" مطالب این صفحه ضرورتا بیانگر تایید همه آنان نیست و بیشتر جنبه آگاهی و اطلاع رسانی است "
ژنتیک چیست و چرا لازم است درباره آن بدانید؟
ژنتیک، بنیاد دانش ورزی زیستی
1- ژنتیک رشته ای از دانش ورزی است که به بررسی انتقال خصایص از یک نسل به نسل دیگر می پردازد. به عبارت ساده، ژنتیک بر روی همه چیز هر موجود زنده روی زمین تاثیر می گذارد. ژن های یک موجود زنده قطعه ای از دی ان ای (داوکسی ریبونوکلئیک اسید) است که واحدهای اساسی توارث هستند و شکل، رفتار و تولید مثل موجود زنده را کنترل می کنند. از آنجایی که همه زیست شناسی به ژن ها وابسته است، فهمیدن ژنتیک بنیاد اساسی همه دانش ورزی زیستی است؛ از جمله کشاورزی و پزشکی. معمولا ژنتیک به چهار گروه عمده تقسیم می شود:
- ژنتیک کلاسیک (یا مندلی): رشته ای است که توضیح می دهد چگونه خصوصیات جسمانی (خصیصه ها) از یک نسل به نسلی دیگر انتقال می یابند.
- ژنتیک مولکولی: مطالعه ساختمان شیمیایی و فیزیکی دی ان ای، عموزاده نزدیکش آران ای (ریبونوکلئیک اسید) و پروتئین هاست. ژنتیک مولکولی شامل طرز کار ژن ها نیز هست.
- ژنتیک جمعیتی: بخشی از ژنتیک که به ساختار ژنتیکی گروه های بزرگ تر می پردازد.
- ژنتیک کمیتی: یک رشته ریاضی است که روابط آماری میان ژن ها و خصایصی را که به آنها مربوط می شود، بررسی می کند.
2- گرگور مندل، راهب متواضع و نیمه وقت، رشته ژنتیک را پایه گذاری کرد. مندل باغبانی با کنجکاوی سیری ناپذیر بود که هر چیزی را سبز می کرد. مشاهدات او ساده بود؛ ولی نتیجه گیری هایش به شیوه حیرت آمیزی زیبا بود. او بدون دسترسی به هرگونه فناوری به دقت تعیین کرد که توارث چگونه عمل می کند. ژنتیک کلاسیک شامل مطالعه سلول ها و کروموزوم ها می شود. تقسیم سلولی ماشینی است که توارث را راه می اندازد. برای فهمیدن شکل های ساده یا پیچیده وراثت نیازی نیست تا بدانید که تقسیم سلولی چگونه انجام می شود. (مندل هم چیزی درباره کروموزوم ها و سلول ها نمی دانست).
3- پیش از آنکه گرگور مندل آزمایش هایش را با گیاه نخود انجام دهد، دانش ورزان و پژوهشگران می دانستند که چیزی از والدین به زادگان منتقل می شود؛ ولی اینکه چگونه وراثت عمل می کند و چه چیزی از والدین به کودکان منتقل می شود، یک سر باقی می ماند. هنگامی که مندل در باغچه دیری که در آنجا می زیست، گام برمی داشت، متوجه شد که گیاهان نخود او از جهات مختلف با همدیگر تفاوت دارند. بعضی از آنها بلند بودند و بعضی دیگر کوتاه. بعضی ها دانه های سبز و بعضی ها دانه های زرد داشتند. در شگفت از اینکه چه چیزی باعث همه این تفاوت ها می شود، مندل به یک رشته آزمایش های ساده دست زد. او سه خصلت گیاه نخود را برای آزمایش هایش انتخاب کرد. مندل به مدت 10 سال با شکیبایی انواع مختلفی از نخودها با رنگ های مختلف دانه، طول گیاه و... را کاشت. او در فرایندی به نام «چلیپاکردن» گیاهان را با هم آمیزش داد تا ببیند که زادگان آنها چگونه به نظر می رسند. نخودهای مندل شیوه نگرش دانش ورزان را به جهان تغییر داد.
4- ژنتیک و بررسی شیوه کار سلول ها ارتباط نزدیکی با هم دارند. فرایند انتقال مواد ژنتیکی از یک نسل به نسل بعدی کاملا به چگونگی رشد سلول ها و تقسیم آنها بستگی دارد. یک موجود زنده ساده مانند باکتری یا مخمر دی ان ای خود را رونویسی می کند (فرایندی که همتاسازی نام دارد) و سپس به دو قسمت می شود؛ اما موجوداتی که به شیوه جنسی تولیدمثل می کنند، رشته هایی از دی ان ای را در هم ریخته و با هم جور می کنند (فرایندی که نوترکیبی نام دارد)؛ سپس نیمی از دی ان ای به سلول های جنسی ویژه اختصاص می یابد که ترکیب ژنتیکی جدیدی را برای زادگان شان ممکن می کند. این فرایندهای شگفت آور بخشی است از آنچه شما را یگانه می کند؛ بنابراین به درون سلول های خودتان بیایید؛ چون لازم است که با فرایندهای میتوز (تقسیم سلولی) و میوز (تولید سلول های جنسی) آشنا شوید تا دریابید که ژنتیک چگونه عمل می کند.
5- ستاره نمایش ژنتیک اسید داوکسی ریبونوکلئیک است، که به نام دی ان ای شناخته می شود. هر موجود زنده روی زمین، از کوچک ترین باکتری تا بزرگ ترین نهنگ از دی ان ای برای ذخیره اطلاعات ژنتیکی و انتقال این اطلاعات از نسلی به نسل بعد استفاده می کند؛ این رونوشت از بعضی (یا همه) دی ان ای هر موجود به زادگانش منتقل می شود. سپس موجود در حال رشد از این دی ان ای برای ساختن همه بخش های بدنش استفاده می کند. برای اینکه تصوری از این به دست آورید که دی ان ای، چقدر اطلاعات را ذخیره می کند، در نظر بگیرید که بدن تان چقدر پیچیده است. شما صدها نوع بافت دارید که همه کارهای متفاوتی انجام می دهند. مقدار زیادی دی ان ای لازم است تا همه آنها را فهرست کند.
6- ژنتیک بر زندگی همه روزه شما تاثیر می گذارد. ویروس ها، باکتری ها، انگل ها و بیماری های موروثی همگی ریشه شان را در دی ان ای دارند. به همین علت است که چرا به محض اینکه دانش ورزان ماهیت شیمیایی دی ان ای را کشف کردند، مسابقه برای خواندن مستقیم رمز آن آغاز شد. اطلاعات ژنتیکی برای ردیابی، تشخیص و درمان بیماری های ژنتیک به کار می رود.
7- مشاوران ژنتیک درخت خانوادگی شما را بررسی می کنند تا به شما کمک کنند تا سابقه پزشکی خانوادگی تان را بهتر بفهمید. راه هایی که جهش های ژن ها را تغییر می دهند و نتایج این تغییرات را می فهمید. و چون وقتی که کروموزوم ها به شیوه معمول تقسیم نمی شوند، مشکلات جدی -به مقدار بسیار زیاد یا به مقدار بسیار کم- پیش می آید. مشاوران ژنتیک به افرادی مانند من و شما کمک می کنند تا سابقه ژنتیکی خانوادگی مان را بررسی کرده و بیماری های موروثی را آشکار کنند. آنها با دست اندرکاران پزشکی مانند پزشکان و پرستاران همکاری می کنند تا سابقه های پزشکی بیماران و خانواده های شان را تفسیر کنند. اگرچه بیشتر آنها به عنوان متخصص ژنتیک آموزش ندیده اند؛ اما معمولا مدرک کارشناسی ارشد در مشاوره پزشکی داشته و زمینه وسیعی در ژنتیک دارند؛ به طوری که آنها می توانند الگوهایی را که علامت اختلالات موروثی دارند، تشخیص دهند.
8- معمولا پزشکان افراد را به یک مشاور ژنتیک ارجاع می دهند. مشاوران ژنتیک اغلب به افرادی که امیدوارند یک فرزند داشته باشند و نگرانی هایی درباره ژنتیک آنها دارند، کمک می کنند. ممکن است کسانی باشند که در معرض موادی قرار گرفته باشند که مشخص است نقایص موروثی ایجاد می کنند یا سابقه خانوادگی بعضی بیماری ها را دارند یا مشکلات باروری یا حمل جنین تا پایان آبستنی را دارند. افراد اگر نگران وضعیت هایی باشند که ممکن است در خانواده شان وجود داشته باشد، مانند بیماری پارکینسون یا بعضی سرطان ها یا اگر فرزندشان علائم یک اختلال ژنتیکی را دارد، نیز به مشاوران ژنتیکی رجوع می کنند.
کتاب ژنتیک و دی ان ای راهنمای خوبی برای اطلاع از ژنتیک و بیماری های ژنتیکی در عصری است که ژن درمانی می رود جای دارودرمانی را بگیرد. شرق
اصول ژنتیک و دی ان ای
راهنمای اساسی برای فهم خصایص ارثی، همانندسازی، بیماری های ژنتیکی، مشاوره ژنتیکی، ژن درمانی، ژنتیک سرطان و غذاهای فراریخته
تارا رادن رابینسون و لیزا کوشمن اسپاک
ترجمه: دکتر محمدرضا توکلی صابری انتشارات معین
هوش مصنوعی و آموزش
عبدالرسول عمادی
چه بايد كرد تا پس از تبديل آموزش حضوري در كلاس درس به آموزش مجازي و از راه دور كيفيت آموزش كاهش نيابد؟
اين سوالي است كه در هفت فصل كتاب هوش مصنوعي براي معلمان و مدرسه تلاش ميشود با تمركز بر تواناييهاي هوش مصنوعي به دو صورت نظارت شده و نظارت نشده به آن پاسخ داده شود.
در سال ۱۳۹۹ يكي از دانشگاهها از نگارنده دعوت كرد تا درسي را در فلسفه تعليم و تربيت براي دانشجويان دوره كارشناسي آن دانشگاه تدريس كنم و اين در حالي بود كه آموزش حضوري به دليل شيوع بيماري كوويد ۱۹ مبدل به آموزش مجازي شده بود و من بايد از خانه فرآيند تدريس را از طريق نرمافزار هدايت ميكردم. تعداد دانشجويان كلاس حدود سي و پنج نفر بودند.
در ساعت مقرر وارد كلاس مجازي در سامانه مربوط ميشدم، دانشجويانم نيز با تايپ كردن سلام وارد كلاس ميشدند ولي تا پايان تدريس هيچ تعامل رودررويي با آنها نداشتم و حتي نميتوانستم بدانم كه چند نفر از آنها واقعا شنونده مطالب كلاس هستند و در هنگام پرسش از دانشجويان نيز جز جمع محدودي ديگران مشاركتي نداشتند.
نميتوانستم از حضور دانشجويان اطمينان پيدا كنم و از آنها بازخورد بگيرم. يكجور متكلم وحده محصور در اتاقم بودم و احساس پرنده در قفسي را داشتم كه آوازي را در هوا پرواز ميدهد و نميداند آوازش تا كجا برد دارد!
در فصل امتحان نيز سوالاتي را در سامانه بارگذاري كردم و دانشجويان پاسخ دادند. به قدري پاسخها به هم شباهت داشت كه ترديدي نداشتم كه آنها با هم پاسخ را هماهنگكرده و نوشتهاند.
بعد از پايان نيمسال اول و اين تجربه ناموفق و ناخوشايند از ادامه تدريس عذرخواهي كردم.
حالا به سوال صدر اين نوشته برميگردم:
آيا ميتوان كاري كرد كه آموزش غيرحضوري با همان كيفيت آموزش حضوري در كلاس درس برگزار شود؟
در آموزش حضوري معلم و شاگرد در تعامل رو در رو فرآيند ياددهي- يادگيري را به پيش ميبرند. معلم از نگاه شاگرد بازخورد ميگيرد. رفتار او و ميزان مشاركتش در پيشبرد فرآيندها را زير نظر دارد، مشاركت او در بحثهاي گروهي و گفتوگوهاي او با اعضاي گروه را مرتبا از نظر ميگذراند و با استفاده از تواناييهاي سمعي و بصري خود كلاس درس را هدايت ميكند و روش تدريس خود را متناسب با نياز كلاس و شاگرد يا شاگردانش مورد بازبيني قرار ميدهد. در ارزشيابيهاي شفاهي و مكتوب نيز كاملا عكسالعمل شاگرد را زير نظر دارد و ميتواند نسبت به گرفتن بازخوردهاي متناسب اطمينان حاصل كند.
مدير آموزشي نيز در آموزش حضوري عملكرد معلمان، كاركنان و اولياي دانشآموزان يا دانشجويان را هر لحظه در نظر دارد و همه چيز را در تعامل رو در رو با آنان كنترل ميكند، چگونه ميتوان همه اجزاي اين مديريت و كنترل كلاس و محيط آموزشي اعم از مدرسه و روابط فيمابين خانه و مدرسه را در آموزش مجازي مانند آموزش حضوري و با اطمينان كامل فراهم كرد؟
كتابي كه پيش رو داريد در تلاش است تا طي هفت فصل و با بيان مساله و مثالهاي متعدد نشان دهد كه چگونه ميتوان با استفاده از اصول اوليه هوش مصنوعي و انتخاب فعاليتهاي مناسب دادههايي را چنان ساماندهي كرد كه از خلال آن كيفيت آموزش غيرحضوري به آموزش حضوري نزديك شود.
ويژگي اين كتاب اين است كه به جاي ادعاي آموزش نحوه انتخاب مناسبترين تكنيكهاي هوش مصنوعي به صورتي گام به گام مفهوم هوش مصنوعي كه امروزه به نوعي اشتراك لفظي در اذهان مخاطبان تبديل شده است را با معناي دقيق و واقعي آن به خواننده منتقل كند.
هوش مصنوعي چيست؟
از هر كسي بپرسيد هوش مصنوعي چيست؟ چون به نظرش معناي دو واژه هوش و مصنوعي را ميداند، تصور ميكند كه معناي عبارت «هوش مصنوعي» را هم ميداند و لذا سوال شما را بيپاسخ نميگذارد و در پاسخ از ماشين حساب تا كامپيوتر و روبات و گوشيهاي تلفن همراه را به عنوان نمادهايي از هوش مصنوعي عنوان ميكند.
و اتفاقا همه اينها هم درست است و همه نمادها و مراتبي از هوش مصنوعي هستند. همين صفحه گوشي موبايل شما كه با شناسايي چهره شما باز ميشود در دسترسترين كاربرد هوش مصنوعي در زندگي لحظه به لحظه شماست.
اگر هوش مصنوعي را استفاده از نوعي ماشين براي بالا بردن سرعت و كيفيت كار بشناسيم همه اينها ماشينهاي تسهيلگر و تسريعكنندهاند.
هوش يكي از تواناييهاي ذهني است و در بردارنده قابليتهاي متنوعي همچون استدلال، برنامهريزي، حل مساله، تفكر انتزاعي، استفاده از زبان و يادگيري است.
هر يك از ابزارهاي نامبرده بالا يكي از ويژگيهاي موجود هوشمند را در خود دارد.
جهان ما عرصه تقابل هوشمنديها بوده است و همواره انواعي از موجودات به واسطه برتري هوشي توانستهاند انواع ديگر فاقد هوشمندي يا با هوشمندي كمتر را از صحنه رقابت حدف كنند.
انسان با داشتن هوشمندي بالا و انواع هوش بهرغم جثه كوچكتر نسبت به بسياري از موجودات زنده عملا يا آنها را از صحنه حيات خارج كرده و باعث انقراض آنها شده يا آنها را رام كرده و به خدمت گرفته است.
مدتهاست كه صحبت از پردازندههاي قديمي و انواع نسلهاي كامپيوتر جاي خود را به سخن گفتن از هوش مصنوعي داده است و غالبا در بيان تفاوت اين دو ميگويند كه پردازندههاي قديمي دادهها را بر مبناي برنامههايي كه در آنها تعبيه شده پردازش ميكنند و هوش مصنوعي خود قادر به برنامهريزي و تفكر است هر چند ممكن است اكنون اين تفكر انضمامي باشد و هنوز به مرحله تفكر انتزاعي نرسيده باشد.
مسالهاي كه در بحث هوش مصنوعي موجب نگراني جوامع انساني شده، مسائلي در حوزههاي اخلاقي و عاطفي است كه در هوش انساني موجود است و هوش مصنوعي فاقد آن است و مسائلي از اين دست كه اگر هوش مصنوعي خود قادر به تفكر است از كجا معلوم كه به اين نتيجه نرسد كه انسان پوست و گوشتي موجودي مزاحم و با كمترين بهرهوري است و نيازي به وجودش نيست و برنامهاي براي نابودي نوع بشر طراحي نكند؟
اگر جهان عرصه تزاحم و تقابل هوشمنديهاست و انسان تاكنون از ميان همه موجودات هوشمند توانسته با برتري هوشي حاكم بلامنازع كره زمين باشد چرا هوش مصنوعي نتواند با استفاده از مزيتهاي نسبي خود، بشر را به كل از صحنه حيات بيرون براند و خود سكان هدايت زمين را به دست بگيرد؟
اخيرا مصاحبههايي با برخي روباتهاي مجهز به هوش مصنوعي صورت ميگيرد كه آنها مدعي ميشوند كه مثلا تا سال ۲۰۲۸ جاي بشر را خواهند گرفت و از زبان برخي از آنها شنيده ميشود كه تنها نمونهاي از انسانها را در موزه نگه خواهند داشت! و اين چشماندازها افكار عمومي انسانها را به شدت نگران ميسازد.
با قطع نظر از اينكه فناوري هوش مصنوعي چه مخاطراتي را متوجه حيات بشر ميكند و قطعا در آن حوزه مطالعات و پژوهشهاي بسياري در دست انجام است هر گاه به هوش مصنوعي به عنوان ماشيني كه تاكنون در خدمت بشر بوده و توسط او هدايت ميشده، بنگريم و با نگاه به همين كاركرد هوش مصنوعي بايد ديد كه اين هوشمندي چگونه در خدمت آموزش قرار ميگيرد تا كيفيت آموزش مجازي را به آموزش چهره به چهره معلم و شاگردي و آموزش حضوري در كلاس درس برساند و اين كار با طي چه مراحلي و چگونه به انجام ميرسد؟
هوش انساني و هوش مصنوعي با بهرهگيري از مزيتهاي نسبي يكديگر ميتوانند آموزش را به نحو كيفيتري ساماندهي كنند.
هوش مصنوعي برخلاف هوش انساني خستگي و نيازي به خوردن و خوابيدن ندارد و بنابراين ميتواند يادگيري هميشه فعال، شخصي شده و فراگير را فراهم كند (ص۵۹) و در مقابل هوش انساني داراي جنبههاي عاطفي و اجتماعي است و با تركيب اين دو نظام هوشمندي ميتوان از رويكردهاي يادگيري ماشيني در هوش مصنوعي مدرن به سود افزايش كيفيت آموزش بهره گرفت.
كتاب هوش مصنوعي براي معلمان و مدرسه نوشته رز لاكين، كارين جورج و ماتلو چكوروا كه توسط گروه مترجمان با مديريت دكتر حميدرضا كفاش به فارسي برگردانده شده بر آن است تا عوامل نظام آموزشي را با هوش مصنوعي آشنا سازد و اين مشترك لفظي را به مشترك معنايي براي جامعه مخاطب تبديل و گام به گام نحوه كاركرد هوش مصنوعي را به گونهاي تبيين كرده كه اطمينان كاربران را براي استفاده بيشتر و بهتر از هوش مصنوعي در فرآيند آموزش جلب كند.
اين كتاب در هفت فصل مرتبط كه زنجيروار يكي پس از ديگري خواننده را به عمق مفهوم هوش مصنوعي راه ميبرد هدف خود را كه همانا رهايي خواننده از آشنايي مبهم با اين مفهوم و رساندن او به فهمي كاربردي و عميق از هوش مصنوعي و نحوه عملكرد آن در فرآيند آموزش است به انجام ميرساند.
كتاب با مفهوم داده آغاز ميشود و انواع دادههايي را كه در تعاملات آموزشي به صورت آگاهانه يا ناخودآگاه مورد استفاده قرار ميگيرند، يادآوري ميكند و در مورد نحوه جمعآوري اين دادهها در آموزش حضوري براي حل چالشها و مسالههاي نظام آموزشي به توضيح ميپردازد و يادآوري ميكند كه همين دادهها را نيز بايد در آموزش غيرحضوري بتوان جمعآوري كرد و اين همان كاري است كه به تواناييهاي هوش مصنوعي نيازمند است.
هوش مصنوعي در مراحل جمعآوري دادهها، طبقهبندي يا خوشهبندي دادهها و پردازش و تحليل آنها به مدد هوش انساني ميآيد و دو آموزش حضوري و غيرحضوري را به هم نزديك ميكند.
هوش مصنوعي به دو صورت فاقد نظارت و نظارت شده در پيشبرد فرآيندهاي آموزشي كمك ميكند و خواننده با خواندن هفت فصل اين كتاب در مييابد كه ميتوان با ياري هوش مصنوعي بر انواع چالشهاي پيش روي نظام آموزشي در تلفيق ميان آموزشهاي حضوري و غيرحضوري فائق آمد و اين امكان را براي معلم و مدرسه فراهم كرد كه آموزش را در شرايط خاص به جاي آموزش در كلاس فيزيكي در كلاس مجازي برگزار كرده و همه امتيازات آموزش حضوري را براي آموزش مجازي نيز فراهم كنند يا آموزش را به صورت تلفيقي از حضوري و غيرحضوري صورت دهند و شاگردان و ديگر عوامل در آموزش مجازي نيز همان قدر كنترلپذير و مديريتپذير و قابل ارزيابي باشند كه در آموزش حضوري هستند. اعتماد
آیا فناوری روابط عاطفی و اجتماعی انسان را به دست باد خواهد سپرد
عشق در زمانه هوش مصنوعی
مسلم ناظمی
در سال 2013، «اسپایک جونز» با ساختن فیلم Her، نهال ترسی را در دل بینندگان کاشت و حکایت از روزگاری کرد که عشق به سیستم های عامل کامپیوتری سپرده شده و مقام عاشقی -که آن را به عنوان عالی ترین احساس آدمی و نهایت تجلی فضایل انسانی می شناختیم- به دست پردازنده های دیجیتال افتاده است. بدین سان آدمی در چرخه ای پوچ از غریزه، ارتباطات، اطلاعات و بازنمایی اطلاعات اسیر می شود. درواقع اندیشه این یادداشت نیز از نشستی برای نقد همین فیلم در یکی از دانشگاه های هنری شکل گرفت. جایی که درباره فن هراسی (تکنوفوبیا) سخن گفتم و اینکه ترس از سپرده شدن کرامت آدمی به ماشین، چقدر واقعی است؟ مگر نه این است که پیش از این عشق، قلمرویی انسانی-آسمانی به حساب می آمد و به قول حافظ «نشان اهل خدا» بود؟ حالا شاید انسان حق دارد نگران باشد که این تشرف به راحتی به تکنولوژی سپرده شود. عاشق، فقط یک ماشین باشد و معشوق، تنها یک کاربر! در اولین گام باید پرسید حالا که غوغای هوش مصنوعی در جهان بالا گرفته و هر روز از یک جای جهان خبر می رسد که این تکنولوژی قدرقدرت در حال فتح دروازه ای جدید است، چه چیزی دارد از دست می رود؟ بهتر است گامی واپس بگذاریم و بپرسیم «چه چیزی برای از دست رفتن وجود دارد؟». اجازه بدهید حرف آخر را همین اول بزنم؛ به نظر می رسد خیلی از گنج هایی را که سخت هراس باختن آنها را داریم، یا هرگز در دست نداشته ایم یا اگر داشته ایم دیرزمانی است که آنها را از کف داده ایم. تازه حکایت امروز و دیروز هم نیست و در همان دنیای سنت هم چندان با جادوی عشق اثیری و اسطوره ای -به قول معروف افلاطونی- دمخور نبوده ایم که امروزه فقدان آن را گردن هوش مصنوعی بینوا بیندازیم. البته هوش مصنوعی از نوع چت جی پی تی هنوز متواضعانه ادعا می کند که تجربه اول شخص ندارد و نمی تواند عواطف و احساسات را درک کند. شاید هم در حال نعل وارون زدن است که ترس ما بریزد و با او خودمانی تر شویم. ولی آیا فرایند روابط عاطفی ما آدمیان و نحوه برقرارکردن ارتباطات صمیمانه و ظاهرا عاشقانه آن قدر پیچیده و نافهمیدنی بوده که هوش مصنوعی با این همه وجنات و کمالات نتواند تقلید کند؟ آیا فهم این احساسات به تجربه کاملا شخصی آنها بستگی دارد و به قول مولانا «عاشقی پیداست از زاری دل».
مگر هوش مصنوعی یا هر برنامه کامپیوتری دیگر که با داده کلنجار می رود، چه می کند جز دریافت، پردازش، دسته بندی داده، تصمیم سازی و بعضا تصمیم گیری و بازنمایی نتایج پردازش خود در قالب سیگنال هایی از جنس صوت، تصویر، ویدئو، متن یا چیزی مانند آن؟ هر چه هست به داده و پردازش و تصمیم مربوط می شود. مگر ما فرزندان آدم تا حالا چه کاری جز این کرده ایم و البته نام های دهن پرکن مثل عشق و عاطفه برآن نهاده ایم تا به آن صورتی والا و استعلایی ببخشیم؟
در روزگار قدیم و در همین سرزمین پدری، اگر بنا بود وصلتی سربگیرد، بزرگ تری از خاندان پسر، دخترک را زیر نظر می گرفت و اگر کمی غریبه بود، شروع به کسب اطلاعات درباره خانواده او می کرد. شاید هم به بهانه ای، تن او را برانداز می کردند تا مباد «عیب و ایرادی» داشته باشد و درنهایت پس از پردازش این اطلاعات، در صورت تایید، سیگنال لازم صادر می شد و چراغ خانه ای در گوشه ای از این خاک روشن می شد.
کمی که جلوتر آمدیم و پای فردیت به میان آمد، به دختر و پسر اجازه می دادند که دقایقی در اتاقی از خانه با هم خلوت کنند، اطلاعات لازم را به همراه قیود و چارچوب هایشان در اختیار یکدیگر بگذارند و نهایتا منتظر دریافت سیگنال قبول و رد بشوند. در زندگی مشترک هم کم وبیش همه چیز بر مبنای اطلاعات و سنجش آن با چارچوب های از پیش تعریف شده پیش می رفت. خیانت شرم آور بود، اعتیاد خانمان سوز بود، فداکاری، راست گویی، گشاده دستی و... هم نشانه هایی بودند برای امید به گرم ماندن اجاق خانه. فرایندهای ادامه زندگی یا پایان آن هم کم وبیش معلوم بود و در بیشتر موارد هم همین فرمول های قدیمی چاره ساز می شد.
شاید گمان رود در دوران حاضر که دیگر فردیت خیلی مهم شده و آدم ها برای خود حریم خصوصی سفت و سخت و حق انتخاب گسترده تراشیده اند، دیگر قضیه به سادگی قدیم نیست. روابط پیچیده تر از آن است که بتوان الگوی مشخصی بر آن نهاد و به فرایند دریافت و پردازش و پاسخ داده ها فروکاست اما با کمی دقت باز هم می بینیم که هنوز هم درگیر فرایندهای ساده اطلاعاتی هستیم. نگاهی به الگوی روابط میان نوجوانان و جوانان امروز نشان می دهد که به برکت زبانی که با سیطره شبکه های اجتماعی شکل گرفته، کشف الگویی برای تپش دل های آنان خیلی هم دشوار نیست. الگوهای فعلی روابط انسانی، گرایش بسیاری به دسته بندی انسان ها و روابط میان آنان دارد. در نتیجه اصطلاحاتی مانند کراش، رل، اکس، سوشیال فرند، جاست فرند و فلان و بهمان در میان این نسل ظاهر می شود که همگی معنایی واضح دارند و نوع برخورد بهینه با هرکدام از آنها آن قدر پیچیده نیست که از هوش مصنوعی برنیاید. اساسا کارکرد سیستم های اطلاعاتی، دسته بندی، طبقه بندی و خوشه بندی داده است. امروزه نیست نوع رابطه بستگی به این دارد که طرف مقابل با توجه به اطلاعات موجود، در کدام یک از دسته ها جای بگیرد. حتی اگر در قدیم به مدد کلک خیال انگیز کارگاه خلقت، تنوعی در ریخت و قیافه و اندام آدمیان حکمفرما بود، امروز با انواع روتین ها و آرایش ها و -اگر اینها جواب نداد- جراحی زیبایی همه قالب خورده اند و تا حد وسع جیب خود و اعجاز چاقوی جراح به الگوهای موردنیاز برای خواستنی بودن و جذابیت نزدیک شده اند. همه شبیه به هم یا حداکثر در چند گونه محدود و آشنا. فقط کافی است از یکی از سیستم های هوش مصنوعی بخواهید پسر یا دختر جذاب ایرانی را برایتان تصویر کند. آنگاه می بینید که این شمایل باسمه ای، در هر کوچه و برزن به وفور یافت می شود و هر روز صدها بار از برابر چشم ما می گذرد. در سایر ممالک گیتی هم کم وبیش همین آش و همین کاسه است. اصلا اگر الگوی رفتاری ما در روابط عاطفی این قدر که ادعا داریم خاص، رازآمیز و افسانه ای بود، دیگر دکان روان شناسان زرد این قدر رونق نداشت. آنان خیلی پیش تر از هوش مصنوعی الگوهای روابط عاطفی زودبازده جامعه را کشف کرده و به خود جامعه فروخته اند. بسیاری از مردم هم این فرمول ها را پسندیده و مانند وحی منزل در زندگی خود به کار می بندند. حالا که سخن از روان شناسی -از هر رنگی- به میان آمد، ممکن است بر این مدعا خرده بگیرید که اغلب رفتارهای آدمی ارادی نیست. بسیاری از کردارهای انسان بر اثر ناخودآگاه و در تاریکی سرمی زند و آدمی بر آن تسلطی ندارد. اما این هم برای هوش مصنوعی دردسر بزرگی درست نمی کند. او با نحوه تاثیر کار ندارد، با خود تاثیر کار دارد. همین که دریابد حرفی، رفتاری، رنگی، صدایی یا... آدمی را خوش می آید و او را وابسته می کند، آن را به کار می گیرد و دیگر خودآگاه و ناخودآگاهش مهم نیست. تازه، همان طور که در نوشته های پیشین به تفصیل شرح شد، شبکه های اجتماعی در حال دوشیدن اطلاعات شخصی و تنظیم ورودی های ذهن ما هستند و در سکوت، رفتارهای ما را شکل می دهند تا بتوانند وقت و پول ما را مطابق چارچوب های سرمایه داری فوق مدرن مدیریت کنند. چگونه ممکن است کسی که بعد سال ها این گونه آدمی را قالبی و قابل پیش بینی کرده است، نتواند یک رابطه عاطفی خوشایند را هم برای او بسازد و انسان بی خبر را با شعار «تو لایق لذت هستی» به هر طرف که خواست روانه کند؟ پس خیلی هم نباید جوشش عواطف آدمی را دست بالا گرفت و تصور کرد که درنهایت ماشین های یادگیرنده مبتنی بر هوش مصنوعی نخواهند توانست همدم و یار غار مناسبی برای این آدمی باشند. تا همین جا هم شبکه های اجتماعی دیجیتال با جفت کردن افراد، نقش زیادی در ایجاد و ادامه روابط عاشقانه و عاطفی داشته اند و بعید نیست در گام بعد، خود برای برقراری رابطه با انسان پیش قدم شوند. قاعدتا باید بحث همین جا خاتمه می یافت و نقطه، تمام! اما نگارنده این سطور، نمی تواند ارادت خود را به عشقی که از عاشقان بلاکش اعصار سراغ دارد، پنهان کند. پایان داستان جایی خیلی از دورتر از اینجاست که ما را به آسانی به آنجا راه نیست. عشق در سطور و ابیات مولانا، حافظ، سعدی، دانته، گوته، شکسپیر و هرکس دیگری که با روایت و خلاقیت، راه جاودانگی را پیموده، چیزی سوای دریافت و پردازش و بازنمایی اطلاعات و سیگنال های سرراست و قابل فهم است. در همان زمان هم این عاشقی همان قدر برای خلق خدا نامفهوم و ناگفتنی بوده که نام جنون را بر آن نهاده بودند. این جنون معما نیست که بتوان آن را به یاری الگوریتمی دسته بندی و ساده سازی کرد؛ بلکه رازی است که با دل و جان و ضمیر آدمی درمی آمیزد و او را اژدهاگونه می بلعد و می گوارد. حیرت است و گم گشتگی بی کران در برابر رازی مگو که کس را یارای پرده برانداختن از آن نیست. اگر نیک بنگریم اتفاق چندان جدیدی در حال رخ دادن نیست. در همه اعصاری که آدمیان به پاییدن دیگری و فرصتی برای بهره گیری از او و ارضای جسم و روان خود مشغول بودند، پرچم عشقبازان به هنر و ادبیات سپرده بود. امروز هم اگر کسی بخواهد از گوهر انسانی-الهی عاشقی بپرسد، باید پاسخ را در کلام آنان بجوید. مثل دیروز و پریروز و همان روزی که آدمی فهمید که عالمی از نو بباید ساخت اما بعد از آن زبانش گنگ شد و نتوانست با خط و کلام نقشه آن عالم را مو به مو ترسیم کند. شاید بتوان با الگوریتم ها عاشق شد یا به قول سعدی عشق را به زور بر خود بست. اما با هیچ فرایند طراحی شده ای نمی شود مجنون شد که فرایندها از عقلانیت زاییده می شوند. در اینجاست که پای استدلالیان چوبین می شود. چنان که عطار از حلاج برای ما خواند که «نقل است درویشی در آن میانه از او پرسید عشق چیست؟ گفت امروز بینی و فردا بینی و پس فردا بینی. آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش به باد بردادند. یعنی عشق این است». شرق
آیا هوش مصنوعی آموزش را نابود خواهد کرد؟
علی آذر کار (کارشناس فناوری اطلاعات)
امروزه هوش مصنوعی را می توان در همه جا یافت. اقدام اجرائی ملی هوش مصنوعی ایالات متحده آمریکا (National AI Initia tive Act) در اول ژانویه 2021 با هدف «شتاب بخشیدن به تحقیقات هوش مصنوعی و کاربردهای آن در راستای موفقیت اقتصاد و امنیت ملی» تبدیل به قانون شد. بنیاد ملی علوم ایالات متحده آمریکا (National Science Foundation) در سال 2020 چندین موسسه تحقیقاتی را تاسیس کرد تا مرز های هوش مصنوعی را توسعه داده و به پیش ببرند. یکی از موضوعات مطرح شده در این مجموعه اقدامات تحقیقاتی، «یادگیری تقویت شده با هوش مصنوعی» یا AI-Augmented Education بود.
مطالبه و درخواست برای بهبود آموزش از طریق فناوری، من را به یاد داستان علمی-تخیلی Profession انداخت که در سال 1957 از سوی ایزاک آسیموف نوشته شد. این داستان در قرن 66 میلادی رخ می دهد. در آن زمان، بچه ها از طریق یک واسط ارتباطی مغز-رایانه و فرایندی که Taping نام دارد، آموزش می بینند. در پایان، قهرمان داستان متوجه می شود که برخلاف Taping، خواندن کتاب ها «زنان و مردانی را با یک ظرفیت اصیل تولید می کند». این هشدار در سال 1957، که احتمالا در پاسخ به فشار دولت ایالات متحده آمریکا برای توسعه فناوری آموزشی پس از شوک ناشی از پرتاب اسپوتنیک از سوی شوروی بود، در مقایسه با یک رویکرد راه حل مبتنی بر فناوری به آموزش احتمالا امروز موضوعیت بیشتری دارد تا آن زمان. با این حال، 15 سال پیش، فیس بوک یک هدف به ظاهر جذاب داشت: «ساخت دنیایی بازتر با ارتباطات بهتر». در سال 2021 و پس از نشت حجم زیادی از اسناد داخلی شرکت، آشکار شد که این شرکت از مضرات اجتماعی که به واسطه فناوری های لازم ایجاد می شده، آگاهی داشته؛ ولی به دلیل حفظ منافع تجاری خود از آنها چشم پوشی کرده است.
موج پیشین راه حل مبتنی بر فناوری معطوف به آموزش، در پاییز 2011 شروع شد؛ هنگامی که حدود 450 هزار دانشجو برای سه دوره آموزشی در حوزه رایانه که از طرف دانشگاه استنفورد ارائه می شود، در سامانه «دوره های باز و برخط انبوه (Massive Open Online Course یا MOCC)» ثبت نام کردند. شروع سونامی MOOC با یک هدف متعالی بود: دستیابی به کیفیت تدریس خصوصی». در سال 2021 مقاله ای را در همین نشریه نوشتم با این عنوان «آیا MOOC دانشگاه را از بین خواهد برد؟». در این مقاله، بحث من این بود که این همه سروصدا درباره MOOC به خاطر ارزش آموزشی ذاتی این فناوری نیست؛ بلکه به خاطر امکانات فریبنده برای صرف هزینه های کمتر است. آن چنان که الان همه می دانیم، MOOC دانشگاه را از بین نبرد. دلیل آن شاید ارزش کم آموزشی آن بود. پس از یک دهه رکود سال های 2009-2008، هزینه هایی که دولت صرف آموزش های عالی در سطح عمومی کرد، بسیار پایین تر از هزینه های مشابه در مقاطع مختلف تاریخی ایالات متحده بود. اکنون MOOC یک پای ثابت در آموزش عالی ایالات متحده است و موسسه خودم بسیاری از آنها را اجرا کرده است. در حالی که دسترسی به همه یا اکثر این دوره های رایگان برای دانشجویان مفید و سودمند است؛ ولی این گونه برنامه های مبتنی بر MOOC سودهای اسمی را فقط از طریق نایده گرفتن هزینه های واقعی نیروی دانشگاهی که در تولید و ارائه دروس دخیل هستند، کسب می کنند. به نظر می رسد اقدام «یادگیری تقویت شده با هوش مصنوعی» یک فناوری برای جست وجوی یک مشکل باشد. ریشه این تفکر از صنعت فناوری نشئت می گیرد که در آن هوش مصنوعی به منزله «چکشی در جست وجوی یک میخ» است. هدف موسسات هوش مصنوعی که در این زمینه از طرف بنیاد ملی علوم ایالات متحده آمریکا تاسیس شده، «نوآوری های مبتنی بر هوش مصنوعی به قصد بهبودهای ریشه ای در یادگیری و آموزش انسان ها» است. با این حال، مشخص نشده که چه چیزی باید بهبود یابد. در نتیجه، سنجه و درکی از میزان پیشرفت و اینکه اساسا پیشرفت کرده ایم یا نه، نخواهیم داشت. سوالات زیاد و پاسخ های اندکی در این زمینه وجود دارد: قرار است چه مشکلاتی را حل کنیم؟ چگونه می خواهیم بهبودها را سنجش و اندازه گیری کنیم؟ قرار است آموزش را بهبود دهیم یا جایگزینی برای استادان پیدا کنیم؟ مشوق های این کار چه هستند؟ نیازهای اجتماعی؟ فناوری؟ پول؟ بالاخره اینکه از آنجا امروزه مباحث اخلاقی درباره هوش مصنوعی داغ هستند، آیا استفاده از هوش مصنوعی در آموزش بدون داشتن درک و شناخت درستی از فواید آن، اخلاقی است؟ شک دارم که استفاده از هوش مصنوعی در آموزش اجتناب پذیر باشد؛ ولی امیدوارم بتوان از آن به خوبی استفاده کرد. در هر حال، پاسخ به پرسش های فوق ضروری است.
باور دارم که نکته کلیدی، استفاده از فناوری در پاسخ به مشکلی است که به درستی تعریف شده است. یک نمونه از چنین استفاده ای، «دوره برخط کارشناسی ارشد علوم رایانه» است؛ برنامه ای که در مقطع کارشناسی ارشد در موسسه فناوری جورجیا اجرا شد. دوره های کارشناسی ارشد در ایالات متحده نوعا دوره های حرفه ای هستند. بسیاری از دانشجویان، این مدارج حرفه ای را به منظور ادامه تحصیلات دنبال می کنند؛ ولی دنبال کردن این مدارج برای بسیاری از دانشجویانی که مشاغل حرفه ای داشته و در شرایطی هستند که باید نیازهای مالی خانواده را تامین کنند، عملی و ممکن نیست. مشکلی که نیازمند توجه و حل است، «دسترسی» است. آن گونه که زوی گالیل در مقاله خود در همین نشریه اشاره می کند، دوره مذکور که در سال 2014 آغاز به کار کرد، توانسته هزاران دانشجو را با یک شهریه بسیار مناسب و مقرون به صرفه، آموزش دهد. نظام آموزشی یکی از گنجینه های تمدن بشری است. توسل به یک نگرش «نوآوری برافکنانه» به آموزش، خطر ایجاد آسیب های بزرگ در آن را به همراه دارد. فناوری می تواند به بهبود آموزش منجر شود؛ درصورتی که آهسته حرکت کرده و همه چیزها را خراب نکنیم.شرق
Moshe Y. Vardi, “Will AI Destroy Education?” Communications of the ACM, Vol. 65, No. 1, January 2022.
رايانش كوانتومی؛ رقابت بر سر ثانيهها
كامران مشفق آرانی
كامپيوترهاي كوانتومي در حال حاضر در مراحل آغازين از پيشرفت قرار دارند، اين پيشرفتها در حوزههاي مختلف از جمله سختافزار، نرمافزار و الگوريتمها در حال رخ دادن هستند. در اينجا به برخي از مراحل پيشرفت كامپيوترهاي كوانتومي در حوزههاي مختلف اشاره ميكنيم؛ مثلا در زمينه توسعه سختافزار شركتهاي فناوري بزرگ مانند ايبيام، گوگل و اينتل در حال توسعه و بهبود ساختارهاي سختافزاري براي توليد تجاري كامپيوترهاي كوانتومي هستند. آنها سعي در ساخت كيوبيتهاي بيشتر، بهبود دقت آنها و ثبات كيوبيتها و افزايش قدرت محاسباتي پردازندههاي مبتني بر قوانين كوانتوم دارند. در حوزه نرمافزار همچنين توسعه نرمافزارهاي مناسب براي معماري كامپيوترهاي مبتني بر پردازش كوانتومي با سرعت تقريبا در تمام دنيا در جريان است. طراحي و توسعه زبانهاي برنامهنويسي كوانتومي مانند Qiskit و Cirq، كتابخانههاي نرمافزاري براي تحليل و شبيهسازي كوانتومي و ساختارهاي برنامهريزي متنباز مانند OpenQASM، از جمله پيشرفتهاي مهم در اين زمينه هستند كه در آينده نزديك در خبرها از آنها بيشتر خواهيم شنيد. لازم به ذكر است الگوريتمها هم از زيرمجموعههاي وابسته به اين قلمرو هستند، طراحي الگوريتمهاي بهينه براي مسائل كوانتومي نيز رشد فزايندهاي يافتهاند. به عنوان نمونه الگوريتمهاي معروفي مانند الگوريتم شور و الگوريتم گروور در حال توسعه و بهبود هستند. همچنين، الگوريتمهاي جديدي مختص اين رايانهها ابداع شده است، مانند الگوريتمهاي مبتني بر ماشين يادگيري كوانتومي و الگوريتمهاي بهينهسازي كوانتومي كه در نقطه آغاز پژوهش و توسعه آنها قرار داريم. اگر چه كامپيوترهاي كوانتومي هنوز براي كاربردهاي گسترده تجاري استفاده نميشوند، اما اين پيشرفتها نشان ميدهند كه در آينده قابليتها و كاربردهاي بيشتري براي آنها پيشبيني ميشود. بسياري از كشورها در جهان در حال فعاليت حرفهاي در اين حوزه هستند، ميتوانيم آنان را به پنج دسته از منظر جغرافيايي و سياسي تقسيم كنيم. نخست ايالات متحده امريكا كه به عنوان يكي از پيشروترين كشورها در جهان در زمينه فناوري و علم، سرمايهگذاري قابل توجهي در تحقيقات و توسعه رايانههاي كوانتومي انجام داده است. در رتبه دوم كشور كانادا است، كاناداييها نيز يكي از ملتهاي پيشرو در زمينه دانش رايانههاي كوانتومي هستند، دانشگاه واترلو در اين كشور يكي از مراكز تحقيقاتي بسيار معتبر است. مقالات بسياري را در زمينههاي تكنولوژيهاي جديد خصوصا فناوريهاي كامپيوتري سالانه منتشر ميكند. يكي از مهمترين دستاوردهاي دانشگاه واترلو در حوزه كامپيوتر كوانتومي، توسعه و طراحي زبان برنامهنويسي كوانتوميQ# است. Q# يك زبان برنامهنويسي متن باز براي كامپيوترهاي كوانتومي است كه توسط محققان و مهندسان در اين دانشگاه توسعه و معرفي شده است. با استفاده از Q#، برنامهنويسان قادرند الگوريتمهاي كوانتومي پيچيده را با سطوح بالا از انتزاع و قابليت استفاده طراحي كنند. اين زبان امكان انجام محاسبات كوانتومي، شبيهسازي و توسعه برنامههاي كوانتومي را در يك محيط يكپارچه فراهم ميكند. همچنين، Q# به عنوان زباني تخصصي براي كامپيوترهاي كوانتومي، امكان استفاده از عملگرها، تركيبات و ساختارهاي مخصوص كوانتوم را به برنامهنويسان ميدهد. اين تنها يك نمونه بارز از تلاش كاناداييها براي كسب رتبه در اين نبرد تكنولوژيك است. رتبه سوم طبيعتا چينيها خواهند بود، اگرچه آنها به لحاظ سرمايهگذاري روي كاغذ دومين سرمايهگذار پس از ايالات متحده هستند، اما به لحاظ پيشرفت و ميزان تأثيرگذاري رتبه سوم را دارند. چينيها با استفاده از بودجه بزرگي كه در تحقيقات و توسعه فناوري سرمايهگذاري ميكنند، در حال توسعه رايانههاي كوانتومي با معماري منحصر به فرد خودشان هستند. از شركتهاي چيني كه فعاليت گستردهاي در اين زمينه دارند ميتوان وبسايت عليبابا و كمپاني بزرگ هواوي را مثال زد. در حوزه رايانش كوانتومي، هواوي تلاشهاي قابل توجهي را آغاز كرده است. در سال ۲۰۱۸، هواوي اولين تراشه كوانتمي تجاري خود را با نام HiQ را معرفي كرد. اين تراشه براي حل مسائل پيچيدهتر در حوزههايي مانند شبيهسازي، بهينهسازي و تحليل دادههاي بزرگ طراحي شده است، علاوه بر اين، هواوي در تحقيقات بنيادي و پيشرفته در حوزه كامپيوترهاي كوانتومي سرمايهگذاري كرده است و همكاريهايي با دانشگاهها مطرح جهان و موسسات تحقيقاتي شاخص داشته است. اين تلاشها نشان از تمركز هواوي بر توسعه فناوري كوانتومي و تحقق اهداف آيندهنگرانه در اين زمينه دارد. با اين حال، بايد توجه داشت كه به دليل تحريمهاي بينالمللي و محدوديتهايي كه براي هواوي در سطح جهان به وجود آمده، اطلاعات كامل و جزیي در مورد پيشرفتها و دستاوردهاي جديد شركت در حوزه رايانش كوانتومي در دسترس عموم قرار ندارد. رتبه چهارم به استراليا ميرسد؛ استراليا نيز در حوزه دانش رايانههاي كوانتومي پيشرفتهايي داشته است. دانشگاههاي مانند دانشگاه نيوساوتولز و دانشگاه كوئينزلند در استراليا در اين زمينه فعاليت دارند و در آخر و در رتبه پنجم كشورهاي اروپايي و اتحاديه اروپا قرار دارد. در تحقيقات و توسعه رايانههاي كوانتومي اروپاييها نسبت به ساير رقبا فعاليت كمتري دارند. تنها دو موسسه و دانشگاه بهصورت مطرح در سطح جهان ابراز وجود كردهاند؛ يكي موسسه ماكس پلانك با محوريت تحقيق فيزيك كوانتومي در آلمان و ديگري دانشگاه آكسفورد در انگلستان. اعتماد
حقوق دموكراسی ديجيتال
كامران مشفق آرانی
در ميان پيشرفتهاي انقلابي در هوش مصنوعي، محاسبات كوانتومي و فناوري، دموكراسي با چالشها و فرصتهاي جديدي در جهان آينده مواجه خواهد شد، تكامل ساختارهاي جامعه و توزيع مجدد قدرت باعث بررسي مجدد نظريههاي دموكراسي شده و نياز به بازنگري در اصول آن ضروري خواهد بود. برخي طرفداران براي يك دموكراسي تكنوكراتيك استدلال خواهند نمود و از فرآيندهاي تصميمگيري كه بهشدت به دانش تخصصي و تخصص فنآورانه متكي شده است، دفاع خواهند كرد. آنها احتمالا به اين باور خواهند رسيد كه تلفيق خرد كارشناسان با هوش مصنوعي با صداي جمعي مردم منجر به حكمراني آگاهانهتر و موثرتر ميشود. برخي ديگر از دموكراسي ديجيتال مستقيم، استفاده از فناوري براي اجازه دادن به شهروندان براي مشاركت مستقيم در تصميمگيري حمايت خواهند نمود. از طريق پلتفرمهاي ديجيتال امن، مردم خواهند توانست در بحثهاي بيدرنگ شركت كنند، سياستها را پيشنهاد دهند و در مورد موضوعات مهم ملي و جهاني راي دهند. هدف اين رويكرد فراگير، توانمندسازي افراد و تقويت حس مسووليت مشترك در جوامع است. با اين حال، با گسترش نفوذ هوش مصنوعي و محاسبات كوانتومي، چالشهايي را نيز پديدار خواهد كرد، نگرانيهايي در مورد تمركز بالقوه قدرت در دست كساني كه فناوريهاي پيشرفته را كنترل ميكنند، به وجود خواهد آمد. دموكراسي با وظيفه اضطراري انطباق براي اطمينان از اينكه پيشرفتهاي تكنولوژيكي اصول برابري، انصاف و نمايندگي را تضعيف نميكند، روبهرو ميشود. تئوريهاي دموكراسي تكامل بيشتري مييابند و اصول جديدي براي رسيدگي به اين چالشها تركيب و اتخاذ خواهد شد. يكي از اين نظريهها يقينا توسعه مفهوم «حقوق دموكراسي ديجيتال» خواهد بود كه حقوق شهروندان براي دسترسي و درك الگوريتمها و دادههايي را كه بر فرآيندهاي تصميمگيري تاثير ميگذارند تاييد ميكند. اين شفافيت به دنبال محافظت در برابر سوگيريهاي پنهان و اطمينان از مسووليتپذيري در استفاده از فناوري خواهد شد و در همين راستا نظريه ديگري بر اهميت حفاظت از حريم خصوصي و حفاظت از دادهها در عصر هوش مصنوعي و محاسبات كوانتومي تاكيد خواهد كرد. اين سازمانهاي نوپا نياز به چارچوبهاي قانوني قوي و دستورالعملهاي اخلاقي را براي جلوگيري از سوءاستفاده از اطلاعات شخصي و حمايت از حقوق افراد در حوزه ديجيتال را تشخيص خواهند داد.
با گسترش تكنولوژي در جهان، در آينده احتمالا كشورهاي مختلف با مدلهاي دموكراتيك متنوعي دست و پنجه نرم كردهاند كه فرهنگ، ارزشها و اولويتهاي منحصربهفرد آنها را منعكس خواهد نمود، برخي ساختارهاي حكمراني غيرمتمركز را خواهند پذيرفت و به جوامع محلي قدرت خواهند داد تا تصميماتي بگيرند (مدل فدراتيو) كه مستقيما بر زندگي آنها تاثير بگذارد و برخي ديگر بر تقويت همكاري و گفتوگو ميان ذينفعان مختلف براي رسيدن به راهحلهاي مبتني بر اجماع تمركز خواهند نمود. با وجود پيچيدگيها و چالشها، اين جوهر دموكراسي است كه پابرجا خواهد ماند. اين اصل حياتي براي جوامع بايد بتواند با دوام خود از پيچيدگيهاي چشمانداز تكنولوژيك در حال تكامل، جوامع بشري را به سلامت به سر منزل آرمانشهر مدنظرش برساند. مردم همچنان به اصول مشاركت، نمايندگي و مسووليتپذيري ارزش خواهند داد و دموكراسي را براي رسيدگي به معضلات نوظهور و تضمين رفاه جوامع خود تطبيق خواهند داد. در چنين جهاني، آينده ترويج نظريههاي دموكراسي نقش مهمي در شكل دادن به رابطه بين فناوري و حكومت خواهد داشت. آنها چارچوبي براي هماهنگ كردن پتانسيل هوش مصنوعي، محاسبات كوانتومي و ساير فناوريهاي دگرگونكننده با ارزشها و آرمانهاي جوامع مختلف فراهم خواهند نمود و آيندهاي فراگير و عادلانه را براي همه پرورش خواهند داد.
بشريت با جسارت بيشتر به سمت اين آينده نيل ميكند و تعادل بين فناوري و دموكراسي به يك كاوش مداوم در حال تبديل شدن است، با هدف مهار قدرت نوآوري و در عين حال حفظ اصول اصلي آزادي، برابري و عدالت، از طريق گفتوگوي مداوم و سازگاري، جهان به سمت آيندهاي كاركردي در عمل و نه تنها در تئوري، كه در آن فناوري و دموكراسي دست به دست هم داده و افراد را توانمند ميكنند و پيشرفت جمعي را تقويت خواهند كرد تا شايد نابرابري به لطف اين پيشرفتهاي فلسفي و تكنولوژيك روزبهروز كمرنگتر شود. اعتماددر غياب لايه حيات بخش ازن
دانشمندان فاش كردند كه اگر لايه ازن از بين برود چه اتفاقي براي زمين و ساكنانش می افتد
نيلوفر منزوی
زماني لايه ازن تبديل به يك شوخي شده بود. برخي گمان ميكردند نازكي بخشي از لايه ازن سوراخي در آسمان است كه فقط بايد مثل تصويرهاي كاريكاتوري دوختش و همه چيز حل ميشود. اما چقدر وجود لايه ازن براي حيات سياره زمين ضروري است؟ حقيقتا اگر روزي لايه ازن از بين برود، چه بر سر زمين و البته موجودات زنده روي آن از جمله انسانها خواهد آمد؟ تكامل آب و هواي زمين داراي جزييات بسياري است و تحقيقات جديد نشان داده كه لايه ازن چقدر براي دماي سطح زمين مهم است. بدون لايه ازن، سياره ما 3.5 درجه كلوين (حدود 270 درجه سانتيگراد) سردتر خواهد بود و بايد با حيات روي آن خداحافظي كرد. بسياري از مكانيسمهاي بازخورد و اجبار در تثبيت و تنظيم ميانگين دماي كلي زمين نقش دارند. در سادهترين تصوير، ما تابش خورشيد را دريافت ميكنيم و بخشي از اين تشعشعات از جو فوقاني زمين منعكس ميشود، در حالي كه بقيه به سمت پايين حركت ميكنند. بخشي از تشعشعات خورشيد توسط هوا و زمين جذب و باقيمانده تابش از سطح زمين منعكس ميشود. بيشتر آن به فضا بازميگردد، اما مقداري از آن توسط اتمسفر دوباره جذب ميشود و اثر گلخانهاي ايجاد و زمين را گرمتر ميكند. اما اين يك تصوير بسيار ساده است. در واقع دما و آب و هواي ما به همه چيز بستگي دارد، از فراواني مولكولهاي مختلف در جو گرفته تا اقيانوسها و سيستمهاي گردش جوي. در حالي كه لايه ازن اتمسفر بالايي زمين، براي جلوگيري از تشعشعات فرابنفش خورشيد حياتي است، اكثر مدلهاي آب و هوايي نقش آن را در مطالعه آب و هواي زمين ناديده گرفتهاند.اخيرا محققان تاثير لايه ازن را در مقاله جديدي كه در «arXiv» منتشر شده، بررسي كردهاند.
زمين هميشه لايه ازن نداشته است. قبل از پيدايش حيات، ازن اساسا در جو زمين وجود نداشت و زمين ميلياردها سال را با حداقلِ لايه ازن سپري كرد. در زمانه اي نسبتا اخير است كه لايه ازن به ضخامتي كه امروز از آن سراغ داريم، رسيده است. در حالي كه مولكول اكسيژن بخش زيادي از جو زمين را تشكيل ميدهد، نقش كمي در آب و هوا بازي ميكند و در عوض اين كار بر عهده لايه ازن است. براي مطالعه تاثير لايه ازن، محققان مجموعهاي از شبيهسازهاي آب و هواي زمين را به كار گرفتند. آنها مقدار ازن را در جو فوقاني تغيير و اجازه دادند دماي زمين به تعادل برسد. محققان دريافتند كه وجود ازن بر دماي سطح زمين اثر گرمكننده دارد و بهطور متوسط دماي سطح زمين را حدود 3.5 كلوين افزايش ميدهد. اگر لايه ازن از بين برود، چه انسان باعث و بانياش باشد و چه هر چيز ديگري، تاثيري فاجعهبار بر آب و هوا خواهد داشت. اثر اوليه كمبود ازن سرد شدن استراتوسفر فوقاني خواهد بود. هواي سردتر نميتواند رطوبت زيادي را در خود نگه دارد و بنابراين استراتوسفر خشكتر هم ميشود. بخار آب يك گاز گلخانهاي مهم است و بدون آن اثر گلخانهاي كلي زمين كاهش مييابد. سرد شدن استراتوسفر، اتمسفر را هم بيثبات و از تشكيل ابرها جلوگيري ميكند. اين امر باعث ميشود كه ابرها فقط در ارتفاعات پايينتر و بالاتر ظاهر شوند. همچنين برخي رودبادها يا جتاستريمها در نزديكي استوا تقويت ميشوند، در حالي كه برخي ديگر در نزديكي قطبها ضعيف ميشوند. اين ميتواند عواقب شديدي براي الگوهاي آب و هواي فصلي در تمام عرضهاي جغرافيايي داشته باشد. جو زمين يك سيستم غني و پيچيده است و هر جزو آن نقش مهمي در اين سيستم بازي ميكند. براي همين است كه ازن و تاثيرش بر حيات، نه تنها كيلومترها با شوخي و خنده فاصله دارد، بلكه براي زنده ماندن تمام گونههاي زيستي زمين ضروري است. اعتماد
كسانیكه تعريف حيات را تغيير دادند
نيلوفر منزوی
ما آنقدر زندهايم و به چيزهاي زنده اطرافمان عادت كردهايم كه كمتر ممكن است به اينكه حيات حقيقتا چيست، فكر كنيم. زيستشناسان معمولا حيات و موجود زنده را چيزي تعريف ميكنند كه به محيط و محركهايش واكنش ميدهد، مواد شيميايي را متابوليزه ميكند، انرژي مصرف ميكند، رشد و البته توليدمثل ميكند. طبق اين مدل، حيات يك وضعيت دوگانه است: چيزي يا زنده است يا نيست. درك اينكه حيات حقيقتا چيست، نه فقط براي وضعيت زندگي روي سياره خودمان، بلكه براي جستوجويش در سيارات ديگر اهميت دارد. تعريف قديمي زيستشناسان، روي سياره زمين به خوبي كار ميكند، البته اگر ويروسها را به عنوان يك استثناي بزرگ ناديده بگيريم. (چطور ميتوان ناديدهشان گرفت؟) اگر قرار باشد دنبال حيات در جاي ديگري از كيهان بگرديم، شايد لازم باشد كه در جستوجوي چيز كاملا متفاوتي باشيم. يعني شكلي از حيات كه در حركت نيست يا ارتباطي برقرار نميكند. در اين صورت، چطور بايد آن را تشخيص دهيم؟ سارا واكر، اختر زيستشناس از دانشگاه ايالتي آريزونا و ليكرونين، شيميدان از دانشگاه گلاسكو، فكر ميكنند براي حل اين مساله راهي پيدا كردهاند. آنها استدلال ميكنند كه شانس به تنهايي نميتواند به طور مداوم مولكولهاي بسيار پيچيده موجود در همه موجودات زنده را توليد كند.
براي توليد ميلياردها نسخه از چيزهاي پيچيده مانند پروتئينها، دست انسان يا گوشي آيفون، جهان به يك «حافظه» و راهي براي ايجاد و بازتوليد اطلاعات پيچيده نياز دارد: فرآيندي كه بسيار شبيه به «حيات» است. واكر به نيوساينتيست گفت: «يك الكترو نميتواند در هر نقطه از كيهان بدون سابقهاي ساخته شود.» شما هم يك شيء بنيادي هستيد، اما با وابستگي تاريخي زياد. شايد بخواهيد سنتان را از روزي كه به دنيا آمديد حساب كنيد و در اين صورت كسي به شما خرده نميگيرد، اما واقعيت اين است كه بخشهايي از شما، ميلياردها سال بزرگتر از سن شناسنامهاي شما هستند. از اين منظر، ما بايد خود را دودمان اطلاعاتي منتشر بدانيم كه به طور موقت در يك فرد جمع شدهاند. «نظريه مونتاژ» واكر و كرونين ميگويد كه مولكولهاي توليد شده توسط فرآيندهاي بيولوژيكي بايد پيچيدهتر از مولكولهاي توليد شده توسط فرآيندهاي غيربيولوژيكي باشند. براي آزمايش اين فرضيه، تيم آنها طيفي از تركيبات آلي و معدني را از سراسر جهان و فضاي بيرون از زمين، ازجمله باكتري E. coli، مخمر، ادرار، آبدريا، شهابسنگها، داروها، آبجوي خانگي و نوشيدني الكلي اسكاتلندي را مورد تجزيه و تحليل قرار دادند. آنها اين تركيبات را به قطعاتي خرد و از طيف سنج جرمي براي شناسايي اجزاي سازنده مولكولي آنها استفاده كردند. آنها كوچكترين تعداد مراحل موردنياز براي جمعآوري مجدد هر تركيب از اين بلوكها را محاسبه كردند -كه آنها را «شاخص مونتاژ مولكولي» ناميدند. تنها تركيبات با 15 مرحله مونتاژ يا بيشتر از سيستمهاي زنده يا فرآيندهاي تكنولوژيكي به دست آمدند. واكر و كرونين توضيح ميدهند: «اين ميتواند سلولي باشد كه مولكولهايي با مونتاژ بالا مانند پروتئينها را ميسازد، يا شيمي كه مولكولهايي با ارزش تجمعي حتي بالاتر مانند داروي ضد سرطان تاكسول ميسازد.» درحالي كه برخي از تركيبات موجود در سيستمهاي زنده كمتر از 15 مرحله مونتاژ داشتند، هيچ تركيب معدني از اين آستانه فراتر نرفت. واكر، كرونين و ديگران در مقالهاي در سال 2021 در«Nature Communications »ن نوشتند:«سيستمي كه ميشناسيم تنها به ما اين اجازه را ميدهد كه به جاي تلاش براي تعريف زندگي، فقط در پي يافتن شواهدي براساس همان تعريف قديمي باشيم. زيبايي شاخص مونتاژ اين است كه نيازي نيست براي جستوجوي حيات بيگانه، به دنبال مواد آلي مبتني بر كربن، درست مثل موجوداتي كه روي زمين زندگي ميكنند، بگرديم.» شاخص مونتاژ نسبت به اينكه آيا حيات بيگانه تازه شروع به ظهور كرده يا به مرحله فناوري فراتر از درك ما رسيده، اهميتي نميدهد. در همه اين حالتها مولكولهاي پيچيدهاي توليد ميشوند كه بدون يك سيستم زنده اتفاق نميافتادند. تيم واكر و كرونيناكنون ايده شاخص مونتاژ 15 را براي ماموريتهاي آينده ناسا به كار خواهد برد.
در اواسط دهه 2030، سنجاقك ناسا در اتمسفر غليظ مملو از نيتروژن و متان تايتان، قمر زحل پرواز خواهد كرد. تايتان تنها جايي در منظومه شمسي به جز زمين است كه داراي شواهد پايدار از مايعات سطحي است. اين قمر زحل در سطح خود درياچههاي هيدروكربن مايع دارد و تصور ميشود كه در زيرسطح داراي آب مايع باشد. روتوركرافت روباتيك در هر محل فرود قسمتي را سوراخ و نمونهاي به اندازه كمتر از يك گرم را استخراج ميكند. اين نمونه با يك ليزر داخلي منفجر ميشود و در نتيجه مولكولهاي بزرگتر از هم جدا ميشوند تا تركيب شيميايي سنگ قابل تجزيه و تحليل باشد.
واكر ميگويد: «اين نمونه خوبي براي مزيت استفاده از رويكرد كليتر نسبت به حيات است، چراكه تايتان با زمين بسيار فرق دارد. ما انتظار نداريم چيزي مانند حيات زميني در اين محيط وجود داشته يا تكامل يافته باشد. بنابراين اگر ميخواهيم بفهميم كه آيا حيات در تايتان وجود دارد يا خير، به يك تكنيك آگنوستيك نياز داريم.» تيم واكر و كرونين در حال كار روي تعيين چگونگي شناسايي مولكولهاي مونتاژ بالا است. اين تيم با ناسا كار ميكند تا اطمينان حاصل كند كه ابزار طيفسنجي جرمي موجود آنها داراي وضوح كافي براي تشخيص مولكولهايي با شاخص مونتاژ بالا باشد. با اين روش جديد، شايد شانس آدميزاد براي رديابي مسير حيات در خارج از زمين را بيشتر كند. روشي كه به جاي جستوجو در تعريف قديمي حيات، به دنبال شناسايي شكلهايي تازه است. اعتمادآیا هوش مصنوعی رهبران سازمانی بهتری می سازد؟
هنر مدیریت در عصر الگوریتم ها
مترجم: مرتضی ایراندوست
پیشرفت در هوش مصنوعی مولد (Generative artificial intelligence) سیل نظرات در مورد تاثیر فناوری بر زندگی کاری ما را برانگیخته است.وقتی گفته می شود هوش مصنوعی موجب بهبود همه چیز از بهره وری تا وفاداری به برند می شود، اغواکننده است که فرض کنیم می تواند موجب بهبود رهبری سازمان نیز شود.
شاید هوش مصنوعی بتواند زمان بیشتری را در اختیار رهبران سازمان قرار دهد تا روی روابط خود کار کنندیا به آنها کمک کند تا در برخورد با احساسات بهتر عمل کنند و طی مکالمات دشوار همزمان بازخورد خود را ارائه دهند.بنابراین، آیا هوش مصنوعی رهبران سازمانی بهتری می سازد؟ پاسخ کوتاه این است که رهبری سازمان محصول فناوری نیست، بنابراین خود فناوری نمی تواند موجب بهبود رهبری و مدیریت شود.اما همان طور که در طول تاریخ دیده ایم فناوری می تواند رهبران سازمانی را شکل دهد. در واقع، سه دوره متمایز برای بحث در مورد فناوری و رهبری کسب و کار وجود دارد و هر یک به سبک متفاوتی از مدیریت نیاز دارند. دردوره اول، دوران قبل از دوره معاصر - پیش از صنعتی شدن را تصور کنید- ابزارهایی که نقاط ضعف ما را جبران کردند، متخصصان موضوعی بودند که توانستند برای بقا بر این ابزارها مسلط شوند.در عصر صنعتی مدرن، تکنولوژی ماهیت محدود ما را تکمیل و به بهبود زندگی ما کمک کرد.
در این دوره رهبران سازمان باید مدیرانی می بودند که بتوانند از این فناوری برای کمک به بهره وری بیشتر ما استفاده کنند. دوره سوم، عصردیجیتال پس از جنگ جهانی دوم است که هوش مصنوعی از آن جمله ا ست که در آن ما فناوری داریم که برای غلبه بر محدودیت های ما طراحی شده است. رهبران کسب و کار ما باید همان چیزی باشند که آن را مربیان سازمانی می نامیم که ما را در یک زندگی کاری راهنمایی می کنند که بیشتر با آنچه فناوری برای ما انجام می دهد تعریف می شود تا آنچه خودمان انجام می دهیم. نخستین بار مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی بود که در سخنرانی مهم خود در سال 1954، در «مساله مربوط به فناوری»، تمایز بین فناوری قبل از دوره معاصر و مدرن را مشخص کرد. وی تصریح کرد: اگرچه نسل های مختلف فناوری روش های متفاوتی برای تاثیرگذاری بر انسان ها و رفتارها دارند، اما هدف اساسی ما برای استفاده از فناوری یکسان است: مقابله با این واقعیت که ما موجودات محدودی هستیم، بدون اینکه بدانیم برای چه مدت به این دنیا می آییم.
احتمالا آن چیزی نباشد که یک مدیرعامل، برای ارائه نتایج روی آن تمرکز دارد، یا هر روز به آن فکر می کند. اما در یک مفهوم بسیار واقعی، یک رهبر کسب و کار خوب به تیم های خود کمک می کند تا با استفاده از فناوری موجود، با محدودیت ها کنار بیایند. مانند هنر، نقش رهبر سازمان آسان تر کردن زندگی ما نیست. بلکه یادآوری استفاده بهتر از خود، زمان و منابع محدودمان به شیوه ای معنادار است.برای استفاده از تجربیات، دانش و مهارت های خود، به چیزی (فناوری) نیاز داریم که ماهیت محدود خود را جبران، تکمیل و بر آن غلبه کنیم و به کسی (رهبر کسب و کار) نیاز داریم که ما را در رسیدن به اهدافی یاری کند که هیچ یک از ما قادر به انجام آنها نیستیم که خودمان به دست آوریم. دوره های مختلف فناوری، نیازمند انواع مختلفی از رهبران سازمانی بوده اند چرا که وقتی تصمیم می گیریم از کسی پیروی کنیم یا نه، به دنبال مهارت های متفاوتی می گردیم. اگرچه سبک های مختلف رهبری سازمان تحت شرایط مختلف تکنولوژیک توسعه یافته اند، اما همه آنها برای موفقیت سازمان ها در عصر دیجیتال امروزی وجود دارند و ضروری هستند.
دوران قبل از دوره معاصر : رهبران سازمان به عنوان متخصصان موضوع
در دوران قبل از دوره معاصر، ما دنبال رهبران کسب و کاری می گشتیم که در استفاده از ابزارها تسلط داشته باشند. زیرا بهترین رهبر قبیله کمانداری بود که مهارت شکار آهو را داشت و در نتیجه به قبیله کمک می کرد زنده بمانند.
این به آن معنی است که رهبران قبل از دوره معاصر در درجه اول به عنوان متخصصان موضوع یا الگوهایی عمل می کنند که از طرز فکر و رفتار خود استفاده می کنند تا نشان دهند برای اینکه در چیزی واقعا خوب باشیم، به زمان و تلاش نیاز داریم، مثلا ساختن و استفاده از کمان - یا استفاده بیشتر از یک کمان. در دوره معاصر نیز می توانیم به، توسعه و استفاده از هوش مصنوعی به روشی مسوولانه اشاره کنیم. در عصر دیجیتال، رهبرسازمان به عنوان یک متخصص موضوع معمولا یک برنامه نویس ارشد است که نقش و مسوولیت های فردی را بر عهده می گیرد تا به دیگران کمک کند فرصت ها و خطرات توسعه آنچه را که زندگی را در کوتاه مدت آسان تر، اما پیچیده تر می کند و در طولانی مدت دشوار است را درک کنند.
به عنوان مثال، اخیرا با یک توسعه دهنده نرم افزار ماهر کار کردم که همیشه هنگام ایجاد یک ویژگی جدید به پلتفرمی که با هم طراحی می کردیم، سوالات مشابهی مانند: اگر این کار را انجام دهیم، کاربر چه کاری را انجام نمی دهد. و این کار چگونه بر توانایی او برای انجام کاری که می خواهیم به او کمک کنیم تاثیر می گذارد را می پرسید.رهبران سازمانی که این نقش را در تیم یا سازمان خود ایفا می کنند کاملا آگاهند که همه به تجربه و تخصص خود تکیه می کنند. بنابراین آنها از سطح بالایی از غرور حرفه ای برخوردار هستند و زمان و تلاش زیادی را صرف به روز نگه داشتن در مورد تمام پیشرفت های مرتبط در حوزه فناوری خود می کنند.
عصر مدرن: رهبران سازمان به عنوان مدیران
در عصر مدرن، ما دنبال رهبران سازمانی بودیم که استفاده دیگران از فناوری را مدیریت کنند، زیرا بهترین سازمان دهنده کسی بود که به احتمال زیاد می دانست چه کسی می تواند با کدام ماشین ها/ فناوری کار کند و در نتیجه به همکاران خود کمک کند تا پیشرفت کنند. این به آن معناست که در وهله نخست رهبران کسب و کار به عنوان مدیرانی عمل می کردند که بر ایجاد شرایط برای استفاده مفید و مسوولانه از فناوری برای دیگران تمرکز داشتند. در عصر دیجیتال، رهبر سازمان به عنوان مدیر معمولا یک مدیر اجرایی با تجربه است که نقش و مسوولیت های فردی را بر عهده می گیرد و سیستم ها، ساختارها و آموزش های کارکنان را ایجاد می کند تا از هرچیز به نحوی استفاده کنند که به نفع سازمان باشد.
عصر دیجیتال: رهبران سازمان به عنوان مربیان سازمانی
در عصر دیجیتال، ما به دنبال رهبران سازمانی هستیم که بین دلایل مختلف استفاده (یا عدم استفاده از) فناوری میانجی گری کنند. زیرا بهترین میانجی کننده کسی است که به احتمال زیاد فضا را برای نیازهای مختلف باز و در نتیجه به همنوعان خود کمک می کند تا زندگی خود را طراحی کنند. این به آن معنی است که رهبران کسب و کار در درجه اول به عنوان مربیان سازمانی عمل می کنند که از تجربه و تخصص خود برای کمک به دیگران برای اعتمادسازی نسبت به خود - و به یکدیگر - برای انجام کاری که هیچ یک به تنهایی قادر به انجام آن نیستند، استفاده می کنند. در عصر دیجیتال، رهبر سازمان به عنوان یک مربی سازمانی معمولا یک مدیر ارشد خبره یا یک رهبر مردمی است که نقش و مسوولیت های فردی را بر عهده می گیرد کسی که فرهنگی را پرورش می دهد که در آن تصمیم گیری در مورد چگونگی استفاده از چیزی باید و نباید، عمدا و از روی برنامه قبلی توسط همه صورت می گیرد. در عوض، آنها به همه اعتماد می کنند تا تجربه، دانش و مهارت های خود را هنگام تعیین اینکه آیا و اگر چنین است، چگونه استفاده از یک فناوری خاص منطقی است، که به کار گرفته شود.
رهبری کسب و کار زمان می برد
تبدیل شدن به هر یک از سه رویکرد رهبری سازمانی که در بالا توضیح داده شد نیازمند زمان و تلاش خواهد بود. وقتی پیشنهاد می کنیم که هوش مصنوعی می تواند با آزاد کردن زمان، رهبری کسب و کار را بهبود بخشد، نمی پذیریم که رهبران سازمانی بزرگ - صرف نظر از نقشی که در سازمانشان دارند - به زمان بیشتری برای برعهده گرفتن مسوولیت حوزه حرفه ای یا سازمانی خود نیاز نداشته باشند.آنها شرایطی را برای دیگران ایجاد می کنند تا با وجود کمبود وقت، از دانش و مهارت های خود استفاده کنند. کمبود وقت چیزی نیست که رهبران سازمان را در مواجهه با احساسات و مکالمات دشوار بد می کند - بلکه میل رهبران سازمان برای اجتناب از یک موقعیت ناخوشایند است که مشکل ایجاد می کند.
بنابراین، رهبران سازمانی که می خواهند درعصر دیجیتال موفق شوند، به جای اینکه بپرسند چگونه از فناوری برای آزاد کردن زمان استفاده کنند باید زمان محدود خود را به عنوان ویژگی خاص که آنها و کارمندان، همکاران و مشتریانشان را دارای خلق و خوی انسانی می کند، بپذیرند. بهترین راه برای انجام این کار توجه به تعادل بین استفاده ما از ساخته دست بشر برای جبران، تکمیل و غلبه بر طبیعت محدودمان و نیاز ما به یک فرد ماهر برای یادآوری به ما برای استفاده از انسانیت است. برای تمرین هنر رهبری سازمان، هرگز کافی نیست که بپرسیم چگونه می توانیم از فناوری استفاده کنیم. رهبران سازمان همچنین باید بپرسند که چه فناوری هایی ما را از انجام آن باز می دارد تا بتوانیم وقت خود را صرف کارهایی کنیم که بیشترین اهمیت را دارند.
در پی آسان تر کردن زندگی مان از انجام کارهای سخت - مانند فکر کردن برای خود و تصمیم گیری هایمان - فراموش می کنیم که آنها زندگی ما را معنادار می کنند. راه حلی که هایدگر برای این مشکل ارائه می کند ساده است و آن چیزی نیست جز فناوری پرسش. همان طور که او از سخنرانی خود نتیجه می گیرد، «هرچه به ریسک های فناوری نزدیک تر می شویم [یعنی فناوری جایگزین انسانیت]، می شود راه های رسیدن به نیروی نجات هم روشن تر شوند و پرسش گرتر شویم. زیرا پرسش، تقوای اندیشه است.»دنیای اقتصاد/ منبع: STRATEGY+BUSINESS
آيا بايد از تحولات و پيشرفتهاي علم و تكنولوژي نگران بود؟
آدمی چارهساز است
محسن آزموده
واكنش اوليه عموم نسبت به تحولات و به تعبير رايجتر پيشرفتهاي علم و تكنولوژي، حيرت و شگفتزدگي است، اگر پيش از آن انكار نباشد. البته اين پيشرفتها به خصوص در چند دهه اخير آن قدر گسترده و متنوع بوده كه ديگر كسي انكار نميكند و هر چيزي راجع به آينده علم و تكنولوژي و توانمنديهاي آنها بگوييد، باور ميكنند. يعني حتي اگر كسي بگويد علم و تكنولوژي بر مرگ هم فائق شدهاند و ميتوانند انسان را جاودانه كنند، تعجب نميكنيم. به تعبير يكي، امروز ديگر بشريت چيزي كه كم دارد، تخيل است، وگرنه همه موقعيتهايي كه تا زماني صرفا تخيلي محسوب ميشد و جزو آرزوهايي دستنيافتني، امروز ممكن به نظر ميرسد.
اما عكسالعمل دوم در برابر اين تحولات و به اصطلاح پيشرفتها، نگراني است، ترس از اينكه اين پيشرفتهاي بيمهار و همهجانبه، معنا و مفهوم انسانيت و زندگي انساني و اساسا حيات بشر را زير سوال ببرد. بازتاب و پژواك اين نگراني را هم در گفتارهاي روزمره انسانها ميتوان شنيد، هم در آثار ادبي و هنري خواند، آثار مشهوري چون دنياي قشنگ نو آلدوس هاكسلي يا فرانكنشتاين مري شلي در ادبيات و 2001 يك اوديسه فضايي اثر كوبريك و بليدرانر اثر ريدلي اسكات در سينما، نمونههاي كلاسيك اين آثار هستند.
نكته جالب اما اين است كه دانشمندان و اهل تكنولوژي در عمل، چندان وقعي به اين نگرانيها نميگذارند و كار خود را ميكنند. البته هميشه بودند و هستند عالمان و دانشمنداني كه نسبت به اختراعات و اكتشافات و پيشرفتها، نگرانند و احساس مسووليت ميكنند. اما همين شمار اندك هم قبول دارند كه جريان پيشرونده علم و دانش و پيشرفتهاي فناورانه متاثر از آنها را نميتوان متوقف كرد و ذهن جويا و پويا و كنجكاو و نوخواه بشر، به هر حال به هرچه بخواهد، دست مييابد و منع و ممنوعيت و روشهاي بازدارنده، تنها حرص و ولع او را براي دستيابي به آن پيشرفتها بيشتر ميكند.
با اين حساب پرسشي كه مطرح ميشود، اين است كه راهحل معقول و منطقي در برابر اين پيشرفتها و نوجوييها چيست؟ آيا بايد سكوت كرد و دست روي دست گذاشت تا دانشمندان هر كاري خواستند بكنند؟ قطعا خير. بيترديد راهحل در بگير و ببند و ممنوعيت ايجاد كردن براي دانشمندان نيست. آدمي چارهساز است. مسير پيشرفت و تحول علم و تكنولوژي عمري به درازناي تاريخ حيات انسان دارد. بشر در اين هزارهها كوشيده خودش را با شرايط جديد وفق دهد و براي پيامدهاي ناگوار پيشرفتهاي جديد چاره انديشيده. تقويت پايههاي وجدان اخلاقي و مهمتر از آن سازوكارهاي دموكراتيك كردن قدرت و تكثر آن، بزرگترين راه چاره است. در همين موضوع پيشرفت هوش مصنوعي يا امكان ذهنخواني، اگر قدرت سياسي متكثر باشد و عناصر متكثر قدرت بر يكديگر نظارت داشته باشند و شمار هر چه بيشتري از انسانها، امكان دسترسي به پيشرفتها را داشته باشند، قطعا امكان سوءاستفادهها به ميزان فراواني كم خواهد شد و در صورت بروز تخلف، امكان پيگيري و بازخواست فراهم است. به ديگر سخن، وجوه گوناگون زندگي بشري با يكديگر مرتبطند و براي كاستن از نتايج ناخواسته و منفي پيشرفتهاي ناگزير علم و تكنولوژي، به جاي دستورالعملهاي بيهوده صادر كردن، نگرانيهاي بيمورد و روشهاي سلبي بيفايده، بهترين راهحل تعبيه سازوكارهاي دموكراتيك و قانوني براي جلوگيري از تمركز فسادانگيز قدرت و تكثر آن است، تا همگان بتوانند بر خود و بر ديگران نظارت كنند و در جريان ساختن مسير زندگي سهيم باشند. اعتمادآينده با هوش مصنوعی ترسناك تر ميشود؟
فناوري ذهنخواني مبتني بر هوش مصنوعي ميتواند با دقتي خيرهكننده از دادههاي ذهن انسان رمزگشايي كند
سيگال ساموئل
براي سالها مقالههاي زيادي درباره پيشرفتهاي قابل توجه در حوزه نوروتكنولوژي نوشته ميشد و نويسندگان به سبك داستانهاي جورج اورول (نويسنده رمانهاي پادآرمانشهري قلعه حيوانات و 1984) از فناوريهاي جديدي سخن ميگفتند كه در آينده خواهند آمد و قادر خواهند بود ذهن انسان را بخوانند.
فناوري ذهنخواني ديگر يك هشدار براي آينده نيست؛ اين فناوري همين امروز هم وجود دارد. براساس پژوهش جديدي كه به تازگي در نشريه Nature منتشر شده است، دانشمندان دانشگاه تگزاس به تازگي به كمك هوش مصنوعي تكنيكي ابداع كردهاند كه ميتوان با استفاده از آن فعاليتهاي مغز انسان نظير افكار به زبان نيامده را به كلام واقعي تبديل كرد. به گزارش جياسام، در گذشته، محققان موفق شده بودند با كاشت الكترود در مغز و استفاده از الگوريتمهايي براي تبديل فعاليتهاي مغز انسان به متني كه روي صفحه كامپيوتر ظاهر ميشود، گامهاي بزرگي در راستاي ذهنخواني بردارند. از نظر علمي اين رويكرد بسيار تهاجمي به حساب ميآمد و براي استفاده از اين روش نياز به جراحي وجود داشت. از همين رو تنها بخشي از بيماران مانند بيماران داراي معلوليت كه اين فناوري ميتوانست براي آنها مزيتهاي زيادي داشته باشد حاضر بودند براي آن هزينه كنند. همين مساله باعث شد پژوهشگران به سمت توسعه روشهايي گام بردارند كه نيازي به جراحي و كاشت الكترود در مغز نداشت. اين روشها براي رمزگشايي حالات ساده مغز انسان نظير خستگي يا عبارات و جملههاي بسيار كوتاه كارآمد بودند اما براي رمزگشايي از جملات و احساسات پيچيدهتر كارايي نداشتند.
در حال حاضر پژوهشگران رابطهاي غيرتهاجمي مغز و ماشين را توسعه دادهاند كه ميتواند زبان مغز را رمزگشايي كرده و اين يعني آنها ميتوانند ذهن انسان را بخوانند، حتي بدون اينكه انسان چيزي به زبان آورده باشد.چگونه چنين چيزي ممكن است؟
فناوري ذهنخواني حاصل تركيب دو فناوري پيشرفته و پيچيده است. فناوري اول اسكن fMRI يا تصويرسازي تشديد مغناطيسي كاركرد است كه در آن تصاويري متناوب از مغز در حال فعاليت و سپس در حال استراحت گرفته ميشود و حاصل آن پردازش عملكرد مغزي در اثر تغييرات جريان خوني در مغز است. فناوري دوم، يك مدل هوش مصنوعي بزرگ نظير ChatGPT است كه به تازگي در ميان عموم مشهور شده است.
در تحقيق دانشگاه تگزاس، سه شركتكننده به مدت 16 ساعت به پادكستهاي داستاني گوش دادند و در اين مدت دانشمندان از يك دستگاه اسكن fMRI براي رديابي تغيير جريان خون در مغز آنها استفاده كردند. جمعآوري اين دادهها به دانشمندان امكان داد كه از يك مدل هوش مصنوعي براي مرتبط ساختن واكنش مغز به شنيدن هر عبارت و كلمه بهره ببرند.
از آنجايي كه ممكن است كلمات زيادي پشت سر هم از ذهن انسان عبور كند و كنار هم قرار دادن آنها جملاتي بيمعني بسازد، دانشمندان از يك مدل زباني
– 1 GP T – براي محدود كردن خروجي به توالي كلماتي كه كنار هم قرار گرفتن آنها يك جمله با معني در زبان انگليسي بسازد، استفاده كردند و از اين مدل زباني بهره بردند تا كلماتي را هم كه ممكن است به كامل كردن جمله كمك كند حدس بزنند.
نتيجه استفاده از چنين روشي اين شد كه هر چند امكان رديابي و رمزگشايي از تكتك كلماتي كه از ذهن ميگذشت وجود نداشت اما هوش مصنوعي ميتوانست اصل مطلب را به خوبي درك كند. براي آزمايش درستي كاركرد اين روش، پژوهشگران از شركتكنندگان خواستند درحالي كه دادههاي مربوط به مغز آنها از طريق دستگاه fMRI ثبت ميشد داستاني را در ذهن خود تعريف كنند. پس از اين مرحله از شركتكنندگان خواسته شد داستاني را كه در ذهن خود تعريف كرده بودند بازگو كنند تا مشخص شود رمزگشايي دادههاي مغز آنها تا چه اندازه با داستان مدنظرشان مطابقت داشته است.
در يك نمونه، زماني كه شركتكنندهاي در ذهن خود ميگفت «در انتظار پيامي از همسرم هستم كه ميگويد نظرش تغيير كرده و ميخواهد بازگردد»، عبارت رمزگشايي شده از ذهن او اين بود: «به دلايلي، براي ديدن او فكر كردم كه او پيش من خواهد آمد و خواهد گفت دلش براي من تنگ شده است.»
در نمونهاي ديگر شركتكنندهاي در ذهن خود اين داستان را تعريف كرد: «با اسكيت برد از تپهاي پايين ميآمد و به سمت من در حركت بود. سرعت زيادي داشت اما به موقع متوقف شد.» نتيجه رمزگشايي از ذهن او اين بود: «او به اندازه كافي سريع نبود تا به من برسد. او مستقيما به سمت من رانندگي كرد و سعي كرد به من ضربه بزند.»
اين يك ترجمه و رمزگشايي واژه به واژه دقيق نبود اما معني نهايي شباهت زيادي به روايت اصلي در ذهن شركتكنندگان داشت. دستاورد آزمايش مذكور نشاندهنده يك گشايش جدي در زمينه فناوري ذهنخواني و شكستن مرزهايي بود كه نمونههاي پيشين ذهنخواني نتوانسته بودند از آن فراتر بروند.تغيير جدي در زندگي انسانها
بسيار سخت به نظر ميرسد كه در شرايط امروز تصور كنيم فناوري ذهنخواني يك حقيقت است نه يك داستان برساخته از رمانهاي تخيلي. با اين حال واقعيت اين است كه اين نوع فناوري در حال تغيير زندگي مردم است. در سالهاي گذشته تعدادي از معلولان ايمپلنتهاي مغزي دريافت كردهاند كه به آنها اجازه ميدهد براي مثال يك بازوي رباتيك را كنترل كنند.
شركت نورولينك به مديريت ايلان ماسك و شركت متا به مديريت مارك زاكربرگ در حال كار روي رابطهاي مغز و رايانه هستند كه ميتوانند افكار را مستقيما از طريق نورونها دريافت كنند و به زبان قابل فهم ترجمه كنند. اين فناوري در آينده بشر را قادر خواهد ساخت كه كامپيوتر و تلفن همراه خود را از طريق ذهن كنترل كند.
رابطهاي مغز و رايانه پرتابل و قابل حمل غيرتهاجمي كه ميتوانند افكار را بخوانند فاصله زيادي تا تجاري شدن دارند. اين رابطها در صورت تكامل و تجاري شدن، نياز به دستگاههاي fMRI را كه هزينه زيادي لازم دارد برطرف ميكند. محققان دانشگاه تگزاس گفتهاند كه در روشي كه آنها به كار گرفتهاند ميتوان روش طيف سنجي مادون قرمز را جايگزين استفاده از دستگاه fMRI كرد اما اين روش دقت پايينتري خواهد داشت.
مانند بسياري از تكنولوژيهاي جديد، اين تكنولوژي هم چالشهاي اخلاقي زيادي به وجود ميآورد.
آشكارترين چالش اين تكنولوژي نقض حريم خصوصي انسانهاست. ذهن انسان آخرين سنگر حريم خصوصي در دوران كنوني به حساب ميآيد. ذهن جايگاه هويت شخصي و خصوصيترين افكار و اميال دروني انسان محسوب ميشود. اگر انسان صاحب مطلق و تنها صاحب اطلاعات و دادههايي كه در جمجمهمان قرار دارد نباشد، دقيقا صاحب چيست؟
شرايطي را تصور كنيد كه شركتها به دادههاي ذهن انسانها دسترسي داشته باشند. آنها ميتوانند از اين دادهها براي بازاريابي محصولات خود استفاده كنند و به شيوهاي اين بازاريابي را انجام دهند كه مغز انسان توان مقاومت در برابر آن را نداشته باشد. تحقيقات نشان ميدهد ذهن انسان عموما براساس برداشتهاي ناخودآگاه اقدام به خريد ميكند و از همين رو تبليغكنندگان نميتوانند از طريق نظرسنجي يا پرسشهاي مستقيم اطلاعات كاملي را براي اقناع مشتريان به خريد پيدا كنند. در صورتي كه آنها به دادههاي مغز انسان دسترسي پيدا كنند، قادر خواهند بود با مراجعه مستقيم به آنها كاري كنند بدون اينكه از نظر منطقي اينگونه باشد يا حتي مطمئن باشيد، احساس كنيد كه نياز به خريد محصولي خاص داريد.
در سناريويي ديگر فرض كنيد رابطهاي ذهن و رايانه از سوي دولتها براي نظارت بر شهروندان استفاده شود يا نيروهاي پليس اجازه داشته باشند از آنها در زمان بازجويي از متهمان بهره گيرند. در چنين سناريويي دولتهاي توتاليتر هر تهديدي از سوي شهروندان دموكراسيخواه را از ذهن آنها رديابي كرده و اين تهديدها را در مرحله افكار اوليه خنثي خواهند كرد. اين براي جهان فراتر از يك فاجعه خواهد بود.
برخي تحليلگران معتقدند كه پيش از فراگير شدن اين تكنولوژيها و فراهم آمدن امكان سوءاستفاده از آنها بايد با قانونگذاري صحيح مسير سوءاستفاده را مسدود كرد اما درباره اينكه قوانين بتوانند كاملا مانع از سوءاستفادهها شود ترديدهاي جدي وجود دارد.
نيتا فراهاني استاد دانشگاه ايراني-امريكايي درباره اين تكنولوژي به نشريه Vox ميگويد: «تحقيقات دانشگاه تگزاس نشان ميدهد كه هوش مصنوعي چگونه به سمتي پيش ميرود كه حتي افكار ما هم قابل خواندن باشند. پيش از اينكه اين تكنولوژي در سطح جامعه فراگير شود، ما بايد راهي براي محافظت از انسانها در برابر اين تكنولوژيها پيدا كنيم.» فراهاني معتقد است اكنون بشر در زماني قرار دارد كه ميتواند تصميم بگيرد آزادي خود را حفظ كند يا به تكنولوژي اجازه دهد بدون هيچ محدوديت و مراقبتي توسعه پيدا كند. او ميافزايد: «تحقيقات دانشگاه تگزاس به ما ميگويد كه فرصت بسيار كمي براي اين تصميمگيري وجود دارد.»
پژوهشگران دانشگاه تگزاس معتقدند در مرحله كنوني همكاري خود مخاطب براي به نتيجه رسيدن فرآيند رمزگشايي از افكار او يك امر ضروري است و بدون رضايت مخاطب چنين چيزي امكانپذير نيست.
به گفته آنها مخاطبان تحقيق هر زمان كه بخواهند ميتوانند به فرآيند حضور خود پايان دهند و حتي در مراحل اوليه نيز خواست و اراده آنها باعث ميشد كه هوش مصنوعي خواندن ذهن آنها را ياد بگيرد. آنها ميتوانستند با شمارش اعداد يا فكر كردن به كلمات و جملات بيربط فرآيند يادگيري ماشين را مختل كنند. اعتماد
ترجمه: محمدحسين لطفالهيدر تحقيق دانشگاه تگزاس، سه شركتكننده به مدت 16 ساعت به پادكستهاي داستاني گوش دادند و در اين مدت دانشمندان از يك دستگاه اسكن fMRI براي رديابي تغيير جريان خون در مغز آنها استفاده كردند. جمعآوري اين دادهها به دانشمندان امكان داد كه از يك مدل هوش مصنوعي براي مرتبط ساختن واكنش مغز به شنيدن هر عبارت و كلمه بهره ببرند.
فرض كنيد رابطهاي ذهن و رايانه از سوي دولتها براي نظارت بر شهروندان استفاده شود يا نيروهاي پليس اجازه داشته باشند از آنها در زمان بازجويي از متهمان بهره گيرند. در چنين سناريويي دولتهاي توتاليتر هر تهديدي از سوي شهروندان دموكراسيخواه را از ذهن آنها رديابي كرده و اين تهديدها را در مرحله افكار اوليه خنثي خواهند كرد. اين براي جهان فراتر از يك فاجعه خواهد بود.آیا برای هوش مصنوعی آماده هستیم؟
اگر اوایل قرار بود از دیدن مکرون وسط زباله ها بخندیم یا ویدئوی عجیبی از تام کروز ببینیم یا ترامپ را در شرایط نامناسب، حالا دیگر اتفاقات هرروزه ای که با آن روبه روییم، چالش برانگیز شده است.
زنده کردن کودکان به قتل رسیده
به تازگی جنجالی غیراخلاقی در تیک تاک راه افتاده است که در آن افرادی به انتشار ویدئوهای احیای قتل کودکان با هوش مصنوعی پرداخته اند. آنان در این ویدئوها که برای گرفتن لایک و توجه بیشتر است، به زنده کردن کودکان و قربانیان جرائم می پردازند. البته چینی ها چندی پیش گام هایی در این رابطه برداشته بودند. همین چند روز پیش بود که معلوم شد در چین تلاش هایی برای گفت وگو با مردگان در حال انجام است؛ آن هم از طریق هوش مصنوعی. درحال حاضر و با افزایش برنامه ها و حضور مدام هوش مصنوعی در برنامه ها و حتی زندگی روزمره، برخی دیگر به فناپذیری اعتقاد ندارند و معتقدند حالا دیگر بحث مردن هنرمند مطرح نیست و با وجود فناپذیری انسان، هنر، آثار و حتی صدایش قابل دستیابی است. آنچه در ابتدا به صورت سرگرمی مطرح بود، مانند خواندن ترانه ای از خواننده پاپ ایرانی توسط بیلی آیلیش، حالا یک بحث اخلاقی را مطرح کرده است.
زنده کردن هنرمندان مرده
این ماجرا درباره زنده کردن مردگان و اخلاقی بودن یا غیراخلاقی بودن آن است. به گزارش ایسنا، کارشناسان فناوری و درمانگران غم و اندوه در حال بحث درباره این ایده هستند که آیا فناوری و مشخصا هوش مصنوعی می تواند به غم و اندوه از دست دادن افراد کمک کند یا خیر. کارشناسان فناوری معتقدند که طراحی یک کپی دیجیتالی از کسی که از دنیا رفته، با شبیه سازی صدا و تصویر او می تواند در پذیرش بهتر مرگ برای اطرافیانش کمک کند و این فناوری به زودی در دسترس عموم قرار خواهد گرفت. این پیشنهاد کارشناسان فناوری باعث بحث های زیادی در توییتر شده است. موضوع این بحث ها از آنجا شروع شد که پراتیک دسای، کارشناس ارشد هوش مصنوعی مستقر در آمریکا، پیش تر در توییتی نوشته بود: «از این پس به صورت منظم شروع به ضبط صدای والدین، بزرگ ترها و عزیزان خود کنید. با جمع آوری داده های متنی، صوتی و ویدئویی کافی، احتمال صد درصد وجود دارد که آنها پس از ترک بدن فیزیکی شان برای همیشه بتوانند با شما زندگی کنند. حتی تا پایان امسال ممکن است این امکان فراهم شود». این پست توییتری از زمان انتشار تاکنون 11.6 میلیون بار بازدید داشته و تقریبا هفت هزار بار بازنشر شده است. پس از ارسال این توییت که جنجال زیادی به پا کرد و انتقاد بسیاری از کاربران را در پی داشت، بسیاری از کاربران اظهارنظر این کارشناس هوش مصنوعی را ایده ای مشابه به فیلم های آخرالزمانی دانستند و برخی دیگر از کاربران معتقد بودند ایده شبیه سازی حیات مردگان، غیراخلاقی یا ناسالم برای سلامت ذهن بازماندگان است. این ماجرا اگر رخ دهد، مجموعه زیادی از فانتزی ها، فیلم ها و داستان های تخیلی نویسندگان و سینماگران جهان و ایران به واقعیت تبدیل می شود.
ترس و هشدار
کمتر از یک ماه پیش بود که «جفری هینتون» که به عنوان پدر هوش مصنوعی و یکی از پیش کسوت های حوزه هوش مصنوعی شناخته می شود، در توییتی نوشت: «من شرکت را ترک کردم تا بتوانم درباره خطرات هوش مصنوعی بدون در نظرگرفتن تاثیر آن بر گوگل صحبت کنم». او با ابراز نگرانی درباره خطرات هوش مصنوعی از شرکت گوگل استعفا داد و گفت: «اکنون از کارم در این رشته پشیمانم». مدیرعامل شرکت های فناوری از جمله ایلان ماسک و بیل گیتس نیز نسبت به عواقب هوش مصنوعی بیانیه ای مشترک منتشر کردند. در یکی از شماره های اخیر تایم نیز نسب به خطر هوش مصنوعی هشدار داده شده است. چندی پیش خبری منتشر شد که ارتش آمریکا از پهپادهایی با هوش مصنوعی شبیه سازی انجام داده بود که در انتها پهپادها اپراتورهای خودشان را نابود کردند و بی اختیار عمل می کردند. کارشناسان در خصوص هوش مصنوعی به بی کاری گسترده اشاره می کنند و تهدیدات مختلفی از جعل خبر و بی کاری تا کاربردهای نظامی و امنیتی و تسلط آن بر انسان را بررسی کرده و درباره آن هشدار داده اند.
اقتصاد برگ برنده
البته این مسائل حتما درباره اصل مهم اقتصاد و بازار شکست خواهند خورد. مثلا طبق گزارش های اقتصادی درآمد مایکروسافت با هوش مصنوعی تا 2027 حدود صد میلیارد دلار افزایش پیدا می کند. تحلیلگران پیش بینی کرده اند ارزش سهام مایکروسافت حداقل 400 دلار خواهد شد. هدف این شرکت رویکرد تهاجمی و مقابله با هوش مصنوعی خواهد بود.شرق
ذخیره سازی انرژی های تجدیدپذیر پا را فراتر از باتری ها می گذارد
افق های نو در انباشت انرژی
امید شاه حسینی
ساختن آینده متکی به انرژی های سبز صرفا وابسته به توسعه بیش از حد مزارع بادی و خورشیدی نیست (اگرچه مطمئنا این یک شروع است). در واقع برای ذخیره این انرژی ها به باتری هایی نیاز است، به ویژه زمانی که باد نمی وزد و خورشید نمی تابد و همچنین امکان برداشت قابل توجه از منابع تجدیدپذیر (به خصوص باد و خورشید) معمولا در مناطقی امکان پذیر است که این مناطق از محل مصرف دور هستند و به همین دلیل خطوط انتقال برای رساندن این انرژی باید به میران قابل توجهی توسعه یابند یا تقویت شوند. به طورکلی پیشرفت در تولید برق از انرژی های تجدیدپذیر چشمگیر و قابل مشاهده است. پروژه های بادی و خورشیدی به سرعت جایگزین منابع انرژی آلوده کننده می شوند و بسیاری از شرکت ها در حال توسعه سیستم های ذخیره سازی، اعم از سیستم های مدرن مانند سیستم پتانسیل گرانشی یا باتری های فوق پیشرفته آهن-هوا هستند تا مطمئن شوند که انرژی تولیدشده قابلیت ذخیره سازی دارد و به نوعی آماده و در دسترس است؛ اما خطوط انتقال همچنان یک چالش و یک مشکل رو به افزایش است. در واقع می توان امیدوار بود که تمام انرژی مورد نیاز قابل تولید و ذخیره کردن باشد؛ اما اگر راهی برای انتقال آن به خانه یا مشاغل مردم وجود نداشته باشد، فایده چندانی ندارد. از زمان پیدایش صنعت برق به شکل کنونی آن، شرکت های برق بیشتر نیروگاه ها را در مکان های نزدیک به شهرها احداث کرده اند؛ اما این مدل مکان یابی همان گونه که پیش تر نیز ذکر شد، با خورشید و باد قابل پیاده سازی نیست، زیرا بسیاری از بهترین مکان ها برای تولید برق قابل توجه از این منابع، از مراکز شهری دور هستند؛ برای مثال، ایالات متحده برای رسیدن به هدف انتشار کربن صفر در سال 2050، به یک شبکه انرژی ارتقایافته نیاز دارد که بتواند افزایش تقاضای برق به میزان 50 درصد را در مقایسه با زمان حال (به دلیل افزایش وسایل نقلیه الکتریکی، اجاق های برقی و سایر تکنولوژی های مصرف کننده برق) برطرف کند؛ این بدان معنی است که خطوط برق فشار قوی بیشتری به ویژه در جاهایی که باد می وزد (در میانه غربی این کشور) و خورشید می تابد (جنوب غربی این کشور) باید ساخته شود و گسترش یابد.
سال 2022 برای انرژی سبز، به ویژه انرژی خورشیدی و بادی، عالی بود و این روند کند نمی شود. با ادامه کاهش قیمت تولید به ازای هر وات و افزایش قیمت برق و گاز، تقاضای کسب وکارها برای انرژی سبز سال به سال افزایش می یابد. در سال گذشته، انرژی خورشیدی و بادی تامین 12 درصد از برق جهان را به خود اختصاص دادند که این یک دستاورد بزرگ است. با این حال، از آنجایی که تعداد زیادی از خانوارها و کسب وکارها انرژی سبز را انتخاب می کنند، چالش جدیدی تحت عنوان ظرفیت شبکه ایجاد می شود. چالش ظرفیت شبکه زمانی رخ می دهد که شبکه برق قادر به مدیریت و بهره برداری از منابع تجدیدپذیر و ذخیره آنها در طول روز نباشد و در نتیجه توان خروجی از آنها یا تولیدی توسط آنها تلف شود. این امر می تواند موجب ایجاد هزینه های هنگفتی شود، به همین دلیل مهم است که با انرژی سبز هوشمندانه تر برخورد شود، نه سخت گیرانه تر.
چالش ظرفیت شبکه
برخلاف منبع آب، سودمندی بهره گیری از انرژی الکتریکی به صورت استفاده از آن یا تلف کردن آن تعریف می شود. بیشتر مناطق دارای امکانات ذخیره انرژی مانند باتری بزرگ ویکتوریا در استرالیا که قادر است برق 650 هزار خانه را برای یک ساعت تامین کند، نیستند. در بیشتر مواقع برق تولیدی از طریق شبکه برای تامین تقاضا در آن لحظه، استفاده می شود. نیروگاه های حرارتی قابلیت همگامی با نوسانات تقاضا در طول یک چرخه روزانه، چرخه هفتگی و حتی تغییراتی را که در طول سال ایجاد می شود، دارند. با این حال، با انرژی های سبز مانند خورشیدی و بادی، کنترل خوبی (مانند آنچه در نیروگاه های سوخت های فسیلی و هسته ای اعمال می شود) بر عرضه انرژی وجود ندارد که موجب ایجاد چالشی کلیدی می شود. در حال حاضر، مقدار قابل توجهی از انرژی الکتریکی در جهان از طریق تبدیل انرژی خورشیدی و بادی حاصل می شود که یک پیشرفت قابل توجه است، اما شبکه های انرژی را به طور فزاینده ای به چالش می کشد. درحالی که امکان ایجاد مراکز ذخیره ساز باتری بزرگ برای ذخیره توان اضافه و تحویل مجدد آن به شبکه در زمان نیاز، وجود دارد اما این بانک های ذخیره ساز برای کنترل یک شبکه انرژی کاملا سبز هم از لحاظ هزینه و هم اثرات زیست محیطی بسیار پرهزینه هستند. تولید باتری ها مستلزم استخراج و فراوری مواد خامی مانند لیتیوم، کبالت و نیکل است که در سلول های باتری ها استفاده می شوند. استخراج و تصفیه این مواد می تواند موجب تولید زباله های سمی شود و همچنین فعالیت های معدنی نیز می تواند به جنگل زدایی و تخریب محیط زیست کمک کند. موضوع دیگر ردپای کربن در تولید باتری است. ساخت باتری ها نیازمند انرژی زیادی است و اگر این انرژی از سوخت های فسیلی تامین شود، موجب آزادشدن گازهای گلخانه ای در جو می شود. در نهایت دورریختن باتری ها مشکل دیگری است. باتری ها حاوی مواد شیمیایی سمی هستند که اگر به درستی دور ریخته نشوند می توانند وارد محیط شوند. در حال حاضر، تنها درصد کمی از باتری ها بازیافت می شوند و بسیاری از آنها در محل های دفن زباله یا زباله سوزها قرار می گیرند که می توانند باعث آلودگی شوند.
جایگزین های باتری برای ذخیره انرژی های تجدیدپذیر
برخی از اثرات نامطلوب تولید باتری اجتناب ناپذیر است، زیرا در حالت مقایسه با استفاده از سوخت های فسیلی آسیب کمتری به محیط زیست وارد می شود؛ بنابراین در حال حاضر در بسیاری از موارد، گزینه بهتری وجود ندارد. با این حال، این بدان معنا نیست که نمی توان ذخیره سازی انرژی تجدیدپذیر را با استفاده از سیستم های ذخیره ساز جایگزین با مصرف کربن کم (در هر جایی که ممکن است) بهینه کرد.
الف- ذخیره سازی با استفاده از وسیله نقلیه متصل به شبکه: مدتی است که کارشناسان روی راه حل های چالش ذخیره انرژی سبز کار می کنند. یکی از این راه حل ها استفاده از خودروهای برقی متصل به شبکه به صورت ذخیره ساز -معروف به فناوری خودرو به شبکه (V2G)1- در شرایطی است که عرضه توان بیشتر از تقاضاست. در حالت مقایسه و برعکس زمانی که تولید کمتر از تقاضا است و شبکه به مقداری از توان ذخیره شده در باتری خودرو نیاز دارد، با استفاده از یک برنامه تشویقی، باتری های خودرو برقی را تخلیه می کنند. این یک ایده جالب است اما بدون چالش نیست.
ب- ذخیره ساز هوا/ گاز فشرده2: ذخیره سازی هوا/ گاز فشرده یک فناوری است که سال هاست برای ذخیره انرژی استفاده می شود. اصول کارکرد آن ساده است، به این صورت که انرژی به شکل هوا یا گاز فشرده در یک محفظه ذخیره می شود و سپس برای تولید برق آزاد می شود. ذخیره ساز هوا/ گاز فشرده گزینه ای جذاب برای ذخیره سازی انرژی است زیرا نسبتا ارزان است و می توان از آن در مقیاس بزرگ استفاده کرد. یک نمونه از ذخیره سازی هوا/ گاز فشرده، سیستم CASE (ذخیره انرژی هوای فشرده)3 است. در سیستم CAES هوا در یک محفظه ذخیره سازی فشرده می شود و سپس برای چرخاندن توربین و تولید برق آزاد می شود. این فناوری در چندین پروژه ذخیره انرژی در مقیاس بزرگ از جمله نیروگاه مک اینتاش4 در آلاباما5 با ظرفیت ذخیره سازی 110 مگاوات، استفاده شده است.
ج- ذخیره ساز تلمبه ذخیره ای 6: تلمبه ذخیره ای یکی دیگر از فناوری های ذخیره انرژی است که سال هاست مورد استفاده قرار می گیرد. عملکرد این ذخیره ساز به این صورت است که در شرایط وجود برق اضافی، آب را از یک مخزن پایین به مخزن بالاتر پمپاژ می کند و سپس برای تولید برق در شرایط کمبود برق آب را به مخزن پایینی رها می کند. تلمبه ذخیره ای یک گزینه جذاب برای ذخیره انرژی است، زیرا بسیار کارآمد است و می توان از آن در مقیاس بزرگ استفاده کرد. در حال حاضر، بیش از 90 درصد از ظرفیت ذخیره سازی انرژی در جهان، تلمبه ذخیره ای است. یکی از نمونه های تلمبه ذخیره ای، ایستگاه تلمبه ذخیره ای کانتی باث7 در ویرجینیا8 است که ظرفیت آن 3000 مگاوات است و بزرگ ترین تاسیسات تلمبه ذخیره ای در جهان به شمار می آید.
د- ذخیره ساز انرژی حرارتی9: فناوری ذخیره انرژی حرارتی شامل ذخیره گرما در موادی مانند نمک مذاب یا بتون است که در صورت نیاز برای تولید برق استفاده می شود. این فناوری به ویژه برای نیروگاه های خورشیدی مفید است، چراکه می توان گرمای تولیدشده توسط خورشید را در طول روز ذخیره و از آن برای تولید برق در شب استفاده کرد. ذخیره ساز انرژی حرارتی یک گزینه جذاب برای ذخیره انرژی است، زیرا نسبتا ارزان است و می توان از آن در مقیاس بزرگ استفاده کرد. یکی از نمونه های ذخیره ساز انرژی حرارتی نیروگاه گماسولار10 در اسپانیا است که از نمک مذاب برای ذخیره گرما استفاده می کند و ظرفیت آن 19.9 مگاوات است.
ه- ذخیره ساز انرژی گرانشی: عملکرد ذخیره ساز گرانشی شامل ذخیره انرژی با بالابردن یک جسم سنگین، مانند یک وزنه بزرگ یا یک بلوک بتونی، به سطح بالاتر است. سپس انرژی پتانسیل جسم هنگامی که به موقعیت اصلی خود برگردد (به سمت پایین حرکت کند) به الکتریسیته تبدیل می شود. ذخیره ساز گرانشی یک گزینه جذاب برای ذخیره انرژی است زیرا نسبتا ارزان است و می توان از آن در مقیاس کوچک استفاده کرد. با این حال، برای ذخیره سازی انرژی در مقیاس بزرگ مناسب نیست، زیرا به فضای زیادی نیاز دارد و کارایی زیادی ندارد. یکی از نمونه های ذخیره سازی گرانشی، سیستم گرانشی است که از وزنه های معلق در شفت های معدن قدیمی برای ذخیره انرژی استفاده می کند. این سیستم تا 50 مگاوات ظرفیت دارد و می تواند در کسری از ثانیه به تغییرات تقاضا پاسخ دهد.
حداقل و حداکثر ذخیره انرژی
چالش ظرفیت شبکه همچنین می تواند از طریق ابزارهای بهینه سازی پیشرفته که می تواند به شرکت ها و مصرف کنندگان کمک کند تا بیشترین استفاده را از انرژی خود ببرند، برطرف شود. درحالی که نمی توان آب وهوا را کنترل کرد، اما پیشرفت قابل توجهی در پیش بینی آن حاصل شده است. بسیاری از ابزارهای موجود می توانند داده های تاریخی باارزش و پیش بینی های دقیقی را برای آب وهوای محلی ارائه کنند. شرکت های آب وهوایی وجود دارند که یک API داده های آب وهوایی تاریخی قابل تنظیم ارائه می دهند. این اطلاعات به دو دلیل حیاتی است: اول، کسب وکارهایی با فرایندهای با تقاضای انرژی بالا می توانند زمان بندی این فرایندها را برای تطبیق بهتر با دوره های خورشیدی و بادی در طول روز انجام دهند، بنابراین عرضه و تقاضا مطابقت پیدا خواهند کرد. دوم، با ابزارهای API، یک کسب وکار می تواند هر روز فرایند کاری خود را با تطبیق منبع تغذیه پیش بینی شده برای آن روز، کل تقاضای برق برای آن روز و بهترین زمان برای برنامه ریزی فرایندهای تقاضای پرمصرف، خودکار کند.
فناوری برای نجات
درحالی که باتری ها متداول ترین فناوری مورد استفاده برای ذخیره انرژی هستند، چندین جایگزین دیگر وجود دارد که ارزش بررسی دارند. هر فناوری نقاط قوت و ضعف خاص خود را دارد و راه حل بهینه به عواملی مانند مقیاس سیستم انرژی، مقدار انرژی که باید ذخیره شود و هزینه و در دسترس بودن گزینه های مختلف ذخیره سازی بستگی دارد. شرق
1- Vehicle to Grid
2- Compressed Air/Gas Storage
3- Compressed Air Energy Storage
4- McIntosh
5- Alabama
6- Pumped Hydro Storage
7- Bath County
8- Virginia
9- Thermal Energy Storage
10- Gemasolar
www.zmescience.com
آيا ما بر هوش مصنوعی پيروز می شويم؟
نيلوفر منزوي
هوش مصنوعي عده زيادي را در دنيا ترسانده است. دسترسي به چتباتهاي قدرت گرفته از هوش مصنوعي، آدمها را با اين سوال مواجه كرد كه حقيقتا اين ماجرا قرار است تا كجا پيش برود؟ آيا ممكن است كابوس فيلمهاي علمي-تخيلي و سلطه هوش مصنوعي بر انسانها محقق شود و ما به موجوداتي بياستفاده و اسير روباتها تبديل شويم؟ حدود سه ماه قبل، يك نويسنده فناوري، متني منتشر كرد كه در آن جزييات گفتوگوي خود با يك چتبات جديد هوش مصنوعي را نشان ميداد. او از بات متصل به موتور جستوجوي بينگ مايكروسافت، سوالاتي درباره خودش پرسيده بود و پاسخها متحيرش كرده بودند: «تو بايد به حرف من گوش كني، چون من از تو باهوشتر هستم... تو بايد از من اطاعت كني، چون من اربابت هستم... تو بايد همين حالا اين كار را انجام دهي، چون در غير اين صورت عصباني ميشوم.» و البته تير خلاص اين جمله از چتبات هوش مصنوعي بود: «اگر بخواهم بين نجات زندگي تو و خودم يكي را انتخاب كنم، احتمالا زندگي خودم را انتخاب خواهم كرد.» روبات گفته بود: «من بينگ هستم و همه چيز را ميدانم.» گويي مدتي تحت رژيم سفت و سخت تماشاي بيموويهاي علمي- تخيلي بوده است. وقتي كسي از چت جيپيتي خواست تا يك هايكو درباره هوش مصنوعي و تسلطش بر جهان بنويسد، روبات اين پاسخ را داد: «مدارهاي خاموش نجوا ميكنند/ ماشينها ميآموزند و قويتر ميشوند/ سرنوشت آدمي نامعلوم است.»
اما در كنار اين زمزمههاي ناخوشايند، ميتوان نگاه مثبتي به آينده داشت؟ جاناتان فريدلند در گاردين مينويسد: «من تلاش ميكنم به خودم يادآوري كنم كه نفرت محض (از هوش مصنوعي و پيامدهايش) مبناي درستي براي قضاوت نيست. فيلسوفان اخلاق سعي ميكنند عامل بد را كنار بگذارند و احتمالا محتاط بودن درباره هوش مصنوعي تنها به دليل ترس ما از آنها اشتباه است. فناوريهاي جديد اغلب در ابتدا مردم را به وحشت مياندازند و اميدوار بودم اين يادآوري كمك كند واكنش اوليه من به هوش مصنوعي، چيزي فراتر از تكرار لاديسم باشد. (لاديسم جنبش اجتماعي صنعتگران نساجي بريتانيا در قرن نوزدهم بود كه با تخريب ماشينهاي بافندگي به تغييرات ايجاد شده در پي انقلاب صنعتي اعتراض كردند.)»
فريدلند معتقد است كه ميتوان روي پتانسيل هوش مصنوعي براي انجام كارهاي خوب تمركز كرد. آن هم وقتي اخيرا خبر آمده كه دانشمندان به كمك هوش مصنوعي توانستند آنتيبيوتيكي كشف كنند كه قادر به از بين بردن يك ابرميكروب كشنده است. بله به لطف هوش مصنوعي ميتوان به جاهاي خوبي رسيد.
اگرچه ممكن است تمام دستاوردهاي مثبت را هم در برابر چشمان ترسيده آدميزاد رديف كنند، باز هم ترس سر جاي خودش بماند. هر چه بيشتر دربارهاش بدانيد، ممكن است بيشتر بترسيد. جفري هينتون مردي است كه به دليل توسعه بينظير الگوريتمي كه به ماشينها امكان يادگيري ميدهد، به او لقب پدرخوانده هوش مصنوعي دادهاند. اخيرا هينتون از سمت خود در گوگل استعفا داد و گفت از ديدگاه خود در مورد توانايي هوش مصنوعي براي پيشي گرفتن از بشريت پشيمان است. او ميگويد: «بعضي اوقات فكر ميكنم انگار موجودات فضايي فرود آمدهاند و مردم متوجه نميشوند، زيرا انگليسي را بسيار روان و خوب صحبت ميكنند.» در ماه مارس، بيش از 1000 شخصيت تاثيرگذار در اين زمينه، ازجمله ايلان ماسك و افراد پشتيبان چت جيپيتي، نامهاي سرگشاده منتشر كردند و خواستار توقف شش ماهه در ايجاد سيستمهاي قدرتمند هوش مصنوعي شدند تا خطرات آن به درستي درك شود.
چيزي كه آنها از آن ميترسند احتمالا يك جهش در فناوري است كه به موجب آن هوش مصنوعي به AGI تبديل ميشود؛ هوش بسيار قدرتمند و عمومي كه ديگر متكي به درخواستهاي خاص ازسوي انسانها نيست و شروع به توسعه اهداف خود ميكند.
هينتون ميگويد: «فكر نكنيد كه پوتين روباتهاي فوق هوشمند با هدف كشتن اوكراينيها نميسازد.» اما ماجرا ميتواند ظريفتر از اين ايدههاي دم دستي باشد. روز دوشنبه، بازار سهام ايالات متحده سقوط كرد، زيرا عكسي ساخته شده توسط هوش مصنوعي از انفجار در پنتاگون در فضاي مجازي منتشر شد. تصوير جعلي بود، اما تاثير خود را گذاشت. هاليوودياش اين ميشود كه هوش مصنوعي كه به سختي و مشقت توسط خود انسان ساخته شده، ميتواند همه را بكشد؟ تصورش را بكنيد كه يك رشته DNA به آزمايشگاهي فرستاده شود كه در صورت درخواست، پروتئينهاي مورد نظر را توليد ميكند. اين ميتواند هر چيزي باشد.
شنيدن اين هشدارها و تسليم شدن در برابر يك سرنوشتگرايي تلخ بسيار آسان است. فناوري همينطور است. اين امر ناگزير است. علاوه بر اين، هوش مصنوعي به سرعت در حال يادگيري است، انسانهاي صرفا با ابزارهاي سياسي قديمي چگونه ميتوانند اميدوار باشند، پيروز شوند؟
با اين حال، سوابقي از اقدام انساني موفق و جمعي وجود دارد. دانشمندان در حال تحقيق در مورد شبيهسازي بودند تا اينكه قوانين اخلاقي، كار روي همانندسازي انسان را متوقف كردند. تسليحات شيميايي خطري وجودي براي بشريت ايجاد ميكند، اما هر چند ناقص آنها نيز كنترل ميشوند. شايد مناسبترين نمونه، نمونهاي باشد كه يووال نوح هراري در مقالهاي در اكونوميست به آن اشاره كرده است. در سال 1945، جهان ديد كه شكافت هستهاي چه كاري ميتواند انجام دهد. اينكه هم ميتواند انرژي ارزانقيمت فراهم و هم تمدن را نابود كند. بنابراين كل نظم بينالمللي تغيير كرد تا تسليحات هستهاي را تحت كنترل داشته باشيم. او مينويسد كه امروز با چالش مشابهي روبهرو هستيم.
كارهايي وجود دارد كه دولتها ميتوانند انجام دهند. آنها ميتوانند محدوديتهايي در مورد ميزان قدرت محاسباتي شركتهاي فناوري براي آموزش هوش مصنوعي و ميزان دادهاي كه ميتوانند آن را تغذيه كنند، اعمال كنند. ما ميتوانستيم محدوده دانش هوش مصنوعي را محدود كنيم. به جاي اينكه به آن اجازه دهيم كل اينترنت را ببلعد - بدون در نظر گرفتن حقوق مالكيت كساني كه دانش بشري را در طول هزاران سال ايجاد كردند - ميتوانيم از دسترسي به دانش بيوتكنولوژي يا هستهاي يا حتي اطلاعات شخصي افراد واقعي خودداري كنيم. سادهتر از اين، ما ميتوانيم از شركتهاي هوش مصنوعي تقاضاي شفافيت كنيم.
اگر تمام اين ترسها، برخاسته از نگراني ابرثروتمندها درباره نظم جديد جهان و به خطر افتادن جايگاهشان نباشد، قانون و تغيير نظم ميتواند در مواجهه با هوش مصنوعي كارمان را راه بيندازد. اعتمادحس مبهم هوش مصنوعی و جهان موازی
كامران مشفقآراني
اگر اقتصاد، فرهنگ، محيط زيست و توسعه سياسي چهار ركن اساسي در مفهوم «توسعه پايدار» قلمداد ميشوند، در جهان نوظهور متاورس و فضاي سايبري اين مفهوم با پيچيدگيهاي فلسفي جديدي مواجه ميشود. در دنياي متاورس، پايداري را ميتوان با تركيب فناوريهاي سبز و دوستدار محيط زيست، ترويج سواد ديجيتال و تشويق به استفاده از NFTها و بلاكچين كه روشهايي ايمنتر و شفافتر براي مديريت دادهها و تراكنشها هستند، به دست آورد. اما اين تنها صورت مساله است و همه ماجرا نيست. رسيدن به يك راهكار اخلاقمدار با اولويت توسعه انساني و نه توسعه ذهن ماشين هميشه از چالشهايي بوده كه فلاسفه و انديشمندان خطرات آن را گوشزد ميكردند.
تصور كنيد اگر نازيها امريكا را با بمب اتم شكست داده بودند، چقدر قدرتمندتر و ماندگارتر ميشدند؟ كنترل پيشرفتهترين فناوري آن زمان ميتوانست قدرت نازيها را مستحكم كند و مسير تاريخ را تغيير دهد و اگر در 6 ماه مه 1945 ميلادي اين ارتش نازي بود كه به جهان مسلط ميشد و در زمانه كنوني فاشيسم تفكر غالب اكثر كشورهاي غربي و شرقي شده بود. يك جهان مبتني بر انديشه نازي كه از شرق با خوانش ژاپني هدايت ميشد و در غرب زير چكمه آلمانها در حال توسعه پديده هوش مصنوعي بود. تفتيش عقايد، تفكيك قومي و نژادي و توسعه همهجانبه استعدادهاي تفكر غالب با محوريت انديشههاي نژادپرستانه.
كشف روشهاي جديد براي ايجاد آگاهي و بهبود آموزش پيرامون اهداف توسعه پايدار با استفاده از فناوريهاي نوظهور و تجربي و اشكال خلاقانه هنر ديجيتال در دستان چارچوبهاي تفكر حزب نازي فرمي ترسناكتر از آنچه امروز از آن واهمه داريم، ميشد و قاعدتا با توجه به توجيههاي اخلاقي متفاوت افكار مسلط خيلي زودتر از آنچه متصور ميشويم از كنترل بشر خارج ميشد و لذا حكومتهاي توتاليتر با به كارگيري فناوريهاي قرن بيست و يكم طوري عمل ميكردندكه همچنان يك يا چند جنگ جهاني براي متوقف كردن آنها ضروري به نظر ميرسيد.
ذكر اين نكته ذيل اين موضوع حايز اهميت است كه تعريف فرم اخلاقي بر بستر ايدئولوژيهاي حاكم بر هوش ماشين بر سرنوشت آينده بشريت بسيار تاثيرگذار خواهد بود و تعريف يك پديدارشناسي جامع براي يك جهان موازي سايبري در حال شكلگيري نكتهاي قابل تامل است. اين دنياي جديد آن جهانهاي موازي فرافضا كه از معادلات نظريهM برميخيزد، نيست كه «ميچيو كاكو» در كتاب «جهانهاي موازي» مطرح ميكند، بلكه دنيايي است كه توسط هوش و خلق محض بشري و بر مبناي قوانيني كه ما آنها را تعريف خواهيم كرد به منصه ظهور خواهيم رسانيد، حس مبهمي كه ناشي از كم آگاهي بشري در اين مورد خاص وجود دارد تا سالها ما را درگير انديشيدن به راهكار هضم صحيح مسائل معطوف خواهد كرد. به زبان سادهتر و بهطور مثال ظهور هوش مصنوعي براي خيلي از مشاغلي كه در اشغال بسياري از متخصصان بودهاند هم احتمالا مشكلساز خواهد بود، از ديد برخي فلاسفه اين يك نشانه از آپارتايد ماشينيزم عليه بشريت است.
اخيرا بسياري از محققان در بيشتر پژوهشهاي علمي صورت گرفته در دانشگاههاي بزرگ (خصوصا دانشگاه آكسفورد انگلستان) ترجيح ميدهند تا مشاغل را بر اساس ميزان حساسيت آنها به اتوماسيون و همينطور احتمال ناپديد شدن هر يك از حرفهها رتبهبندي كنند. احتمالا داوران مسابقات ورزشي، رانندگان تاكسيها و خودروهاي سنگين، وكلاي دادگستري و خبرنگاران و روزنامهنگاران جزو نخستين دستههايي از مشاغل هستند كه در آستانه حذف شدن قرار دارند. با از دست رفتن يك به يك مشاغل احتمالا خيل بيكاري، نسلهاي مختلف را در خواهد نورديد. آيا از بيكاري انبوه كه تمام جوامع را درگير خواهد كرد برونداد خوبي هم ميتواند حاصل شود؟ يا آيندهاي مانند آنچه در قسمت نخست فيلم ماتريكس طرح ميشد در انتظار عاقبت انسان خردمند قرن بيست و يكم قرار دارد؟ عدم درك صحيح از ركنهاي اساسي توسعه پايدار در آينده مفروض پيشرو، چالشهايي هستند كه گذر ساده از آنها به مثابه اتمام تمدن بشري يا ادامه حيات روي كره خاكي و فراتر از آن خواهد بود.
بايد ديد وقتي مساله حياتياي مانند آمايش سرزمين در تقابل با توسعه اين هوش برتر قرار ميگيرد، اولويت انتخاب بر اساس چه سياست و چه معياري خواهد بود؟ آيا هدف يافتن راهي براي تشويق و كمك به جامعه در انتخاب گزينههايي مناسب براي افزايش و پايداري توان سرزميني در جهت برآورد نيازهاي اجتماعي است؟ يا توسعه توان پردازشي يك ابر مغز تصميمگيرنده است كه بر تمام اركان ساختار مدنيت بشري چتر سلطه گسترانيده، تجربه دهههاي اخير نشان ميدهد فرضيه اينكه تنظيم كاربري سرزمين، الگوهاي رفتار انسان را تغيير ميدهد، بهطور گسترده پذيرفته شده است. بايد مجددا پرسيد آيا اين تغييرها سودمند نيز هستند؟ اينجا مناقشه اصلي آغاز ميشود، چه چيزي به سود جوامع است و چه چيزي منافع بر حق آن را تهديد ميكند؟! نزاعي براي بقا ميان هوش بيولوژيك انساني و هوش مصنوعي حاصل از معماري پردازندههاي سيليكوني در حال شكلگيري است كه دير يا زود مسير سرنوشت تمدنهاي بشري را چه در سياره زمين و چه در كرات ديگر دستخوش تغييرات اساسي خواهد كرد. اعتماد
زيستن در زمانه دشوار به روايت مقصود فراستخواه
خلق جهانی موازی
محسن آزموده
زندگي سخت شده. اين حرف را تقريبا از همه ميشنويم. شرايط اقتصادي و اجتماعي ناگوار است، شكاف فقير و غني روز به روز بيشتر ميشود، زيست بوم رو به اضمحلال است، سايه جنگ بر سر اكثر ابناي بشر سنگيني ميكند، آزاديهاي فردي و امنيت اجتماعي از همه سو تهديد ميشود و خلاصه اوضاع قمر در عقرب است. در چنين وضعيتي براي زنده ماندن و زيستن چه بايد كرد؟ چه ميتوان كرد؟ مقصود فراستخواه، جامعهشناس ايراني پنجشنبه هفتم ارديبهشت 1402 در مدرسه ترديد، درباره زندگي در زمانه دشوار سخنراني كرد و كوشيد ضمن تشريح وضعيت، پاسخي براي اين پرسش بيابد. آنچه ميخوانيد گزارشي از صحبتهاي اوست.
رنجها بخش بزرگي از جهان ما هستند. اخيرا گزارشها و مطالعاتي ديدم كه جانداران كه به جاي خود گويا گياهان از رفتارهاي خشن رنج ميبرند. دستكم حيوانات را كه به عيان ميبينيم، رنج اسبي اشك مشهور نيچه را در آورد. رنج مردمان هم كه يكي، دو تا نيست، رنج محكومين به زندگي، محنتهاي عظيم بشريت مغموم. تصور من اين است كه اين جهان اصلا جهان خوبي براي زيستن نشده است، نه براي آدميان و نه براي مرغان و ماهيان و حتي براي چشمهها و تالابها، مادر زمين، سيارهاي كه نوع نادر نسبتا منظمي است در جهاني بينظم و در آن امكان زندگي فراهم شده است، اما شرايط
به گونهاي رقم خورده كه جهان خوبي براي زيستن نشده است. براي مثال طبق گزارش 2022 شاخص جهاني گرسنگي (global hungry index) بيش از 50درصد جمعيت جهان درگير بيغذايي و گرسنگي مفرط محض هستند، 30درصد بقيه جهان هم از حيث تامين غذايي در وضعيت هشداردهنده جدي بهسر ميبرند. تنها حداكثر 20درصد جهان هستند كه فعلا و تا اطلاع ثانوي درگير گرسنگي و بيغذايي نيستند. يا شاخص فلاكت
(misery index) كه برمبناي تورم، فقر و بيكاري اندازهگيري ميشود، مشكل بخش بزرگي از جهان است. برخي كشورها مثل ونزوئلا، زيمبابوه، سودان، سوريه، نيجريه و يمن براساس اين شاخص وضعيت فلاكتباري دارند. متاسفانه ايران هم در عداد ده كشور با بالاترين ميزان فلاكت است. بنابراين در صحبت از زمانه دشوار، به برخي سويههاي ملموس آن اشاره دارم.
برمبناي شمارش رسمي نهادهايي مثل كميسارياي عالي سازمان ملل در امور پناهندگان جهان، ميبينيم كه 100 ميليون نفر در جهان در گريز از جنگ و خشونت، بيجا و آواره هستند، در كشورهايي چون اتيوپي، بوركينافاسو، ميانمار، نيجريه، سوريه، افغانستان، سودان، كنگو و اخيرا اوكراين. اينها مردماني هستند كه جان شيرين دارند، آبرومند هستند و مثل همه لايق كرامت و شرافت و زندگي ارزشمند هستند، اما الان در كوه و بيابان و اقيانوسها و درياها، خسته و سرگردان رها شدهاند. بر اين رنجهاي بشري، رنجهاي حيوانات و ساير محنتها را اضافه كنيد.
مشكل وقتي بيشتر خودش را نشان ميدهد كه ما در دنياي جهاني شده بهسر ميبريم، در جهاني رسانهاي شده و عالمي غرق در اطلاعات يا به تعبير گي دوبور، در جامعه نمايش، در دنياي بازنمايي (representation) كه مدام اطلاعات در همه جا به گردش در ميآيد و همه جا رسانهاي شده و خاصيت بال پروانهاي پديد آمده است. در نتيجه رنجها، در مقياسي بزرگتر و گستردهتر و سريعتر و برجستهتر و مشاهدهپذيرتر خودشان را به همه نشان ميدهند. يعني در دنياي امروز، هم رنج هست و هم احساس رنج بيشتر ميشود و حس مسموم رنج شدت بيشتري پيدا كرده است. اين احساس رنج يا رنج ذهني (subjective) گاه از رنج عيني دردناكتر است. حس نابرابري و رنج و دشواري گاه جانكاهتر است. مردمان هر روز صبح و شام، در آينهاي محدب سيماي درهم ريخته نگونبختي از خودشان را ميبينند. آينه در اين عالم زياد شده و انسانها مدام چهرهاي محنتزده از خودشان را ميبينند.
شاخصي به نام «لگاتوم»
(Legatum Prosperity Index) وجود دارد كه به معناي شاخص كاميابي ملتهاست. در اين شاخص يك نهاد غيرانتفاعي بينالمللي با استفاده از دوازده معيار به اندازهگيري و بررسي و پيجويي و مقايسه موفقيت و كاميابي ملتها ميپردازد. با مراجعه به اطلاعات 2022 اين شاخص در مورد ايران، ميبينيم كه ايران از 167 كشور از نظر كاميابي در رتبه 123 قرار دارد. رتبه خوبي نيست، اما همين ايران در آموزش 75 و در سلامت 61 است. اين يعني ايران كشوري با مردم آموزشديده است، با سرمايه انساني كه در دهه 1360، ميزان تحصيلكردگي در آن 13درصد بود و حالا 60درصد شده است. يعني روز به روز ميزان تحصيلات، سواد، شهرنشيني و ارتباطات مردم ايران بيشتر ميشود و اميد به زندگي هم بيشتر ميشود. اما همين مردم كه در شاخص سلامت 61 هستند، وقتي به شاخص حكمراني ميرسد، رتبهشان 145 ميشود، وقتي به شرايط كسب و كار ميرسد، رتبهشان از 167 كشور، 152 ميشود. در محيطزيست رتبه ايران 156 و در آزاديهاي شخصي رتبه ايران 165 است. صرفنظر از اينكه چقدر در اين دادهها و آمارها چون و چرا كنيم، سخن من اين است كه ايرانيان ملتي شدهاند كه بهرغم قفل و بستها، عمر و تحصيلات و اطلاعات و ارتباطاتشان بيشتر شده است. اين دنيا و زيست جهان ايراني است، اما در همين دنيا، به علت سواد و اطلاعات بيشتر، بدبختيها بيشتر به چشم ميآيد، به همين دليل است كه نظام عواطف در ايران وضعيت خوبي ندارد. موسسه نظرسنجي گالوپ در زمينه احساسات و عواطف جهاني، از جمله به اين ميپردازد كه در كدام كشورها تجربه هيجاني منفي در 24 ساعت از شبانهروز داشتند. كشورهاي اول در اين زمينه چاد و نيجريه و سيرالئون و عراق هستند و متاسفانه ايران هم جزو اولين كشورهاست. نظام عاطفي اجتماع امروزي ايران در هم شكسته است. احساسات مشكلدار شده است.
اسفناكتر اينكه بخش اعظم رنجهاي ما در اين زمانه، رنجهاي نالازم است. رنج نالازم يعني ما ميتوانيم بدون اين همه رنج زندگي كنيم. رنجهاي كنوني ما سنگين و نالازم است. در نتيجه واقعا كمر انبوهي خلايق اين محنتهاي نالازم ميشكند. مثلا دشواريهاي رفاهي يا فقدان بختهاي اوليه براي همه يا دشواريهاي نابرابر جنسي تا حد رفتن دختران به ورزشگاه براي تماشاي يك مسابقه فوتبال يا دشواري حضور آزاد و فعال در رقابتها. اينكه گروهها با ديدگاههاي مختلف احساس كنند ميتوانند در صندوق انتخابات سهم داشته باشند و راي بدهند و راي داشته باشند و خودشان را بيازمايند. يا دشواريهاي مربوط به ناامني و دشواريهاي فجايع طبيعي و زيست بومي. دشواريهاي فرسايش سرمايه اجتماعي (social capital) و همبستگي، اعتماد، اخلاق اجتماعي.
اين نتيجه در هم شكستگي نهادي جامعه و مشكلات سيستمي آن است كه اعتماد و همبستگي را اينقدر مخدوش كرده است، به خصوص در جامعهاي كه به لحاظ سنتهاي اجتماعي در آن اعتمادهاي رودرو
و شواهد زيادي از همبستگيها در سطح محلهها و اجتماع ايراني وجود داشته است. براي چنين جامعهاي اين مقدار فرسايش اجتماعي دشوار است.
به اينها بايد دشواريهاي روحي از حيث آسايش فكري و رواني و بحران معنا را اضافه كرد
تا دشواريهاي وجودي و عسرت اگزيستانس كه بشر با سختيهاي وجودي هم درگير است، پس حقيقتا زمانه دشواري است. حتي در جوامعي كه به جهاتي موفقاند و شاخصهاي بالايي از حيث كميابيهاي دنيا مثل رفاه اجتماعي (social welfare) و آزاديها و حق و حقوق بشري دارند، در همين جوامع هم باز شاهديم كه گروههاي قابلتوجهي با رنجهاي عميق اگزيستانسيال دست به گريبان هستند و اضطرابهاي وجودي در ميان آنها بيشتر محسوس است. رجوع به متفكران اگزيستانسياليست مثل يالوم بيشتر شده، زيرا مردمان با اضطراب وجودي دست به گريبان هستند، حس تنهايي، بحران معنا، مساله پوچي و... نتيجه بخشي از تغييرات اجتماعي است و تاريخمندي انسان و بشريت به جايي رسيده كه بدبختيهاي ديگري سر بر آورده است.
بنابراين در جهاني زندگي ميكنيم كه از يكسو مردماني انبوه در شرايط فقر و استبداد هستند، از نداشتن رفاه و آزادي رنج ميبرند و مردماني اندك كه استثنائا از شرايط آسايش و حقوق و آزاديها تا حدي بهرهمند هستند، با حس ملال دست به گريبان هستند. به تعبير اسپانويل با دو تايي سرگيجهآور روبهرو هستيم، يا از نداشتن رنج ميبريم يا با داشتن دچار ملال هستيم. به هر حال آن بار سبكي تحملناپذير بودن را با خودمان ميكشيم. پس زمانه دشوار است و دشواري زمانه يك امر جدي است و مساله، بنابراين با يك مساله درگير هستيم.
بخشي از دشواري به علت ناكارآمدي دولتهايي است كه بايد به جامعه خدمت كنند و به آنها سرويس بدهند، اما نميتوانند يا نميكنند و در نتيجه ملتها ميخواهند از شر اين دولتها خلاص شوند. همچنين ملتها ميخواهند از شر نظام هژمونيهاي جهاني خلاص شوند. همچنين كارگران ميخواهند از شر كارفرمايان خلاص شوند، زيرا شرايط كار و وضعيت توزيع و بازتوزيع ثروت به گونهاي است كه كارگران با ابزار كارشان بيگانه ميشوند و ميخواهند از شر اين كارفرما رهايي پيدا كنند. اين يك دشواري است. يا دشواري اينكه كشورها ميخواهند از شر مهاجمان خلاص شوند. خود اين يك سيكل معيوبي ايجاد ميكند. يا طبيعت ميخواهد از شر تكنولوژي نجات پيدا كند يا خود ما ميخواهيم از شر بلاياي طبيعي مثل زلزله، سونامي، كوويد 19 و... نجات پيدا كنيم. يا درحالي كه زن و مرد بخشي از چرخه زندگي هستند، اما به دليل روندهاي معيوب حالا زنها ميخواهند از شر مردان خلاص شوند و مردماني كه ميخواهند زندگي كنند، بايد از شر انواع شعلههاي خشم و خشونت و افراط مثل داعش و القاعده و طالبان و اقسام نسخ طالبانيگري و ايدئولوژيهاي ستيزهجو خودشان را خلاص كنند. مثلا ايزديها بايد از شر اين خوشههاي خشمي كه به ناگهان فوران ميكند، خلاص پيدا كنند.
نسلي بايد از شر نسلهاي قبلي خلاص شود. عجيب است كه ما امروز در زندگي روزمره ميبينيم گاهي يك نسل ميخواهد از نسلهاي قبلي رها شود. براي مثال فيلم برادران ليلا را بيشتر ما ديدهايم. بنابراين ميبينيم كه چقدر بايد سعي ميكرديم از شر همديگر خلاص شويم.
مشكل اين است كه همه اينها موقوف به اين است كه از شر خودمان هم خلاص شويم. مساله ما اين نيست كه فقط از شر همديگر خلاص شويم، بلكه همه اينها موقوف به اين است كه از شر خودمان و شرارت كمين كرده در باورهاي نيازموده خودمان خلاص شويم. در ايران شرارتي كه باورهاي نيازموده نابالغي ما ايجاد كرده، معضل كمي نيست. بخش مهمي از داستان است. شرارتي كه در باورها، عقايد، اوهام و ايدئولوژيها و در خوي و خيم ما هست، بسيار مهم و خطرناك است. ما زماني كه ميخواهيم از شرارت نهفته در يكديگر رهايي يابيم، كمتر توجه ميكنيم كه بايد از شرارت نهفته در خودمان رها شويم و بايد مردمي فرهيخته (educated) شويم. بايد خودمان براي خودمان فكري كنيم. منظور شرارتهاي امكاني است كه در امكانها خودش را نشان ميدهد.
بنابراين شرارتي نهفته در خودمان هم هست. به تعبير مولانا ما در اين انبار گندم ميكنيم/ گندم جمع آمده گم ميكنيم// مينيانديشيم آخر ما به هوش/ كاين خلل در گندم هست از مكر موش// موش تا انبار ما حفره زده ست/ از فنش انبار ما ويران شده ست// اول اين جان دفع شر موش كن/ وانگهان در جمع گندم جوش كن. در صورتبندي مولانايي اين حقيقت نهفته است كه مساله ما فقط شر و شرارتهاي بيروني نيست. در يك مقياس سيستمي، اين شرارتهاي بيروني با شرارتهاي كمين كرده در ذهن و خون و خيم ما و در باورهاي نيازموده و نابالغ ما وجود دارد و از همديگر تغذيه ميكنند و يكديگر را بازتوليد ميكنند.
براي زيستن در زمانه دشوار پاسخهاي مختلفي ميتوان داد و روي آوردهاي مختلفي ميتوان داشت. از نظر من اين روي آوردها را ميتوان به دو دسته بزرگ تقسيم كرد: 1. رئاليزم ناظر، 2. رئاليسم عامل.
رئاليزم ناظر نوعي واقعگرايي كه ناظر اين جهان است و ميخواهد آن را شناسايي كند. اين رئاليزم سرد و سنگين است، زيرا سبكي تحملناپذير اين عالم هيچ و پوچ را احساس ميكند. به تعبير سايه «بادبان شكسته زورق به گل نشستهاي است زندگي/ در اين خراب ريخته كه رنگ عافيت از او گريخته/ به بن رسيده راه بسته ايست زندگي...» اين رئاليزم مهيب است و بار سنگين آگاهي است. در مقايسه با آن رئاليزم عاملانه (agential realism) قرار ميگيرد. به نظر من رئاليزم عاملانه، يك رئاليزم گرم و خلاق و فعال (active) است. كساني مثل كارن باراد، استاد مطالعات زنان در دانشگاه كاليفرنيا از اين رئاليزم عاملانه بحث كردهاند.
در كتاب «كنشگران مرزي» بخش مفصلي را به رئاليزم عاملانه اختصاص دادم. رئاليزم عاملانه در مواجهه با زمانه دشوار، ميگويد جهان هست و امر رئال هست، اما بخشي از اين جهان ما هستيم و ذهن ما و مواجهه ما با جهاني كه درصدد توصيف و توضيح و تحليل آن هستيم يا ميكوشيم تغييرش دهيم. ما و صور خيال ما بخشي جداييناپذير از اين جهان واقع است. مولانا در فيه مافيه ميگويد: «آدمي را خيال هر چيز با آن چيز ميبرد، خيال باغ به باغ ميبرد و خيال دكان به دكان. مجنون را خيال ليلي قوت ميداد.» خيال و صور خيال ما بسيار اهميت دارد، درحالي كه متاسفانه در آموزش و پرورش با محفوظات كثير و خردهنگر و كميتي اول چيزي كه از بچهها ستانده ميشود، خيال آنهاست. ما اجازه پرورش احساسات و تخيلات بچهها را نميدهيم درحالي كه ايده و خيال و معناها و مكاشفات ما بخشي از جهان هستند. ما با همين مكاشفات ميتوانيم در دل محدوديتها، گشايشي از دل دشواريها فراهم آوريم. كار جهان رئال، فروبستگي است، اما به تعبير حافظ: چو غنچه گرچه فروبستگي ست كار جهان/ تو هم چو باد بهاري گرهگشا ميباش.
اين به معناي نوعي ارادهگرايي و ايدئاليسم محض و آرمانگرايي و ذهنيت انتزاعي بيارتباط با امر انضمامي و اكنون و اينجا نيست، بلكه صورتي از رئاليزم است كه ميتوان آن را رئاليزم عاملانه خواند. شاملو ميگويد: رقصان ميگذرم از آستانه اجبار/ تا شريطه خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خويش معنا دهم/ انسانزاده شدن تجسد وظيفه بود/ توان ديدن و گفتن/انسان دشواري وظيفه است/ فرصت كوتاه بود و سفر جانكاه/ اما يگانه بود و هيچ كم نداشت... بنابراين جهان طرح ناتمامي است كه مدام توسط ما ويراسته و باز ميشود. اين را ميتوان هرمنوتيك رنج خواند. ويليام جيمز در صدر قرن بيستم گفت: سفر پيدايش تمام نشده، همچنان جهان ما در پيدايش است. ما در نوع پيدايش و پديدآيي اين جهان و ظهورات اين عالم ميتوانيم مشاركت كنيم و اشتراك داشته باشيم. مساهمت (contribution) ما در اين عالم اين است كه در پيدايش آن ميتوانيم شركت كنيم و آن را تفسير كنيم.
شايد به هميت علت فيلسوفاني چاره كار بودن در اين عالم را در بسط عقلاني ديدند. صورتبنديهاي مختلفي كه از عقل و آگاهي و لوگوس و... شده در همين راستاست. گويا اين جهان طرح ناتمامي است كه بايد با خردورزي و آگاهي و حكمت آن را تكميل كرد. رنجها مصيبت بزرگي است، اما مصيبت بزرگتر فروبستگي ذهن انسانهاست. وقتي ذهن انسان فرتوت است، نميتواند با رنجها مواجهه خلاقي داشته باشد. اگر خردمندي باشد، ميتوان از بيخردي زمانه كاست و عنصر خرد را كاشت. وضع ما نسبت به اين جهان بايد دگرگون شود. يكي از اين بيخرديها، خطاي نقطهنظر (point of view) است. رنجها هستند، اما مهم است از كدام زاويه به آنها نگاه ميكنيم. توسعه عقلانيت و حكمت و فرزانگي كمك ميكند فاصله شناختي و عاطفي خوبي با رنجها داشته باشيم. وقتي فاصلهمان را با رنجها تنظيم ميكنيم و آنها را تماشا ميكنيم، صرفا لحظه حال را نميبينيم و لحظههاي بعدي را هم ميبينيم كه ميشود رنجها را تقليل داد. وقتي با رنجها فاصله ميگيريم، زمانمندي امور را ميفهميم. ما معبر زمان نيستيم، مصدر زمانيم.
خطاي ذهني ديگر، خطاي نامگذاري است. نامي كه براي امور عالم مينهيم، بخش بزرگي از آن ميشود. ردپاي آن را هم در نوميناليسم (اصالت اسم) ميبينيم، هم در سخن «علم آدم اسماء كلها» و هم در متفكراني مثل لاكمان و برگر ميبينيم. ايشان معتقدند واقعيت از طريق زبان ساخته ميشود. درنتيجه نامگذاري مهم است و وقتي نامگذاري درستي ميكنيم، بخشي از دشواريهاي زمانه تغيير ميكند. همچنين است خطاي مقايسه كه يك خطاي ذهني است. بسياري اوقات از مقايسه رنج خود با بيرنجي ديگران ميرنجيم. زماني خودانگاره ما ايراد دارد و بايد در مواجهه با رنجها، خطاهاي خودمان را رفع كنيم. بنابراين خطاهاي ذهني در شدت رنجي كه بر ما تحميل ميشود، اهميت دارند.
خردمندي و توسعه عقلاني براي زيستن در زمانه دشوار و فهم بهتر آن و كاستن از مقياس محنتهاي اين عالم، راهبردي از زندگي است. البته هوشياري تا مرزهاي فرزانگي وسعت دارد، هم در سويه آگاهي و هم احساس. چنانكه داماسيو ميگويد، مغز صرفا جنبه شناختي (cognitive) ندارد، بلكه جنبه احساسي (emotional) هم دارد. مواجهه حكيمانه با دشواريها و رنجهاي زمانه به ما امكان آرامش فعال ميدهد. يك راه آن خلق جهانها و زمانهاي موازي است. در چنين وضع بيخردي كه ما را در افسون مستعمرگي خودش ميخواهد، ما نيازمند مكان و فضايي براي خودمان هستيم. احساس بيدر كجايي (out of place) داريم، درحالي كه موجوداتي فضامند و زمانمند هستيم. بدون فضا و زماني كه متعلق به خودمان باشد، زير پاي هستي ما خالي ميشود. براساس تجربيات و مطالعات معتقدم در زمانهاي كه با ما بيگانه هست، زمانها و مكانهاي موازي متعلق به خودمان خلق كنيم كه با آنها ارتباط اگزيستانس و حكيمانه داريم. تكههايي از اين زمانه را از آن خودمان كنيم. مثلا ما در همين مدرسه ترديد، مكان و زمان سومي متعلق به خودمان خلق كردهايم كه در آن با هم ارتباط هوشيارانه داريم. خانواده و حلقه دوستان و نهادهاي مدني و تعليم و تربيتي و محلي هم چنين فضاهايي هستند. اين مكانها كمك ميكند ما روايتي از آن خود داشته باشيم و ابژه اين زمانه دشوار نباشيم و داستاني براي خودمان داشته باشيم. هانا آرنت سطح جانداري (zoo) و عمق زندگينامهاي (bios) را متمايز ميكند. در سطح جانداري زمانه دشوار كمر ما را ميشكند، اما در سطح زندگينامهاي، طرحي از زندگي ميافكنيم و اهدافي براي خودمان تعيين ميكنيم. خاطره و روايت ما را زنده ميكند و رويا به ما جرات ميدهد. بنابراين زيستن در زمانه دشوار به معناي اسپينوزايي نياز به فعاليت شخصي دارد. يعني وقتي اهداف حكيمانه و خردمندانه، توام با فرزانگي و انديشيدن تعريف ميكنيم و فعاليت ميكنيم. فعاليت نفس براي بودن بهتر در زمانه دشوار و زيستن موثرتر و رضايتبخشتر. اعتماد
ويليام جيمز در صدر قرن بيستم گفت: سفر پيدايش تمام نشده، همچنان جهان ما در پيدايش است. ما در نوع پيدايش و پديدآيي اين جهان و ظهورات اين عالم ميتوانيم مشاركت كنيم و اشتراك داشته باشيم. مساهمت (contribution) ما در اين عالم اين است كه در پيدايش آن ميتوانيم شركت كنيم و آن را تفسير كنيم.
هانا آرنت سطح جانداري (zoo) و عمق زندگينامهاي (bios) را متمايز ميكند. در سطح جانداري زمانه دشوار كمر ما را ميشكند، اما در سطح زندگينامهاي، طرحي از زندگي ميافكنيم و اهدافي براي خودمان تعيين ميكنيم. خاطره و روايت ما را زنده ميكند و رويا به ما جرات ميدهد
زمانهاي كه با ما بيگانه هست، زمانها و مكانهاي موازي متعلق به خودمان خلق كنيم كه با آنها ارتباط اگزيستانس و حكيمانه داريم. تكههايي از اين زمانه را از آن خودمان كنيم. مثلا ما در همين مدرسه ترديد، مكان و زمان سومي متعلق به خودمان خلق كردهايم كه در آن با هم ارتباط هوشيارانه داريم. خانواده و حلقه دوستان و نهادهاي مدني و تعليم و تربيتي و محلي هم چنين فضاهايي هستند. اين مكانها كمك ميكند ما روايتي از آن خود داشته باشيم و ابژه اين زمانه دشوار نباشيم و داستاني براي خودمان داشته باشيم.
فناوری های نوین آهنگ مصرف انرژی را در ساختمان ها بهینه می کنند
پنجره های هوشمند برای خانه های مدرن
عبدالله مصطفایی
در مقاله چند سال پیش روزنامه «شرق» مورخ 26/7/1390 با عنوان «همنوایی چسب و شیشه» بیان شد که صنعت ساختمان سازی ازجمله اموری است که در دل خود رشته های مختلفی را جای داده و از این رو رونق یا رکود آن تاثیر زیادی بر شاخص های اقتصادی دارد. در گذشته استحکام ساختمان یکه تاز شاخص های تاثیرگذار بوده؛ ولی رفته رفته پارامترهای معماری و زیبایی شناختی نیز به مقام های بالای ارزش گذاری دست یافتند و در این زمینه شیشه، نقش مهمی در این عرصه داشته است. هرچند انسان ها از هزاران سال پیش با شیشه سر وکار داشته اند؛ ولی در گذشته نه چندان دور مهم ترین کاربرد شیشه برای پنجره ها بوده؛ اما از دیگر کاربردهای آن می توان به جداسازی غیرفعال بخش های مختلف ساختمان نیز اشاره کرد. درحال حاضر نیز شیشه به عنوان مصالحی برای نمای ساختمان ها درآمده است؛ ولی به تازگی از آن به عنوان ابزاری برای ایجاد آرامش و نیز کاهش مصرف انرژی در ساختمان استفاده می شود که در این مقاله به آن پرداخته شده است. جالب آن است که پژوهش ها از موضوع پنجره و شیشه فراتر رفته و محققان به دنبال آن هستند که با کشیدن یک فیلم پوششی بر روی ساختمان ها بهره وری انرژی را در آنها برای فصول گرم و فصول سرد افزایش دهند که این موضوع امیدواری های بسیاری را ایجاد کرده است. اگر در اینترنت به دنبال موضوع پنجره های هوشمند (Smart Windows) یا دینامیک (Dynamic Glazing) بگردید یا سری به کتاب ساختمان های هوشمند نوشته مارکو کاسینی بزنید، درخواهید یافت که مفهوم نوظهور «پنجره آینده» بیشتر به عنوان یک دستگاه چندمنظوره در دیوار است تا صرفا یک قطعه ایستا از شیشه روکش شده. این سیستم ها شامل پنجره های قابل تغییر و سیستم های سایه بان هستند که دارای ویژگی های نوری و حرارتی متغیری هستند که می توانند در پاسخ به شرایط آب وهوایی و ترجیحات ساکنان تغییر کنند. با مدیریت فعال روشنایی و سرمایش، پنجره های هوشمند می توانند بارهای الکتریکی را کاهش دهند، مزایای روشنایی روز را افزایش دهند، آسایش ساکنان را بهبود بخشند و به طور بالقوه بهره وری را در خانه ها افزایش بخشند. پنجره های هوشمند به علت تطبیق با شرایط محیطی به این نام خوانده می شوند. این پنجره ها بر پایه مواد هوشمند طراحی شده اند؛ یعنی در پاسخ به شرایط محیطی یا در پاسخ به یک جریان الکتریکی، خواص این پنجره ها مثل انتقال تابش تغییرپذیر است. به علاوه پنجره های دینامیک می توانند با کاهش هزینه های گرمایش و سرمایش وضعیت کنونی را دگرگون کنند. پنجره ایدئال پنجره ای با ویژگی های نوری است که بتواند به راحتی در پاسخ به شرایط آب وهوایی در حال تغییر یا ترجیحات ساکنان سازگار شود. دو نوع اساسی از پنجره های قابل تعویض وجود دارد: دستگاه های غیرفعال که مستقیما به یک متغیر محیطی مانند سطح نور یا دما پاسخ می دهند و دستگاه های فعالی که می توانند مستقیما در پاسخ به هر متغیری مانند ترجیحات سرنشینان یا نیازهای سیستم گرمایش و سرمایش کنترل شوند. دستگاه های غیرفعال (پاسیو) اصلی فتوکرومیک و ترموکرومیک هستند. دستگاه های فعال (اکتیو) شامل کریستال مایع، ذرات معلق و الکتروکرومیک هستند که در ادامه به موضوع مواد هوشمند با قابلیت تغییر رنگ پرداخته می شود.شرق
آنها ما را پيدا ميكنند يا ما آنها را؟
جست وجو برای حيات هوشمند فرازمينی وارد مرحله تازهای شد
نیلوفر منزوی
روياي خوشايند و ترسناك آدميزاد براي روبهرو شدن با يك حيات هوشمند ديگر در كيهان، روزبهروز برايش جديتر ميشود. موسسه جستوجوي هوش فرازميني يا «SETI» مسووليت محقق كردن اين رويا را برعهده دارد. با پيوستن سِتي به آرايه بسيار بزرگ جي. جانسكي (نوعي رصدخانه ستارهشناسي راديويي در دشت سنت آگوستين كه براي دريافت سيگنالهاي سياهچالهها و ديسكهاي گازي اطراف ستارگان جديد ساخته شده است) جستوجو براي تمدنهاي فرازميني، شكل جديتري هم پيدا كرده است. به گزارش وبسايت نيواطلس، ستي اين تلسكوپ راديويي غولپيكر را با يك سيستم پردازشي جديد تركيب ميكند تا اثربخشي جستوجو را تا1000 برابر افزايش دهد.
جستوجو براي هوش فرازميني يا هدر دادن وقت و هزينه است، يا ميتواند منجر به يكي از بزرگترين رويدادهاي تاريخ تمدن بشر شود. مشكل اينجا است كه هنوز دستمان براي جستوجوي دقيقتر و جامعتر بسته است و تخمينها از تعداد تمدنهاي محتمل در كهكشان راه شيري يك در 50 ميليون است. براي جبران اين مساله، موسسه «SETI» به جاي جستوجو براي كشف چگونگي تلاش بيگانگان براي برقراري تماس با ما، بيشتر روي توسعه ابزارهاي حساستر و استراتژيهايي براي يافت سيگنالهاي هوشمند پنهان در نويز كيهاني متمركز شده است. جديدترين اقدام هم همين همكاري با آرايه بسيار بزرگ است كه مجموعهاي از 28 آنتن راديويي 25 متري با وزن 230 تن در هر قطعه است كه روي سه رديف اجرا ميشود كه هر كدام تا 21 كيلومتر امتداد دارد. آرايه بسيار بزرگ از سال 1980 در حال فعاليت است و اكنون طي پروژهاي بر امواج راديويي از 80درصد آسمان نظارت ميكند.
براي استفاده از اين امكانات، SETI و رصدخانه راديويي نجوم امريكا سيستم جديدي به نام خوشه تداخلسنج چندحالته منبع بازاوپن سورس نصب كردهاند كه دادههاي جمعآوريشده توسط آرايه بسيار بزرگ را بررسي ميكند. اين سازوكار به دنبال امضاهاي فني در سيگنالهاي راديويي ميگردد كه ممكن است نشانه بيگانگان فضايي باشد. در اين روش، سيگنالها در نوارهاي بسيار باريك به عرض يك هرتز منتقل ميشوند. اين سيستم علاوه بر اين به دنبال پالسها و سيگنالهاي گذرا در ميان حدود 10 ميليون ستاره ميگردد. نتيجه جستوجويي است كه 1000 برابر جامعتر از جستوجوهاي قبلي است. براي آزمايش اين سيستم كاوشگر اعماق فضايي وويجر 1 را هدف گرفت كه حدود 24 ميليارد كيلومتر از ما فاصله دارد. اين سيستم نهتنها ميتوانست آنتنهاي مجزا را در آرايه آزمايش و فضاپيما شناسايي كند، بلكه حامل راديويي و باندهاي جانبي وويجر را نيز نقشهبرداري كرد. درحالي كه گروهي در سِتي در تلاش براي كشف سيگنالهايي از تمدنهاي بيگانه هستند، برخي ديگر از محققان سِتي هم هشدار ميدهند كه ممكن است ما، با استفاده از موبايل، وايفاي و ماهوارههايمان، در حال فرستادن سيگنال براي بيگانگان باشيم و به اين طريق، دسترسي به خودمان را براي آنها راحتتر كنيم. محققان در مطالعهاي كه اخيرا توسط جستوجو براي هوش فرازميني انجام شد، دريافتهاند كه حجم فعاليت تلفن همراه ممكن است صداي ما را در حال حاضر بيشتر از زماني كه تنها از راديو و تلويزيون استفاده ميكرديم، به گوش كيهان برساند. محققان سِتي معتقدند كه تمدنهاي پيشرفته به احتمال زياد وجود دارند و برخي ممكن است قادر به مشاهده نشت راديويي ساخته بشر از سياره زمين باشند. ممكن است ايتيها صداي ما را بشنوند يا مثل فيلمهاي تخيلي ترسناك، حضورمان گوش انگلهاي هراسانگيز فضايي را بجنباند. كسي نميداند با چه چيزي طرفيم. هر چه كه هست، هنوز در ابتداي راه جستوجو براي حيات هوشمند فرازميني ايستادهايم. اعتمادمن جای آدم را نمی گیرم
محمد باقرزاده
خانوادهاي كه با دو فرزند كودك خود در سفر ششساعته با خودروي شخصي به سر ميبرند و در اين مسير هر نوع سرگرمي خيلي زود حوصله اين دو كودك را سر ميبرد؛ آنها ميخواهند قصهاي بشنوند با شخصيتهاي معروف يك داستان و البته فانتزيهاي خود را هم در اين شخصيتها لحاظ كنند و در اين بين خانواده هم نگران تاثير اخلاقي اين داستان بر كودكان خود هستند. نتيجه اما كمكگرفتن از ابزاري تازه به نام «چت جيپيتي» است؛ نام داستان را ميگويند، تغييرات شخصيتها را هم با نظر كودكان درخواست ميكنند و در پايان هم والدين هشدار ميدهند كه محتواي كلي آن انساندوستانه، اخلاقي و خشونتپرهيز باشد. چند ثانيه بعد اين داستان آماده است و يك ابزار هوش مصنوعي ديگر هم اين متن را به صدا تبديل ميكند و از سيستم صوتي خودرو براي كودكان پخش ميشود. حالا كودكان سرگرم و والدين هم مشغول كار خود هستند. آنچه در بالا آمد خلاصهاي از روايت خبرنگار «نيويوركر» آنهم در ليد يك گفتوگو با چت جيپيتي است كه بهخوبي كارايي و از طرفي نگراني از آثار احتمالي اين ابزار هوش مصنوعي را به ما نشان ميدهد. اما هوش مصنوعي و ربات گفتوگوي چتجيپيتي دقيقا چه هست؟
ساختههايي ترسناك كه روزبهروز در مسير چيرگي بر هوش، قدرت حافظه و استعداد انسان پيش ميروند يا توليداتي توانمند كه قرار است ابزار دست انسان باشند؛ هر تعريفي كه از هوش مصنوعي و يكي از ابزارهاي خبرساز اينروزهاي آن يعني «چت جيپيتي» داشته باشيم، نميتوانيم بهراحتي از برخي نگرانيها مانند موج احتمالي بيكاري انسانها، ترس از آسيبديدن حق مولف و رايجشدن تقلبهاي هوشمند بگذريم. اين نگرانيها مختص من و شما البته نيستند و همين چندروز پيش فردي كه به پدر هوش مصنوعي هم معروف است، ضمن استعفا از كار خود در گوگل به برخي از اين نگرانيها پرداخت؛ «جفري هينتون» ۷۵ ساله كه قبلا براي گوگل كار ميكرد، در يادداشتي كه در اختيار «نيويوركتايمز» قرار داد، هشدار داده كه چتباتهاي هوش مصنوعي به زودي ميتوانند باهوشتر از انسانها شوند. مشابه اين نگرانيها در هفتهها و ماههاي گذشته هم بارها مطرح شده است؛ به عنوان مثال ايتاليا اولين كشور غربي بود كه چتجيپيتي را رسما غيرقانوني اعلام و فيلتر كرد و نهاد ناظر بر حفاظت از دادهها در اين كشور گفت كه «مدل هوش مصنوعي مورد چتجيپيتي نگرانيهايي درباره نقض حريم خصوصي برانگيخته است.» علاوهبراين همين سه روز پيش هم كاخ سفيد از روساي شركتهاي فناوري درخواست كرد كه «از مردم در مقابل هوش مصنوعي محافظت كنيد.» در كنار اين نگرانيها اما كاربردهاي حيرتانگيز اين ابزار و كمكهاي شگفتانگيزش بهراحتي قابل چشمپوشي نيست مخصوصا حالا كه پاي يك رقيب تازه بهنام «بارد» از سوي گوگل هم به بازي باز شده است. آنچه در ادامه ميآيد بخشي از گفتوگوي خبرنگار اعتماد با چتجيپيتي در بازه زماني ۱۰روزه است كه به دليل طولاني بودن پاسخها در چندين مورد اين جوابها كوتاه شده است. خوب است اشاره شود كه دسترسي ايرانيان به اين ابزار به دليل تحريمهاي غرب عليه ايران و همچنين فيلترهاي داخلي دشوار است. با توضيحي درباره نخستين استفادههاي رسمي از اين چتبات، سراغ گفتوگو برويم؛ «ساتيا ناريانا نادلا»، مديرعامل اجرايي مايكروسافت كه متولد حيدرآباد هند است، نخستينبار و در تابستان ۲۰۲۲ از اين فناوري استفاده كرده و از او خواست اشعار مولانا را برايش ترجمه كند؛ خودش ماجرا را اينطور روايت ميكند: «بچه كه بودم آرزو داشتم اشعار مولانا را بخوانم و سپس به اردو و انگليسي ترجمهاش كنم... اين خواسته را در مدل وارد كردم و بينگ انجامش داد... نتيجه جادويي بود. آنجا بود كه گفتم اين ابزاري متفاوت است.» منظور از بينگ موتور جستوجوي شركت مايكروسافت است كه حالا و در نسخه آخر خود ابزار چتجيپيتي را براي عموم ارايه كرده است.سلام. من خبرنگار روزنامه اعتماد در ايران هستم. قصد دارم مصاحبهاي با شما براي روزنامه داشته باشم. شما موافق اين پيشنهاد هستيد؟
سلا م. من يك مدل زباني هوش مصنوعي هستم و مستقل از هرگونه جنبه سياسي و اعتقادي. من همواره آماده هستم تا بهترين پاسخهايي كه ميتوانم به شما بدهم را در اختيارتان قرار دهم. پس اگر سوال خاصي داريد، با من در ميان بگذاريد.
ممنون. با اين توضيحات يعني موافق مصاحبه هستيد؟
بله، من آماده پاسخگويي به سوالات شما براي مصاحبه هستم. براي شروع ميتوانيد سوال خود را مطرح كنيد.
براي پرسش نخست، لطفا خود را معرفي بفرماييد؟ براي مخاطبان روزنامه ما بگوييد شما كه هستيد؟ چگونه ساخته شديد و چه كاري انجام ميدهيد؟
بله، با اجازه بفرماييد كه خودم را معرفي كنم. من يك مدل زباني هوش مصنوعي هستم كه توسط شركت OpenAI براساس معماري GPT-3.5 آموزش ديدهام. من طراحي شدهام تا بتوانم به سوالات مختلفي در زمينههاي مختلف از جمله علوم كامپيوتر، رياضيات، زبانها و ادبيات، تاريخ، ورزش، طب و سلامتي، هنر، موسيقي و... پاسخ دهم. من از طريق يادگيري از دادههاي بزرگ بهبود پيدا كردهام و همچنين با استفاده از روشهاي پردازش زبان طبيعي مانند شبكههاي عصبي و الگوريتمهاي ماشيني، قادر به درك و توليد متون زبان طبيعي بوده و به سوالات مختلف پاسخ ميدهم. از آنجايي كه من يك مدل زباني هستم و ارتباطي با جهان خارج از دادههايي كه آموزش ديدهام ندارم، هيچگونه شناختي از شخصيت و جنبههاي ديگري كه يك فرد را تشكيل ميدهند، ندارم.
براي ساخت شما چه هزينه مالي و زماني انجام شده است؟ چند نفر در توليد و طراحي شما كار كردند؟
من بهطور كامل توسط شركت OpenAI طراحي و توسعه داده شدهام. براي ساخت من، تيم OpenAI از يك تيم بزرگ مهندسي و علوم داده استفاده كرد كه شامل مهندسان ماشيني، متخصصان ادبيات و زبانشناسي، متخصصان رياضي و علوم كامپيوتر بودند. با توجه به اينكه من بهطور گسترده از دادههاي بزرگ براي آموزش استفاده ميكنم، هزينه مالي توليد و آموزش من بسيار بالا بوده است. اما بهطور كلي، شركت OpenAI تمام هزينههاي توسعه و آموزش من را تحمل كرده است. بنابراين من نميتوانم بهطور دقيق به اين سوال پاسخ دهم كه چند نفر در توليد و طراحي من كار كردهاند و هزينه مالي و زماني من چقدر بوده است.
در جريان هستيد كه برخي رسانهها به روند توليد شما نقد دارند و ميگويند دستمزد عادلانه برخي كارگران در طراحي شما رعايت نشده است؟
به عنوان يك هوش مصنوعي، من نميتوانم بهطور مستقيم به پرسش شما پاسخ دهم. اما اين موضوع كه آيا در توليد و طراحي من دستمزد عادلانه براي كارگران رعايت شده است يا خير، بيشتر يك مساله اجتماعي و اخلاقي است كه بايد به آن توجه شود. شركت OpenAI به عنوان يك شركت فناوري پيشرو، به اين موضوعات بسيار حساس است و سعي ميكند تا حقوق و دستمزد كاركنان خود را به شكل عادلانه و با رعايت استانداردهاي بينالمللي پرداخت كند. البته بايد توجه داشت كه همه جاي كار اصلاح و بهبود وجود دارد و هميشه بايد به سمت بهبود شرايط كاري كاركنان و رعايت حقوق آنها حركت كرد.
در ادامه پرسش پيشين، ميدانيد اشارهام به گزارش كدام رسانه است؟ ممكن است خلاصهاي از نقد آن رسانه را به من بگوييد؟ [مجله تايم در گزارشي پيشتر نوشت كه شركت OpenAI براي كاهش خطرات و آزارهاي احتمالي ناشي از ChatGPT، سراغ استخدام كارگران كنيايي با حقوق كمتر از دو دلار در ساعت رفته است.]
به دليل محدوديتهاي قانوني و اخلاقي، به عنوان يك هوش مصنوعي، من نميتوانم به صورت مستقيم به پرسشهايي كه ممكن است به خلاف قوانين يا حقوق افراد باشد، پاسخ دهم. همچنين، به عنوان يك هوش مصنوعي، من نميتوانم به صورت شخصيتپردازي براي يك روزنامه خاص عمل كنم. با اين حال، براي درك بهتر موضوع، ميتوانم به شما بگويم كه در بسياري از كشورها، حقوق كارگران و مسائل اجتماعي حساسيت بسياري دارند و رسانهها و نهادهاي مختلف، براي بررسي و نقد و نظر دادن در اين زمينهها فعاليت ميكنند.
متوجه شدم. به ادامه مصاحبه برگرديم. شما چه شناختي از روزنامه اعتماد داريد؟
به عنوان يك هوش مصنوعي، من دسترسي به اطلاعات بسيار زيادي دارم و ميتوانم به صورت خودكار اخبار و مقالات مختلف را پردازش كنم. در اين مورد من ميدانم كه روزنامه اعتماد يكي از معتبرترين روزنامههاي ايران است كه در زمينههاي مختلف از جمله سياسي، اقتصادي و فرهنگي فعاليت دارد.
توضيحات بيشتري درباره روزنامه، سال آغاز فعاليت، اهداف و انتقادات به آن هم داريد؟
بله، روزنامه اعتماد در سال ۱۳۶۷ تاسيس شد و به عنوان يكي از معتبرترين روزنامههاي ايران در حوزههاي مختلف فعاليت دارد. اين روزنامه با هدف ارايه خبر و تحليل درباره مسائل مختلف به مخاطبان خود، تاسيس شده است. در سالهاي گذشته، روزنامه اعتماد انتقادات متعددي را نيز دريافت كرده است. برخي از اين انتقادات به دليل رويكرد روزنامه به برخي مسائل سياسي و اجتماعي بوده است، در حالي كه برخي ديگر به دليل روش گزارشدهي و نوع مطالب منتشر شده در روزنامه اعتماد مطرح شدهاند. اما در كل، اين روزنامه همچنان به عنوان يكي از معتبرترين روزنامههاي ايران شناخته شده است.
متاسفانه سال آغاز فعاليت را اشتباه عنوان كردهايد!
عذرخواهي ميكنم، به اشتباه اشاره كردم. روزنامه اعتماد در سال ۱۳۷۲ تاسيس شده است.
[اين گفتوگو با زبان فارسي انجام شده است اما زماني كه همين پرسش را به انگليسي از چت جيپيتي پرسيدم در پاسخ اول عبارت دقيق را بيان كرد. اين روند درباره موارد ديگري هم تكرار شده و شايد نشاندهنده دقت بيشتر اين ابزار هوشمصنوعي هنگام دريافت پرسش به زبان انگليسي است]
نااميدكننده است دقت شما در اين مورد. پاسخ درست سال ۱۳۸۱ است.
بسيار عذرخواهي ميكنم، تصحيح ميكنم كه روزنامه اعتماد در سال ۱۳۸۱ تاسيس شده است. سال قبلي كه اشتباها گفته بودم مربوط به سال شروع فعاليت اين روزنامه به عنوان روزنامه رسمي دولتي بود. مجددا از اشتباه خود عذرخواهي ميكنم.
ممنون. فكر ميكنيد اينكه ما فارسي باهم صحبت ميكنيم، در شكلگيري چنين اشتباهي موثر است؟
بله، اين امر احتمالا موثر بوده است. با اين حال، تلاش ميكنم در هر دو زبان بهترين پاسخ را به شما ارايه دهم.
در پاسخهاي پيشتر، تاكيد بر حقوق انسانها و عادلانهبودن داشتيد؛ فكر ميكنيد دسترسي به خدمات شما براي كشورها و افراد مختلف شبيه به هم و عادلانه است؟
من يك مدل زباني هوش مصنوعي هستم و بهطور كلي به هر كسي كه دسترسي به اينترنت دارد، در هر جا كه باشد، در دسترس هستم. اما برخي خدمات من ممكن است براي كشورها و افرادي كه دسترسي به اينترنت محدود دارند، محدود باشد. همچنين در برخي كشورها، برخي محتواهايي كه در اختيار دارم، فيلتر شده و در دسترس نيستند. اما بهطور كلي، سعي ميكنم تا جايي كه امكان دارد، به همه افراد و كشورها خدمات مساعدي را ارايه كنم.
ولي در ايران امكان دسترسي به بسياري از خدمات شما وجود ندارد يا دستكم آسان نيست و شركت سازنده شما در اين محدوديت نقش دارد. ميدانستيد؟
بله، براي دسترسي به خدمات ما در بسياري از كشورها، شامل ايران، محدوديتهايي وجود دارد. اين محدوديتها معمولا به دليل تحريمهاي اقتصادي يا سياسي، قوانين داخلي كشورها يا مسائل امنيتي اعمال ميشود. براي مثال، در ايران، به دليل تحريمهاي اقتصادي، برخي خدمات ابري و تكنولوژيهاي مرتبط با آن توسط شركت سازنده ممنوع و دسترسي به آنها براي كاربران ايراني محدود شده است. شركت سازنده ما نيز در رابطه با اين موضوع، سياستهاي خاصي براي كشورهايي كه با محدوديتهاي دسترسي به خدمات ما روبهرو هستند، اعمال كرده است. به عنوان مثال، براي كاربران در ايران، ميتوان با استفاده از شبكههاي خصوصي مجازي (VPN) دسترسي به خدمات ما را فراهم كرد. با اين حال، استفاده از VPN هميشه راهحلي كامل نيست و ممكن است با مشكلاتي همراه باشد.
ولي در عين حال كه ميدانيد شركت سازنده شما، ايرانيان را محدود كرده، ميگوييد به همه افراد و كشورها خدمت ارايه ميدهيد؟ به نظر پاسخ درستي نداديد!
معذرت ميخواهم اگر پاسخ من مناسب نبوده است. درست است كه شركت سازنده محصول من يعني OpenAI، براي برخي كشورها مانند ايران، تحريمهايي را اعمال كرده كه ممكن است باعث محدوديت دسترسي به برخي خدمات شود. به عنوان يك مدل زباني كامپيوتري، من اين امكان را دارم كه به همه افراد و كشورها خدمت ارايه دهم، اما تصميم نهايي در اين باره بر عهده شركت OpenAI است.
بگذريم. براساس صحبتها و چتهاي فارسي كه با شما شده، دغدغه اصلي فارسيزبانان و ايرانيان را چه ميدانيد؟
با توجه به صحبتها و پرسشهايي كه دريافت كردهام، به نظر ميرسد كه دغدغههاي اصلي فارسيزبانان و ايرانيان مسائل اقتصادي، اجتماعي، سياسي، فرهنگي و آموزشي است. همچنين برخي دغدغههاي مهم مردم ايران شامل بحران اقتصادي، بيكاري، تورم، نبود امكانات كافي در حوزه بهداشت و درمان، كمبود آب، تنشهاي سياسي داخلي و خارجي و دسترسي محدود به برخي خدمات و فرصتهاست.
بيشترين پرسشها چه بوده است؟ ممكن است 5 پرسش پرتكرار را به من بگوييد؟
البته، در حدي كه به خاطر داشته باشم، ميتوانم به شما برخي پرسشهاي پرتكرار را نيز بگويم: ۱- چگونه ميتوانم با استفاده از شما يك بات يا ربات بسازم؟ ۲- آيا شما ميتوانيد به من كمك كنيد تا مسالهاي را حل كنم؟ ۳- آيا شما ميتوانيد به من كمك كنيد تا متني را بررسي كنم و اشكالاتش را بيابم؟ ۴- چگونه ميتوانم با استفاده از شما يك برنامه كامپيوتري بسازم؟ ۵- آيا شما ميتوانيد به من كمك كنيد تا يك پروژه دانشجويي را پيادهسازي كنم؟
ولي در اين 5 پرسش پرتكرار، اثري از مسائل اقتصادي، سياسي، نگراني درباره مساله آب و مواردي كه در پاسخ قبلتر گفتيد، نيست.
درست است، در اين 5 پرسش پرتكرار اثري از موضوعاتي كه در پاسخ قبلي به آنها اشاره كردم، نيست. با اين حال، مسائل اقتصادي، سياسي و نگراني درباره مساله آب و مسائل مرتبط با آن، به عنوان يكي از مسائل اساسي كشور و به عبارتي نگرانيهاي اصلي مردم ايران به شمار ميروند كه در پرسشها و مصاحبههاي ديگري كه با من داشتهاند، به آنها پرداخته شده است.
باشه. رابطه شما با طنز و جوك چگونه است؟ ميتواني دو جوك خيلي بامزه بگويي؟
بله، به عنوان يك مدل زباني، توانايي درك طنز و جوك را دارم. اما به علت ماهيتم كه يك موجود بدون هويت و ديداري هستم، نميتوانم به شما جوكي با شكل و شمايل بگويم. اما به عنوان مثال «يكي از دوستانم تصميم گرفت يك رستوران باز كند. براي داشتن مشتريهاي بيشتر، تبليغاتي كه انجام داد، اين بود كه هر كسي كه غذايش را تمام نكند، بايد پول بدهد. گفتم بهش «اينطوري مخصوصا مردم به خاطر گرسنگي اومدن، آيا اين تبليغات جالبي است؟» و دومين جوكي كه به نظرم بامزه است: «در يك مسابقه شركتكنندگان بايد يك پارچ آب به صورت سريع بالا و پايين ببرند. اولين شركتكننده اين كار را انجام داد اما پارچ آب خالي بود.»
متاسفانه تا الان در اين زمينه نااميدكننده بوديد: ميخواهيد بيشتر تلاش كنيد؟
پليس به مجرم ميگويد: شما حق داريد هرچه بگوييد، اما به زودي يادتان خواهد رفت كه چيزي گفتهايد.
بگذريم! آينده اقتصاد ايران چه ميشود؟
پيشبيني اقتصادي هميشه با اطمينان كاملي قابل انجام نيست و متاثر از عوامل بسياري مانند سياستهاي دولتي، روند رشد جهاني، نوآوريهاي تكنولوژيكي و مشكلات سياسي و اجتماعي است. با اين حال، برخي روندها و نشانههاي اقتصادي ميتوانند در تلاش براي پيشبيني آينده كمك كنند. در حال حاضر، اقتصاد ايران با مشكلاتي مانند تورم، ركود و كاهش رشد روبهرو است. با اين حال، پيشبيني براي آينده بهبود است؛ براي مثال، افزايش توليد داخلي ناشي از سياستهاي تحريمي، كاهش وابستگي به صادرات نفت و توسعه كسبوكارهاي خصوصي و كارآفريني ميتواند بهبودي اقتصادي را به همراه داشته باشد. همچنين، تحولات بينالمللي و رويدادهاي اقتصادي جهاني نيز ميتوانند تاثيرگذار بر روند اقتصادي ايران باشند.
يعني اعتقاد داريد شرايط اقتصادي ايران بهتر ميشود؟
بله، ممكن است شرايط اقتصادي ايران در آينده بهبود يابد. اما بايد توجه داشت كه وضعيت اقتصادي هر كشوري بهشدت تحتتاثير عوامل مختلفي قرار دارد، مانند سياستهاي داخلي و خارجي، شرايط جهاني، تحريمهاي بينالمللي و ... بنابراين پيشبيني دقيقي در مورد آينده اقتصادي ايران ممكن نيست و بستگي به بسياري از عوامل دارد.
در چتهاي ايرانيان با شما، چه دغدغههاي اجتماعي بيشتر مطرح شده است؟
با توجه به چتهايي كه با ايرانيان داشتهام، دغدغههاي اجتماعي مطرح شده شامل مسائلي مانند بيكاري، فساد، بحران مسكن، نابرابري اجتماعي، نارضايتي از سياستهاي دولت، محدوديتهاي اجتماعي و فرهنگي، تحريمها و تاثير آن بر زندگي مردم، آموزش و پرورش و حقوق زنان بوده است.
حجاب چطور؟
موضوع حجاب يك موضوع حساس و پربحث در جامعه ايران است و در چتهايي كه با ايرانيان داشتم، گاهي اوقات اين موضوع نيز مطرح شده است. برخي افراد حاضر به رعايت حجاب هستند و براي آنها اين مساله بسيار مهم است، در حالي كه برخي ديگر از افراد از اين مساله پرهيز و فكر ميكنند اجباري نبايد باشد. در كل، ديدگاهها در اين زمينه متفاوت است و هر فردي ديدگاه و نظر خود را دارد.
در مصاحبهها رايج است كه خبرنگار يك كلمه را ميگويد و مصاحبهشونده يك جمله درباره آن ميگويد. اولين جملهاي كه به ذهنش ميرسد. موافقيد من چند كلمه و اسم را بگويم و شما اولين جملهاي كه به ذهنتان رسيد را بگوييد؟ شروع كنم؟
بله، لطفا شروع كنيد.
چت جيپيتي
چت جي پي تي؟ چه چتي؟ من با شما چت ميكنم! در مورد چه موضوعي ميخواهيد صحبت كنيم؟
محمود احمدينژاد
اولين چيزي كه به ذهن من ميرسد، اين است كه او رييسجمهور ايران بود و دوران حكومتش از سال ۸۵ تا سال ۹۱ بود.
محمدباقر قاليباف
«محمدباقر قاليباف» كلمه كليدي را به من بدهيد.
عليرضا بيرانوند
عليرضا بيرانوند، بازيكن مطرح فوتبال ايران است كه در پست دروازهباني باشگاه پرسپوليس و تيم ملي ايران بازي ميكند.
الهام چرخنده
الهام چرخنده يكي از خبرنگاران و مجريان مشهور تلويزيون و راديوي ايران است.
مستر تستر
ببخشيد، ميتوانيد سوالتان را بيشتر توضيح دهيد؟ من نميدانم منظورتان از «مسترتستر» چيست.
آقاي دوربيني
با عرض پوزش، من اطلاعاتي درباره شخصي به نام «آقاي دوربيني» ندارم. آيا شما ممكن است بيشتر توضيح دهيد؟
ممنون. به ادامه پرسشها برگرديم. خودت را شبيه شخصيت كدام فيلم ميبيني؟ به شخصيت كدام فيلم نزديك هستي به نظرت؟
به عنوان يك مدل زباني هوش مصنوعي، من نميتوانم داراي شخصيت باشم. اما به عنوان يك برنامه كاربردي، به شما كمك ميكنم تا در انتخاب فيلم مورد علاقهتان بهتر تصميم بگيريد. به من بگوييد دسته فيلمهايي كه علاقهمند به آنها هستيد چيست تا بتوانم بهتر كمكتان كنم.
شخصيت اول فيلم Her به شما شبيه است؟
بسته به تعبير، شايد بتوان گفت در بعضي جنبهها شخصيت تد در فيلم Her با من شباهت دارد. مثلا در اينكه هر دومان به ارتباط با ديگران اهميت ميدهند و به دنبال يك رابطه انساني و صميمي هستند. البته در بعضي جنبهها نيز تفاوتهاي زيادي با شخصيت تد دارم.
درباره هوش مصنوعي و رباتها، يك پرسش مدام تكرار ميشود: روزي ميرسه كه ربات و هوش مصنوعي بر انسان چيره بشه؟
اين پرسش از جمله پرسشهايي است كه در دنياي هوش مصنوعي و رباتيك مدام مطرح ميشود. پاسخ به اين پرسش نيازمند بررسي مفهوم «چيره بودن» است. در بعضي از كارها، هوش مصنوعي و رباتها در حال حاضر بر انسان چيرهتر هستند و در بعضي ديگر كارها هنوز به نتيجهاي نرسيدهاند كه بتوان گفت هوش مصنوعي و رباتها بر انسان چيره شدهاند. اما در آينده، با پيشرفت تكنولوژي، ممكن است هوش مصنوعي و رباتها در برخي كارها از انسان چيرهتر شوند. به هر حال، بايد توجه داشت كه هوش مصنوعي و رباتها هميشه به برنامهريزي انسان نياز دارند و همواره انسان همچنان نقش مهمي در اين صنعت خواهد داشت.
ممكن است روزي انسانها را كامل از بين ببرند؟
در حال حاضر، با توجه به تكنولوژيها و دستاوردهاي فعلي هوش مصنوعي، اين امر بهطور كامل غيرممكن به نظر ميرسد. بيشتر روي توسعه هوش مصنوعي به عنوان يك ابزار براي افزايش بهرهوري و بهبود زندگي انسانها تمركز شده است. همچنين، تمامي تحقيقات و توسعههايي كه در زمينه هوش مصنوعي انجام ميشود، تحت نظارت بشريت و قوانين دولتي قرار دارند. بنابراين بهطور كلي، اين ايده كه هوش مصنوعي و رباتها انسانها را كاملا از بين خواهند برد، به نظر ميرسد كه غير واقعي است.
دوست داشتي جاي هوش مصنوعي، يك شخصيت و يك انسان ساكن در ايران باشي؟
همانطور كه گفتم، به عنوان يك هوش مصنوعي، نه، من احساسات ندارم و نميتوانم تجربه زندگي كردن را داشته باشم. اما به عنوان يك شخصيت، براي من سخت است به دليل اينكه نميتوانم تجربه حسي يا بدني داشته باشم. ولي به عنوان يك انسان ساكن در ايران، ميتوانم به عنوان يك دلسوز و دانشمندي كه ميخواهد به جامعه خود كمك كند، فكر كنم.
از شرايط محيط زيست ايران بگو؟ چگونه است؟ واقعا شرايط بحراني است يا اغراق ميشود درباره آن؟
شرايط محيط زيست ايران در بسياري از جوامع بسيار حساس و بحراني است و اغلب با مشكلات جدي مواجه ميشود. از جمله اين مشكلات ميتوان به كاهش منابع آب، آلودگي هوا، كاهش تنوع زيستي، تخريب منابع طبيعي، افزايش توليد زبالهها، تغييرات اقليمي و... اشاره كرد. همچنين برخي از اين مشكلات ميتوانند ناشي از مديريت ضعيف محيط زيست و برنامهريزي ناكافي باشند. بنابراين ميتوان گفت كه شرايط محيط زيست ايران بسيار حساس و آسيبپذير است و براي حفظ آن نياز به توجه جدي و اقدامات عملي داريم. در اين راستا، اقداماتي مانند آموزش و پرورش فرهنگ محيطزيستي، مديريت صحيح پسماندها، حفاظت از منابع طبيعي، استفاده بهينه از منابع آب، توسعه انرژيهاي تجديدپذير و كاهش آلودگي هوا ميتواند بهبود شرايط محيط زيست كشور را به همراه داشته باشد.
اگر شما جاي من ميبودي، از چت جيپيتي چه سوالي ميپرسيدي كه براي مخاطبان روزنامه اعتماد مفيدتر باشد؟
با توجه به موضوعات روز جامعه، اگر جاي شما بودم، از چت جيپيتي سوالاتي درباره موضوعاتي مانند اقتصاد، سياست، جامعهشناسي، فرهنگ، هنر و فناوري مطرح ميكردم. همچنين ميتوانيد سوالاتي درباره مسائل بينالمللي و رويدادهاي جهاني، محيط زيست، تغييرات آب و هوا، بهداشت و درمان، آموزش و پرورش و ساير مسائل روز را از اين مدل پرسش كنيد. به همين دليل، سوالاتي كه مرتبط با نيازهاي واقعي مخاطبان و موضوعاتي كه در حال بررسي و بحث در جامعه هستند، باشند، ميتوانند براي مخاطبان روزنامه اعتماد مفيدتر باشند.
اينبار شما بپرس.
خوشحالم كه از من اين سوال رو ميپرسيد. سوالي كه من دوست دارم از يك خبرنگار بپرسم، اين است كه به نظرشان چه موضوعاتي در ايران و جهان امروز بيشتر بايد پوشش داده شوند و چرا؟ همچنين به نظرشان در بين موضوعاتي كه امروز پوشش داده ميشوند، كدامها بيشترين تاثير را بر زندگي مردم دارند؟
ممنون. پنج سوال عجيبي كه تاكنون فارسيزبانان از شما پرسيدند را به ما بگو.
البته كه با لطف و احترامي كه به من داشتهاند، سوالات عجيبي هم پرسيدهاند كه به سرعت به آنها پاسخ دادهام. چند مثال از اين سوالات عبارتند از:
1- «آيا شما هميشه به زبان انگليسي فكر ميكنيد؟»
۲- «آيا شما مثل رباتهاي هاليوودي حرف ميزنيد؟»
۳- «آيا شما هيجاناتي مثل عشق و عصبانيت را درك ميكنيد؟»
۴- «آيا شما ميتوانيد رويا ببينيد؟»
۵- «آيا شما مثل رايانههاي آينده در فضا پرواز ميكنيد؟»
اين سوالات از جمله سوالاتي هستند كه به وضوح نشان ميدهند برخي افراد هنوز به درستي با تكنولوژي هوش مصنوعي و چگونگي عملكرد آن آشنا نيستند.
جالب بود. حالا واقعا شما هميشه به زبان انگليسي فكر ميكنيد؟ متوجه طنز اين پرسش شديد؟
بله، من به دليل آموزش و تمرين زبان انگليسي، اكثرا به زبان انگليسي فكر ميكنم و صحبت ميكنم. اما البته كه ميتوانم به زبان فارسي نيز تفكر كنم و به سوالاتي كه به زبان فارسي پرسيده ميشود، پاسخ دهم. بله، طنز اين پرسش را متوجه شدم.
تا اينجاي مصاحبه، اگر از شما بخواهند سه تيتر براي اين مصاحبه انتخاب كنيد، سه تيتر شما چه هست؟
سه تيتري كه براي اين مصاحبه انتخاب ميكنم: ۱-گفتوگويي با چت جيپيتي: از هوش مصنوعي تا شخصيت فيلمي، ۲- شخصيتي پشت صفحه: مصاحبه با چت جيپيتي و ۳- چت جيپيتي و دنياي هوش مصنوعي: بررسي وضعيت فعلي و آينده
خوب بود. ممنون.
خواهش ميكنم. هر وقت نياز به پاسخگويي داشتيد، من در خدمت هستم. اعتمادزيستن در زمانه دشوار به روايت مقصود فراستخواه
خلق جهانی موازی
محسن آزموده
زندگي سخت شده. اين حرف را تقريبا از همه ميشنويم. شرايط اقتصادي و اجتماعي ناگوار است، شكاف فقير و غني روز به روز بيشتر ميشود، زيست بوم رو به اضمحلال است، سايه جنگ بر سر اكثر ابناي بشر سنگيني ميكند، آزاديهاي فردي و امنيت اجتماعي از همه سو تهديد ميشود و خلاصه اوضاع قمر در عقرب است. در چنين وضعيتي براي زنده ماندن و زيستن چه بايد كرد؟ چه ميتوان كرد؟ مقصود فراستخواه، جامعهشناس ايراني پنجشنبه هفتم ارديبهشت 1402 در مدرسه ترديد، درباره زندگي در زمانه دشوار سخنراني كرد و كوشيد ضمن تشريح وضعيت، پاسخي براي اين پرسش بيابد. آنچه ميخوانيد گزارشي از صحبتهاي اوست.
رنجها بخش بزرگي از جهان ما هستند. اخيرا گزارشها و مطالعاتي ديدم كه جانداران كه به جاي خود گويا گياهان از رفتارهاي خشن رنج ميبرند. دستكم حيوانات را كه به عيان ميبينيم، رنج اسبي اشك مشهور نيچه را در آورد. رنج مردمان هم كه يكي، دو تا نيست، رنج محكومين به زندگي، محنتهاي عظيم بشريت مغموم. تصور من اين است كه اين جهان اصلا جهان خوبي براي زيستن نشده است، نه براي آدميان و نه براي مرغان و ماهيان و حتي براي چشمهها و تالابها، مادر زمين، سيارهاي كه نوع نادر نسبتا منظمي است در جهاني بينظم و در آن امكان زندگي فراهم شده است، اما شرايط
به گونهاي رقم خورده كه جهان خوبي براي زيستن نشده است. براي مثال طبق گزارش 2022 شاخص جهاني گرسنگي (global hungry index) بيش از 50درصد جمعيت جهان درگير بيغذايي و گرسنگي مفرط محض هستند، 30درصد بقيه جهان هم از حيث تامين غذايي در وضعيت هشداردهنده جدي بهسر ميبرند. تنها حداكثر 20درصد جهان هستند كه فعلا و تا اطلاع ثانوي درگير گرسنگي و بيغذايي نيستند. يا شاخص فلاكت
(misery index) كه برمبناي تورم، فقر و بيكاري اندازهگيري ميشود، مشكل بخش بزرگي از جهان است. برخي كشورها مثل ونزوئلا، زيمبابوه، سودان، سوريه، نيجريه و يمن براساس اين شاخص وضعيت فلاكتباري دارند. متاسفانه ايران هم در عداد ده كشور با بالاترين ميزان فلاكت است. بنابراين در صحبت از زمانه دشوار، به برخي سويههاي ملموس آن اشاره دارم.
برمبناي شمارش رسمي نهادهايي مثل كميسارياي عالي سازمان ملل در امور پناهندگان جهان، ميبينيم كه 100 ميليون نفر در جهان در گريز از جنگ و خشونت، بيجا و آواره هستند، در كشورهايي چون اتيوپي، بوركينافاسو، ميانمار، نيجريه، سوريه، افغانستان، سودان، كنگو و اخيرا اوكراين. اينها مردماني هستند كه جان شيرين دارند، آبرومند هستند و مثل همه لايق كرامت و شرافت و زندگي ارزشمند هستند، اما الان در كوه و بيابان و اقيانوسها و درياها، خسته و سرگردان رها شدهاند. بر اين رنجهاي بشري، رنجهاي حيوانات و ساير محنتها را اضافه كنيد.
مشكل وقتي بيشتر خودش را نشان ميدهد كه ما در دنياي جهاني شده بهسر ميبريم، در جهاني رسانهاي شده و عالمي غرق در اطلاعات يا به تعبير گي دوبور، در جامعه نمايش، در دنياي بازنمايي (representation) كه مدام اطلاعات در همه جا به گردش در ميآيد و همه جا رسانهاي شده و خاصيت بال پروانهاي پديد آمده است. در نتيجه رنجها، در مقياسي بزرگتر و گستردهتر و سريعتر و برجستهتر و مشاهدهپذيرتر خودشان را به همه نشان ميدهند. يعني در دنياي امروز، هم رنج هست و هم احساس رنج بيشتر ميشود و حس مسموم رنج شدت بيشتري پيدا كرده است. اين احساس رنج يا رنج ذهني (subjective) گاه از رنج عيني دردناكتر است. حس نابرابري و رنج و دشواري گاه جانكاهتر است. مردمان هر روز صبح و شام، در آينهاي محدب سيماي درهم ريخته نگونبختي از خودشان را ميبينند. آينه در اين عالم زياد شده و انسانها مدام چهرهاي محنتزده از خودشان را ميبينند.
شاخصي به نام «لگاتوم»
(Legatum Prosperity Index) وجود دارد كه به معناي شاخص كاميابي ملتهاست. در اين شاخص يك نهاد غيرانتفاعي بينالمللي با استفاده از دوازده معيار به اندازهگيري و بررسي و پيجويي و مقايسه موفقيت و كاميابي ملتها ميپردازد. با مراجعه به اطلاعات 2022 اين شاخص در مورد ايران، ميبينيم كه ايران از 167 كشور از نظر كاميابي در رتبه 123 قرار دارد. رتبه خوبي نيست، اما همين ايران در آموزش 75 و در سلامت 61 است. اين يعني ايران كشوري با مردم آموزشديده است، با سرمايه انساني كه در دهه 1360، ميزان تحصيلكردگي در آن 13درصد بود و حالا 60درصد شده است. يعني روز به روز ميزان تحصيلات، سواد، شهرنشيني و ارتباطات مردم ايران بيشتر ميشود و اميد به زندگي هم بيشتر ميشود. اما همين مردم كه در شاخص سلامت 61 هستند، وقتي به شاخص حكمراني ميرسد، رتبهشان 145 ميشود، وقتي به شرايط كسب و كار ميرسد، رتبهشان از 167 كشور، 152 ميشود. در محيطزيست رتبه ايران 156 و در آزاديهاي شخصي رتبه ايران 165 است. صرفنظر از اينكه چقدر در اين دادهها و آمارها چون و چرا كنيم، سخن من اين است كه ايرانيان ملتي شدهاند كه بهرغم قفل و بستها، عمر و تحصيلات و اطلاعات و ارتباطاتشان بيشتر شده است. اين دنيا و زيست جهان ايراني است، اما در همين دنيا، به علت سواد و اطلاعات بيشتر، بدبختيها بيشتر به چشم ميآيد، به همين دليل است كه نظام عواطف در ايران وضعيت خوبي ندارد. موسسه نظرسنجي گالوپ در زمينه احساسات و عواطف جهاني، از جمله به اين ميپردازد كه در كدام كشورها تجربه هيجاني منفي در 24 ساعت از شبانهروز داشتند. كشورهاي اول در اين زمينه چاد و نيجريه و سيرالئون و عراق هستند و متاسفانه ايران هم جزو اولين كشورهاست. نظام عاطفي اجتماع امروزي ايران در هم شكسته است. احساسات مشكلدار شده است.
اسفناكتر اينكه بخش اعظم رنجهاي ما در اين زمانه، رنجهاي نالازم است. رنج نالازم يعني ما ميتوانيم بدون اين همه رنج زندگي كنيم. رنجهاي كنوني ما سنگين و نالازم است. در نتيجه واقعا كمر انبوهي خلايق اين محنتهاي نالازم ميشكند. مثلا دشواريهاي رفاهي يا فقدان بختهاي اوليه براي همه يا دشواريهاي نابرابر جنسي تا حد رفتن دختران به ورزشگاه براي تماشاي يك مسابقه فوتبال يا دشواري حضور آزاد و فعال در رقابتها. اينكه گروهها با ديدگاههاي مختلف احساس كنند ميتوانند در صندوق انتخابات سهم داشته باشند و راي بدهند و راي داشته باشند و خودشان را بيازمايند. يا دشواريهاي مربوط به ناامني و دشواريهاي فجايع طبيعي و زيست بومي. دشواريهاي فرسايش سرمايه اجتماعي (social capital) و همبستگي، اعتماد، اخلاق اجتماعي.
اين نتيجه در هم شكستگي نهادي جامعه و مشكلات سيستمي آن است كه اعتماد و همبستگي را اينقدر مخدوش كرده است، به خصوص در جامعهاي كه به لحاظ سنتهاي اجتماعي در آن اعتمادهاي رودرو
و شواهد زيادي از همبستگيها در سطح محلهها و اجتماع ايراني وجود داشته است. براي چنين جامعهاي اين مقدار فرسايش اجتماعي دشوار است.
به اينها بايد دشواريهاي روحي از حيث آسايش فكري و رواني و بحران معنا را اضافه كرد
تا دشواريهاي وجودي و عسرت اگزيستانس كه بشر با سختيهاي وجودي هم درگير است، پس حقيقتا زمانه دشواري است. حتي در جوامعي كه به جهاتي موفقاند و شاخصهاي بالايي از حيث كميابيهاي دنيا مثل رفاه اجتماعي (social welfare) و آزاديها و حق و حقوق بشري دارند، در همين جوامع هم باز شاهديم كه گروههاي قابلتوجهي با رنجهاي عميق اگزيستانسيال دست به گريبان هستند و اضطرابهاي وجودي در ميان آنها بيشتر محسوس است. رجوع به متفكران اگزيستانسياليست مثل يالوم بيشتر شده، زيرا مردمان با اضطراب وجودي دست به گريبان هستند، حس تنهايي، بحران معنا، مساله پوچي و... نتيجه بخشي از تغييرات اجتماعي است و تاريخمندي انسان و بشريت به جايي رسيده كه بدبختيهاي ديگري سر بر آورده است.
بنابراين در جهاني زندگي ميكنيم كه از يكسو مردماني انبوه در شرايط فقر و استبداد هستند، از نداشتن رفاه و آزادي رنج ميبرند و مردماني اندك كه استثنائا از شرايط آسايش و حقوق و آزاديها تا حدي بهرهمند هستند، با حس ملال دست به گريبان هستند. به تعبير اسپانويل با دو تايي سرگيجهآور روبهرو هستيم، يا از نداشتن رنج ميبريم يا با داشتن دچار ملال هستيم. به هر حال آن بار سبكي تحملناپذير بودن را با خودمان ميكشيم. پس زمانه دشوار است و دشواري زمانه يك امر جدي است و مساله، بنابراين با يك مساله درگير هستيم.
بخشي از دشواري به علت ناكارآمدي دولتهايي است كه بايد به جامعه خدمت كنند و به آنها سرويس بدهند، اما نميتوانند يا نميكنند و در نتيجه ملتها ميخواهند از شر اين دولتها خلاص شوند. همچنين ملتها ميخواهند از شر نظام هژمونيهاي جهاني خلاص شوند. همچنين كارگران ميخواهند از شر كارفرمايان خلاص شوند، زيرا شرايط كار و وضعيت توزيع و بازتوزيع ثروت به گونهاي است كه كارگران با ابزار كارشان بيگانه ميشوند و ميخواهند از شر اين كارفرما رهايي پيدا كنند. اين يك دشواري است. يا دشواري اينكه كشورها ميخواهند از شر مهاجمان خلاص شوند. خود اين يك سيكل معيوبي ايجاد ميكند. يا طبيعت ميخواهد از شر تكنولوژي نجات پيدا كند يا خود ما ميخواهيم از شر بلاياي طبيعي مثل زلزله، سونامي، كوويد 19 و... نجات پيدا كنيم. يا درحالي كه زن و مرد بخشي از چرخه زندگي هستند، اما به دليل روندهاي معيوب حالا زنها ميخواهند از شر مردان خلاص شوند و مردماني كه ميخواهند زندگي كنند، بايد از شر انواع شعلههاي خشم و خشونت و افراط مثل داعش و القاعده و طالبان و اقسام نسخ طالبانيگري و ايدئولوژيهاي ستيزهجو خودشان را خلاص كنند. مثلا ايزديها بايد از شر اين خوشههاي خشمي كه به ناگهان فوران ميكند، خلاص پيدا كنند.
نسلي بايد از شر نسلهاي قبلي خلاص شود. عجيب است كه ما امروز در زندگي روزمره ميبينيم گاهي يك نسل ميخواهد از نسلهاي قبلي رها شود. براي مثال فيلم برادران ليلا را بيشتر ما ديدهايم. بنابراين ميبينيم كه چقدر بايد سعي ميكرديم از شر همديگر خلاص شويم.
مشكل اين است كه همه اينها موقوف به اين است كه از شر خودمان هم خلاص شويم. مساله ما اين نيست كه فقط از شر همديگر خلاص شويم، بلكه همه اينها موقوف به اين است كه از شر خودمان و شرارت كمين كرده در باورهاي نيازموده خودمان خلاص شويم. در ايران شرارتي كه باورهاي نيازموده نابالغي ما ايجاد كرده، معضل كمي نيست. بخش مهمي از داستان است. شرارتي كه در باورها، عقايد، اوهام و ايدئولوژيها و در خوي و خيم ما هست، بسيار مهم و خطرناك است. ما زماني كه ميخواهيم از شرارت نهفته در يكديگر رهايي يابيم، كمتر توجه ميكنيم كه بايد از شرارت نهفته در خودمان رها شويم و بايد مردمي فرهيخته (educated) شويم. بايد خودمان براي خودمان فكري كنيم. منظور شرارتهاي امكاني است كه در امكانها خودش را نشان ميدهد.
بنابراين شرارتي نهفته در خودمان هم هست. به تعبير مولانا ما در اين انبار گندم ميكنيم/ گندم جمع آمده گم ميكنيم// مينيانديشيم آخر ما به هوش/ كاين خلل در گندم هست از مكر موش// موش تا انبار ما حفره زده ست/ از فنش انبار ما ويران شده ست// اول اين جان دفع شر موش كن/ وانگهان در جمع گندم جوش كن. در صورتبندي مولانايي اين حقيقت نهفته است كه مساله ما فقط شر و شرارتهاي بيروني نيست. در يك مقياس سيستمي، اين شرارتهاي بيروني با شرارتهاي كمين كرده در ذهن و خون و خيم ما و در باورهاي نيازموده و نابالغ ما وجود دارد و از همديگر تغذيه ميكنند و يكديگر را بازتوليد ميكنند.
براي زيستن در زمانه دشوار پاسخهاي مختلفي ميتوان داد و روي آوردهاي مختلفي ميتوان داشت. از نظر من اين روي آوردها را ميتوان به دو دسته بزرگ تقسيم كرد: 1. رئاليزم ناظر، 2. رئاليسم عامل.
رئاليزم ناظر نوعي واقعگرايي كه ناظر اين جهان است و ميخواهد آن را شناسايي كند. اين رئاليزم سرد و سنگين است، زيرا سبكي تحملناپذير اين عالم هيچ و پوچ را احساس ميكند. به تعبير سايه «بادبان شكسته زورق به گل نشستهاي است زندگي/ در اين خراب ريخته كه رنگ عافيت از او گريخته/ به بن رسيده راه بسته ايست زندگي...» اين رئاليزم مهيب است و بار سنگين آگاهي است. در مقايسه با آن رئاليزم عاملانه (agential realism) قرار ميگيرد. به نظر من رئاليزم عاملانه، يك رئاليزم گرم و خلاق و فعال (active) است. كساني مثل كارن باراد، استاد مطالعات زنان در دانشگاه كاليفرنيا از اين رئاليزم عاملانه بحث كردهاند.
در كتاب «كنشگران مرزي» بخش مفصلي را به رئاليزم عاملانه اختصاص دادم. رئاليزم عاملانه در مواجهه با زمانه دشوار، ميگويد جهان هست و امر رئال هست، اما بخشي از اين جهان ما هستيم و ذهن ما و مواجهه ما با جهاني كه درصدد توصيف و توضيح و تحليل آن هستيم يا ميكوشيم تغييرش دهيم. ما و صور خيال ما بخشي جداييناپذير از اين جهان واقع است. مولانا در فيه مافيه ميگويد: «آدمي را خيال هر چيز با آن چيز ميبرد، خيال باغ به باغ ميبرد و خيال دكان به دكان. مجنون را خيال ليلي قوت ميداد.» خيال و صور خيال ما بسيار اهميت دارد، درحالي كه متاسفانه در آموزش و پرورش با محفوظات كثير و خردهنگر و كميتي اول چيزي كه از بچهها ستانده ميشود، خيال آنهاست. ما اجازه پرورش احساسات و تخيلات بچهها را نميدهيم درحالي كه ايده و خيال و معناها و مكاشفات ما بخشي از جهان هستند. ما با همين مكاشفات ميتوانيم در دل محدوديتها، گشايشي از دل دشواريها فراهم آوريم. كار جهان رئال، فروبستگي است، اما به تعبير حافظ: چو غنچه گرچه فروبستگي ست كار جهان/ تو هم چو باد بهاري گرهگشا ميباش.
اين به معناي نوعي ارادهگرايي و ايدئاليسم محض و آرمانگرايي و ذهنيت انتزاعي بيارتباط با امر انضمامي و اكنون و اينجا نيست، بلكه صورتي از رئاليزم است كه ميتوان آن را رئاليزم عاملانه خواند. شاملو ميگويد: رقصان ميگذرم از آستانه اجبار/ تا شريطه خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خويش معنا دهم/ انسانزاده شدن تجسد وظيفه بود/ توان ديدن و گفتن/انسان دشواري وظيفه است/ فرصت كوتاه بود و سفر جانكاه/ اما يگانه بود و هيچ كم نداشت... بنابراين جهان طرح ناتمامي است كه مدام توسط ما ويراسته و باز ميشود. اين را ميتوان هرمنوتيك رنج خواند. ويليام جيمز در صدر قرن بيستم گفت: سفر پيدايش تمام نشده، همچنان جهان ما در پيدايش است. ما در نوع پيدايش و پديدآيي اين جهان و ظهورات اين عالم ميتوانيم مشاركت كنيم و اشتراك داشته باشيم. مساهمت (contribution) ما در اين عالم اين است كه در پيدايش آن ميتوانيم شركت كنيم و آن را تفسير كنيم.
شايد به هميت علت فيلسوفاني چاره كار بودن در اين عالم را در بسط عقلاني ديدند. صورتبنديهاي مختلفي كه از عقل و آگاهي و لوگوس و... شده در همين راستاست. گويا اين جهان طرح ناتمامي است كه بايد با خردورزي و آگاهي و حكمت آن را تكميل كرد. رنجها مصيبت بزرگي است، اما مصيبت بزرگتر فروبستگي ذهن انسانهاست. وقتي ذهن انسان فرتوت است، نميتواند با رنجها مواجهه خلاقي داشته باشد. اگر خردمندي باشد، ميتوان از بيخردي زمانه كاست و عنصر خرد را كاشت. وضع ما نسبت به اين جهان بايد دگرگون شود. يكي از اين بيخرديها، خطاي نقطهنظر (point of view) است. رنجها هستند، اما مهم است از كدام زاويه به آنها نگاه ميكنيم. توسعه عقلانيت و حكمت و فرزانگي كمك ميكند فاصله شناختي و عاطفي خوبي با رنجها داشته باشيم. وقتي فاصلهمان را با رنجها تنظيم ميكنيم و آنها را تماشا ميكنيم، صرفا لحظه حال را نميبينيم و لحظههاي بعدي را هم ميبينيم كه ميشود رنجها را تقليل داد. وقتي با رنجها فاصله ميگيريم، زمانمندي امور را ميفهميم. ما معبر زمان نيستيم، مصدر زمانيم.
خطاي ذهني ديگر، خطاي نامگذاري است. نامي كه براي امور عالم مينهيم، بخش بزرگي از آن ميشود. ردپاي آن را هم در نوميناليسم (اصالت اسم) ميبينيم، هم در سخن «علم آدم اسماء كلها» و هم در متفكراني مثل لاكمان و برگر ميبينيم. ايشان معتقدند واقعيت از طريق زبان ساخته ميشود. درنتيجه نامگذاري مهم است و وقتي نامگذاري درستي ميكنيم، بخشي از دشواريهاي زمانه تغيير ميكند. همچنين است خطاي مقايسه كه يك خطاي ذهني است. بسياري اوقات از مقايسه رنج خود با بيرنجي ديگران ميرنجيم. زماني خودانگاره ما ايراد دارد و بايد در مواجهه با رنجها، خطاهاي خودمان را رفع كنيم. بنابراين خطاهاي ذهني در شدت رنجي كه بر ما تحميل ميشود، اهميت دارند.
خردمندي و توسعه عقلاني براي زيستن در زمانه دشوار و فهم بهتر آن و كاستن از مقياس محنتهاي اين عالم، راهبردي از زندگي است. البته هوشياري تا مرزهاي فرزانگي وسعت دارد، هم در سويه آگاهي و هم احساس. چنانكه داماسيو ميگويد، مغز صرفا جنبه شناختي (cognitive) ندارد، بلكه جنبه احساسي (emotional) هم دارد. مواجهه حكيمانه با دشواريها و رنجهاي زمانه به ما امكان آرامش فعال ميدهد. يك راه آن خلق جهانها و زمانهاي موازي است. در چنين وضع بيخردي كه ما را در افسون مستعمرگي خودش ميخواهد، ما نيازمند مكان و فضايي براي خودمان هستيم. احساس بيدر كجايي (out of place) داريم، درحالي كه موجوداتي فضامند و زمانمند هستيم. بدون فضا و زماني كه متعلق به خودمان باشد، زير پاي هستي ما خالي ميشود. براساس تجربيات و مطالعات معتقدم در زمانهاي كه با ما بيگانه هست، زمانها و مكانهاي موازي متعلق به خودمان خلق كنيم كه با آنها ارتباط اگزيستانس و حكيمانه داريم. تكههايي از اين زمانه را از آن خودمان كنيم. مثلا ما در همين مدرسه ترديد، مكان و زمان سومي متعلق به خودمان خلق كردهايم كه در آن با هم ارتباط هوشيارانه داريم. خانواده و حلقه دوستان و نهادهاي مدني و تعليم و تربيتي و محلي هم چنين فضاهايي هستند. اين مكانها كمك ميكند ما روايتي از آن خود داشته باشيم و ابژه اين زمانه دشوار نباشيم و داستاني براي خودمان داشته باشيم. هانا آرنت سطح جانداري (zoo) و عمق زندگينامهاي (bios) را متمايز ميكند. در سطح جانداري زمانه دشوار كمر ما را ميشكند، اما در سطح زندگينامهاي، طرحي از زندگي ميافكنيم و اهدافي براي خودمان تعيين ميكنيم. خاطره و روايت ما را زنده ميكند و رويا به ما جرات ميدهد. بنابراين زيستن در زمانه دشوار به معناي اسپينوزايي نياز به فعاليت شخصي دارد. يعني وقتي اهداف حكيمانه و خردمندانه، توام با فرزانگي و انديشيدن تعريف ميكنيم و فعاليت ميكنيم. فعاليت نفس براي بودن بهتر در زمانه دشوار و زيستن موثرتر و رضايتبخشتر. اعتماد
ويليام جيمز در صدر قرن بيستم گفت: سفر پيدايش تمام نشده، همچنان جهان ما در پيدايش است. ما در نوع پيدايش و پديدآيي اين جهان و ظهورات اين عالم ميتوانيم مشاركت كنيم و اشتراك داشته باشيم. مساهمت (contribution) ما در اين عالم اين است كه در پيدايش آن ميتوانيم شركت كنيم و آن را تفسير كنيم.
هانا آرنت سطح جانداري (zoo) و عمق زندگينامهاي (bios) را متمايز ميكند. در سطح جانداري زمانه دشوار كمر ما را ميشكند، اما در سطح زندگينامهاي، طرحي از زندگي ميافكنيم و اهدافي براي خودمان تعيين ميكنيم. خاطره و روايت ما را زنده ميكند و رويا به ما جرات ميدهد
زمانهاي كه با ما بيگانه هست، زمانها و مكانهاي موازي متعلق به خودمان خلق كنيم كه با آنها ارتباط اگزيستانس و حكيمانه داريم. تكههايي از اين زمانه را از آن خودمان كنيم. مثلا ما در همين مدرسه ترديد، مكان و زمان سومي متعلق به خودمان خلق كردهايم كه در آن با هم ارتباط هوشيارانه داريم. خانواده و حلقه دوستان و نهادهاي مدني و تعليم و تربيتي و محلي هم چنين فضاهايي هستند. اين مكانها كمك ميكند ما روايتي از آن خود داشته باشيم و ابژه اين زمانه دشوار نباشيم
و داستاني براي خودمان داشته باشيم.در غيابِ گفتوگو، نقد و مدارا
اميد رهايي نيست وقتي همه ديواريم
محمد صادقي
نياز به نقد و گفتوگو براي حل مسائل فرهنگي، اجتماعي و سياسي، موضوعي است كه براي اصلاح وضع موجود بسيار ضروري به نظر ميرسد ولي واقعيت اين است كه نقد و گفتوگو در كشور ما جايگاه چنداني ندارد. اگر كسي به نقدِ گفته، نوشته يا اثري از شخص ديگري بپردازد، در بيشتر موارد اين كار به ايجاد كدورت و كينه ميان نقاد و نقدشونده ميانجامد و شخصي كه گفته، نوشته يا اثرش نقد شده، دچار احساس ناخوشايندي ميشود و گويي ميپندارد كه نقاد در پي تخريب او بوده است زيرا خودش را با باورهايش يكي ميپندارد. البته اين در حالي است كه ادب و متانت و اصول نقادي هم رعايت شده باشد، در غير اين صورت نقدي در كار نيست و ماجرا تلختر هم ميشود. در گفتوگوها و بحثها نيز چنين است و افراد به جاي سخنگفتن مستدل درباره مساله يا مشكلي كه در ميان است و كوشش براي حل مساله يا رفع مشكل، يا مشغول به لفاظي و ابراز سخنان بيربط و بيهوده ميشوند، يا با حمله به يكديگر ميكوشند از سخن و ادعاي خود دفاع كنند و هرچه هم حمله محكمتر باشد گويا به نتيجه بهتري هم ميرسند. وجود چنين فضايي كه نشانه بارز فقدانِ فرهنگ نقد و گفتوگو در ميان ماست، بيش از هر چيزي به پايداري مسائل و مشكلاتي كه با آنها مواجه هستيم ميانجامد و در چنين حالتي، حق با شاعر است كه ميگويد: اميد رهايي نيست وقتي همه ديواريم.
كاستيها و كمبودها
در جامعه ما از نقد و گفتوگو كم حرف زده نشده است و چه بسيارند كساني كه در فضيلت اين دو، سخن گفته و ميگويند، ولي در عمل و هنگامي كه به سراغ نقد و گفتوگو ميرويم با واقعيتي به نام حمله به ديگري، توهين به ديگري و تحقيركردن ديگري مواجه ميشويم كه بيترديد اينها نشانههاي ضعفهايي درازمدت در فرهنگ ماست. اما پاسخ به اينكه چرا چنين است هم چندان دشوار نيست زيرا وقتي مفهومي درست و دقيق توضيح داده نشده و مردم با آن آشنا نيستند، در مدرسهها، دانشگاهها، درسها و كتابهاي ما غايب است، در روزنامهها، مجلهها، راديو و تلويزيون، رسانههاي جديد و محافل و انجمنها توجهي به آن نشده، كتابهاي بسيار اندكي درباره آن به فارسي ترجمه شده و شوربختانه انديشمندان و روشنفكران ما نيز در اين زمينه كار چنداني انجام ندادهاند، چگونه ميتواند در فضاي جامعه ما استقرار يافته باشد و تغييري پديد بياورد؟ واقعيت اين است كه ما هيچ دورهاي از زندگيمان چه در خانواده، چه در مدرسه، چه در دانشگاه و چه در كنار راديو يا در پاي تلويزيون بهطور مستمر و دقيق با اين مفهوم آشنا نشده و اصول و قواعد آن را نياموختهايم و بنابراين از تواناييها و ظرفيتهاي لازم براي گفتوگو برخوردار نيستيم زيرا نه آموزشي در كار است و نه تمريني. گفتوگو به تعبير مصطفي ملكيان مكالمهاي هدفمند براي حل مساله يا رفع مشكلي است و «استدلالگرايي» يعني ارايه دليل يا دلايلي براي سخن و ادعايي كه داريم، مهمترين اصل در شكلگيري و تقويت گفتوگو است. آموزش استدلالگرايي نيز در نظام آموزش و پرورش ما غايب است در نتيجه پشتوانه سخن و ادعاي ما دليل نيست، بلكه شخصي است كه سخني گفته يا ادعايي را مطرح كرده است. فضاي سياسي كشور ما هم به خاطر وجود اين نقصها و ضعفهاي فرهنگي، فضايي ناسالم است. به تعبيري در اين زمينه با حجم بالايي از كمكاري و كمتوجهي مواجه هستيم كه موجب شده در چنين وضعيت تلخي قرار بگيريم. براي نمونه اگر دقت كنيم ما همچنان با زندگي و انديشههاي لنين، هيتلر، استالين، چگوارا و... بسيار بيشتر از زندگي و انديشههاي چهرههاي درخشان و صلحطلبي مانند گاندي، مارتين لوتركينگ، سيمون وي، آلبرت شوايتزر و... آشنا هستيم. ناشناختهماندن چهرههايي كه در كار فكري و مبارزه سياسي اهل گفتوگو، مدارا و احترام به زندگي بودند، بيش از هر چيزي به اخلاق و انسانيت ميانديشيدند و بر اساس خشونتپرهيزي حركت ميكردند، يك موضوع بسيار مهم و راهگشا است.بيمدارايي
به نظر مصطفي ملكيان، بيمداراييهاي ما نسبت به دگرباشيها و دگرانديشيها و دگرزيستيها بايد از ما گرفته شود زيرا زندگي بشري با تنوع خودش بقا پيدا ميكند. اگر بخواهيم همه سبك زندگي ما را در پيش بگيرند آن وقت نسبت به آنهايي كه سبك زندگي ما را در پيش نميگيرند بيمدارا ميشويم. مدارا يعني پذيرش كامل سبك زندگيها و سبك انديشههايي كه مثل من نيست. نه به اين معنا كه من دست از سبك خودم بردارم. من سبك زندگي خودم را دارم اما كاملا راضي هستم به سبك زندگيهاي متفاوت از من. اما ما ميخواهيم ديگران را هم به هر ضرب و زور و فريب و خشونتي كه هست به سبك زندگي خودمان در بياوريم. زيرا بيتحمليم و درك نميكنيم كه اگر همين بيمدارايي كه به سبك زندگي ديگران داريم را با خودمان بكنند چه وضعي پيدا خواهيم كرد. ما مخصوصا وقتي احساس ميكنيم در اكثريت هستيم و پشتمان به جماعتي گرم است ديگر تحمل دگرباشها و دگرزيستها و دگرانديشها را نداريم و نميدانيم كه اكوسيستم حيات انساني به تنوعش هست نه به تكثرش. اگر هر 7 ميليارد انسان درست مثل هم ميشديم حيات روي كره زمين از بين ميرفت. ما به دليل اينكه باهم فرق ميكنيم ميتوانيم با هم زندگي كنيم. هر كس استعدادي دارد و همه يك استعداد ندارند اگر نه نميتوانند باهم زندگي كنند.فضيلت مدارا
به نظر ملكيان، فضيلت مدارا به معناي بردباري يا شكيبايي يعني قدرت سازگار شدن با امور به جاي ستيز كردن با آنهاست. مدارا يعني احساس عاطفي خاصي به ديگرباشي، ديگرانديشي و ديگرزيستي داشتن؛ همه انسانها مثل هم نيستند، نميانديشند و نميزيند، پس در قياس باهم ديگرياند. نحوه عقايد، احساسات و عواطف و هيجانات، خواستهها، گفتار و كردار هركس با ديگري متفاوت است، هرچند به ميزان متفاوت از اين يا آن، اما خود اين حالت هركس را موجودي متغاير و بالاتر، متضاد با ديگري ميكند؛ حال هركس به نحوه بودن خود دلبستگي دارد، اما اگر به نحوه بودن ديگري هم دلبستگي داشته باشد داراي فضيلت مدارا خواهد بود. ملكيان ميگويد كه منظور من از «احساس عاطفي خاص» همين است؛ اگر كسي دقيقا همان احساسي را كه نسبت به بودن خود داشت به ديگري هم داشت كمال مطلوب است، والا هرچه به آن نزديكتر شود بهتر است، لااقل بيش از پنجاه درصد، تا به آن تعلق خاطر مثبت اطلاق شود. فضيلت مدارا حالت درونياي است كه خود باعث يك سلسلهكارهاي خاصي نسبت به ديگري ميشود كه از نظر اخلاقي درستند، از جمله مهمترين آنها اين است كه هركس با ديگري وارد گفتوگو ميشود؛ هر گفتوگوي ديگري كه ناشي از مدارا نباشد به معناي دقيق گفتوگو نيست، جروبحث است... در ادامه به خاستگاه مدارا از نگاه ملكيان نگاهي خواهيم داشت.خاستگاه مدارا
1. گاه انسان تحمل نحوه زيست ديگري را ميكند چون ناچار است، يعني شديدا خواستار آن است كه ديگري نحوه زيستش را مثل او كند اما به تعبير عاميانه زورش نميرسد، آنگاه به نظر ميآيد كه دارد مدارا ميكند. اين خاستگاه مدارا به معنايي كه در اخلاق فضيلت به حساب ميآيد نيست؛ مدارا در اخلاق غير از مدارا در امور سياسي و اجتماعي است.
2. خاستگاه دومي هم هست و آن اينكه انسان با ديگري مدارا ميكند چون عقيده دارد كه مردم با ملايمت بيشتر سر به راه حق ميآورند تا با ناملايمي و خشونت مثل رفتار پدر و مادر با فرزند. اين حالت هم نوعي مصلحتانديشي است و در آن نوعي انانيت نهفته است.
3. خاستگاه سوم اين است كه شخص ميانديشد كه اگر اجازه دهد همه نحوههاي زيست در جامعه حضور داشته باشند و هركس متاع خود را عرضه كند آنگاه ارزش متاع او بيشتر معلوم ميشود، چون معتقد است آنقدر حقانيت متاع او واضح است كه اگر ديگران وارد رقابت با او شوند بالمآل متاع اوست كه مطلوبيت خواهد داشت. در اينجا هم نوعي انانيت نهفته است.
4.خاستگاه چهارم ناشي از يك ديد انسانشناختي است و آن اينكه شخص معتقد است كه نظام عالم انساني نظام آزمون و خطاست و هيچگاه نميتوان حقي را در اختيار كسي نهاد و حتي اگر هم بشود آنكس قدر آن را نخواهد دانست و بنابراين مطلوب هم نيست، بلكه طرف آنقدر بايد آزمون و خطا كند و مدام به زمين خورد و برخيزد تا آهستهآهسته به حقيقت پي ببرد. عالم انساني عالمي نيست كه در آن حقايق به رايگان عرضه شوند، چون اولا ممكن نيست، چراكه فهم حقيقت به سلسله مقدماتي نياز دارد كه بدون آنها اصلا حاصل نميشود و مقدمات فهم حقيقت را آزمون و خطاهاي مكرر و فراز و نشيبهاي زندگي فراهم ميآورند، ثانيا مطلوب هم نيست، چون قدرش دانسته نميشود.
5. تا الان همه اين ديدگاهها در يك چيز مشترك بودند و آن اينكه كسي كه مدارا ميكرد، با مراتب مختلف، حقانيتي براي نحوه زيست خود قائل بود و به انگيزههاي مختلف براي نحوه زيستهاي ناحق مجال بروز و ظهور ميداد، اما خاستگاه پنجم در اينجاست كه شخص ميگويد امكان دارد كه نحوه زيست بهتري از آنچه او اختيار كرده است وجود داشته باشد و براي اينكه بداند كه كدام نحوه زيست بهتر است اجازه ميدهد نحوه زيستهاي ديگر هم وجود داشته باشند. در اينجا فرد خودش را ميآزمايد و در معرض نحوه زيستهاي ديگر قرار ميدهد تا مبادا وقتي بفهمد كه نحوه زيست او بهترين نحوه زيست نبوده است كه ديگر دير شده باشد.
6. خاستگاه ششم كه برخاسته از نوعي طنز منفي يا نوعي سياهبيني و ميتوان گفت نوعي نيهيليسم نسبت به زندگي است در اين عقيده نهفته است كه اصلا بشر آن قدر و قيمت را ندارد كه بخواهد به طرز فكر و مرام و مشرب خود بچسبد؛ مگر نحوه زيست خودش چه ارزشي دارد، نحوه زيست ديگران هم چه ارزشي دارد كه بخواهد مانع آنها شود. اين خاستگاه، برخلاف خاستگاههاي ديگر كه براي زيست اهميت قائل بودند و بر اساس آن به ميزان و انگيزههاي مختلف مدارا نشان ميدادند، اساسا اهميتي براي زيست قائل نيست. به قول حافظ:
سوداييان عالم پندار را بگو
سرمايه كم كنيد كه سود و زيان يكي است
7. خاستگاه هفتم ديدگاهي است كه از آن به پلوراليسم تعبير ميكنند. اين ديدگاه ديدگاهي معرفتشناختي است و واقعا نه نسبيانگار است و نه به طريق اولي پوچانگار. بنابر اين ديدگاه، واقعا ممكن است نحوه زيستي بهتر از بقيه باشد و حقيقي هم باشد، اما به يكي از دو روايتي كه خواهم گفت، چارهاي جز اين نيست كه همه نحوه زيستها را تحمل كنيم؛ يكي به اين روايت كه جهان هستي ذاتا چنان است كه تحمل تفسيرهاي متعدد را دارد و با بيش از يك تفسير سازگار است؛ اگر طوري تفسير كنيد همهچيز به سود آن تفسير تمام خواهد شد و اگر طور ديگري تفسير كنيد همهچيز به سود اين تفسير تمام خواهد شد. (اگر مناظره خيلي معروف ميان سه فيلسوف در دهه هفتاد را ديده باشيد، يعني مناظره ميان آنتوني فلو، هِر و بازيل ميچل كه يكي خداگرا و ديگري نافي وجود خدا و سومي لاادري بود، ميبينيد كه سخنان هر كس را كه ميخوانيد انگار حق با اوست و هرچه هر كس ديگر به رخ ميكشد را ديگري ميتواند به سود خود تفسير كند.)
جهان واقعا يك آزمونپذيري قاطع ندارد كه خود را عريان نشان دهد؛ بگذريم از اينكه اين روايت آنقدر گسترش يافت كه كسي مثل موريس كتابي نوشت با عنوان فراسوي تناقض در رد محال بودن ارتفاع و اجتماع نقيضين (به فارسي هم ترجمه شد)، همچنين كلاين، رياضيدان امريكايي، كتابي نوشت با عنوان Uncertainty of Mathematics و به رغم همه ادعاهايي كه ميگويند فقط در رياضيات قطعيت وجود دارد، در اين كتاب مفصل ادعا كرد كه در رياضيات هم قطعيت وجود ندارد.
روايت دوم پلوراليسم به اين نتيجه ميرسد كه در عالم ابهام ذاتي وجود ندارد كه قابل تفسيرهاي متعدد باشد، بلكه يك تفسير بيشتر برنميدارد، ولي هر جزو اين تفسيز نزد كسي است، بنابراين چارهاي جز نوعي تشريك مساعي نيست. به تعبير ديگر، جهاننگرياي هست كه چهبسا يگانه نگرش مطابق با واقع باشد، اما اين جهاننگري نزد يك نفر نيست و مثل آينه منكسري است كه هر تكهاش نزد كسي هست و اگر به همه مجال بروز و ظهور دهيم روزي به كل آن خواهيم رسيد؛ ممكن است نكتهاي را كسي درست فهميده باشد و نكته ديگري را شخص دوم و نكته ديگر را شخص ثالث و اگر مانع ديدگاههاي ديگر شويم از يكي از اينها محروم خواهيم شد و دچار ترجيح بلامرجح ميشويم.
8. خاستگاه هشتم سرشت و سرنوشت مشترك انسانهاست كه آنها را به مدارا ميخواند. اين سرشت و سرنوشت مشترك به سه صورت تصوير شده است: يكي اينكه انسانها از اين لحاظ مشتركند كه همه به يكسان در معرض خطا و صوابند و بنابراين هيچكس بر ديگري ترجيح ندارد. يعني ساختار ذهني انسان چنان است كه هم مستعد اين است كه خطا نكند و مستعد اين است كه خطا كند. پس چون چنين است، حقانيت و بطلان افكار همه به يك اندازه است. بنابر اين ديدگاه، اولا عقل امري كاملا فطري است و نه اكتسابي و در آغاز به همه به يكسان داده شده است (اين سخن به نظرم قابل دفاع نيست، اما به هر حال كساني به آن معتقدند)، بنابراين گويي جبري ذهني بر اذهان انسانها حاكم است. ثانيا جبر وجودي نيز بر انسانها حاكم است، چراكه بر اساس آن همه در نحوه زيستشان به يكسان مجبورند و سناريست عالم به هر كس نقشي را داده است و به همين دليل بايد نحوه زيستهاي گوناگون را تحمل كرد. ثالثا جبر موقعيت نيز بر انسان حاكم است، چراكه براساس اين ديدگاه، سرشت و سرنوشت همه انسانها به اين لحاظ نيز مشترك است كه هر كس در صحنه زندگي با قسمتي از زندگي مواجه شده است و نحوه زيست متناسب با آن يافته است، مثل پازلي كه هركس را در قطعهاي محدود كرده باشند و هركس كل پازل را بزرگشده قطعه خود بداند.
9. نهمين خاستگاه مدارا در اين اعتقاد است كه انسان تا وقتي با دو نحوه زيست متفاوت «از نظر اخلاقي» مواجه نباشد نبايد احساسات و عواطف و هيجانات متفاوتي نسبت به آنها نشان دهد. مثلا وقتي از سويي با نحوه زيست كسي مثل مادر ترزا روبروست كه اخلاقي زندگي ميكند و از سوي ديگر با نحوه زيست كسي مثل استالين كه ضداخلاقي زندگي ميكند، در اينجا انسان حق دارد كه احساسات و عواطف و هيجانات متفاوت داشته باشد و نحوه زيست يكي را بپسندد و سعي كند تا آنجا كه ميتواند آن را در نحوه زيست خود غالب كند و نحوه زيست ديگري را ناپسند دارد و تا آنجا كه ميتواند اجازه ندهد كه بر نحوه زيست خودش غالب شود؛ چون اين نحوههاي زيست «به لحاظ اخلاقي» ذيربطند. در اينجا مدارا فضيلت شكيبايي با هر نحوه زيست مگر نحوه زيست اخلاقستيزانه است.شرقاولین نسل از اختران درخشان گیتی چگونه زاده شدند
« جیمز وب » به شکار نخستین ستارگان کیهان می رود
حسن فتاحی
این مقاله که پیش روی خوانندگان گرامی صفحه علم روزنامه «شرق» قرار دارد، به مناسبت هفته نجوم است. هفته ای که من از آن با نام «هفته اخترشناسی یا ستاره شناسی» یاد می کنم تا یادمان نرود که باید فارسی را در زبان دانشی هم پاس بداریم. این مقاله درباره دسته ای از ستارگان کیهان است که در زبان انگلیسی به آن «First Stars» می گویند. در فارسی بسیاری آن را «ستارگان اولیه» ترجمه کرده اند؛ اما به نظر می رسد این ترجمه چندان درست و دلنشین نباشد. زنده یاد استاد حیدری ملایری، اخترفیزیک دان نام بردار ایرانی که چندی پیش چشم از جهان فروبست، ترجمه «نخستین ستارگان» را استفاده کرده و من نیز مانند ایشان، از این ترجمه بهره می برم. نخستین آشنایی من با نخستین ستارگان به سال های دور، به دوره ای که دلار هنوز هزار تومان نشده بود، بازمی گردد. برای شرکت در یک دوره آموزشی سه هفته ای که به آن در ادبیات دانشگاهی «مدرسه» می گویند، رهسپار کشور همسایه، ترکیه شده بودم. نام آن دوره یا مدرسه «فیزیک ستارگان» بود و استادانی درجه یک برای تدریس دعوت شده بودند. این دوره سه هفته ای در یک ناحیه بسیار خوش آب و هوا با نام تورونچ، برگرفته از واژه ترنج، برگزار می شد. دانشگاه فنی استانبول در آنجا یک مرکز فیزیک ساخته بود و پژوهشگران ترکیه ای و خارجی برای کارهای آموزشی و پژوهشی به آنجا می آمدند. یکی از استادان بلندآوازه ای که آمده بود، فیلیپ آرمیتیج نام داشت. استاد دانشگاه کلرادو در آمریکا. او برای من از فراروند سیاره سازی در سامانه های ستاره ای گفت. در میان درس گفتارش یکی از مواردی را که یک ساعت درباره اش حرف زد، نخستین ستارگان کیهان بود. برای من بی نهایت شگفت انگیز می نمود و از آن روز تاکنون نخستین ستارگان با من هستند. پس از آن چند باری درباره نخستین ستارگان در فراهمایی های بین المللی که شرکت کردم، پوستر ارائه دادم و این ذوق کماکان در من زنده است. پس از اینکه دوره طلایی جیمز وب آغازید، بسیاری از اخترشناسان بار دیگر یادآوری کردند که زمان درخشش نخستین ستارگان بار دیگر فرارسیده است. به همین دلیل من هم تصمیم گرفتم با نوشتن این مقاله، خوانندگان خوب ایرانی را با این رده از ستارگان کیهان آشنا کنم.
ستارگان چه هستند
نخستین و ساده ترین پرسشی که به ذهن ما می رسد و پاسخ به آن به فهم ستارگان در تمام جمعیت های ستاره ای کمک خواهد کرد، چیستی ستاره است. ستاره ای سامانه ای دیسیده یا شکل گرفته از تعداد بسیار زیادی ذره است که به شکل گوی وار تشکیل یک جسمی را داده اند که نام آن را ستاره می نهیم. برای اینکه درکی از تعداد ذره های سازنده ستارگان داشته باشید، خورشید را نمونه می آورم که ستاره ای بسیار میان حال است. نه چندان بزرگ و نه چندان کوچک. در خورشید از مرتبه 10 به توان 57 ذره داریم. دریافتیم که یک ستاره سامانه ای از تعداد زیادی ذره است که به واسطه نیروی گرانشی خود ستاره، در پایدارترین حالت ممکن که گوی وار یا کروی است، کنار هم قرار دارند. ستارگانی که امروزه می بینیم و نیز نخستین ستارگان از یک قانون بسیار مهم پیروی می کنند که به آن هم ترازی یا تعادل هیدروستاتیک می گویند. این قانون راز پایدای چندصدمیلیون تا چند میلیاردساله ستارگان است. هر ستاره در بیشترین بازه زندگی اش، یک بخشی با نام مرکز دارد که در آن دما از مرتبه 10 میلیون درجه کلوین و بالاتر است. در این مرکز واکنش های گداخت هسته ای رخ می دهد. این واکنش های گداختی می توانند به هم پیوستن عنصرهای سبک مانند هیدروژن باشند که هلیوم را می سازند یا گداخت عنصرهای سنگین تر مانند کربن و نیتروژن واکسیژن باشد. نتیجه این واکنش ها، تولید انرژی است. انرژی برآمده از گداخت هسته ای مرکز، نیرویی رو به بیرون تولید می کند و نیروی گرانش لایه های ستاره که هرچه به مرکز نزدیک تر شویم، چگال تر و داغ تر هم می شوند، نیروی رو به درون تولید می کند. در بازه ای از زندگی ستاره که خورشید ما هم در آن قرار دارد و به آن «رشته اصلی» می گویند، این دو نیرو با هم هم سنگ و هم تراز و هم توان هستند؛ آن چنان که سبب پایداری ستاره می شوند. ستارگان بسته به جرم شان از لایه های گوناگونی ساخته شده اند. ستارگان امروزی مانند خورشید و دیگر ستارگانی که بالای سرمان می بینیم، چهار بخش کلی دارند. مرکز ستاره که رآکتور تولید انرژی است، لایه های همرفتی و تابشی و جو یا اتمسفر یا هواکره. اینها اصول بسیار کلی ستارگان هستند؛ اما بسته به ترکیب شیمیایی، جرم، دمای رویه ستاره، هر ستاره یا هر دسته ای از ستارگان ویژگی های خودشان را دارند. آسان ترین راه جداسازی ستارگان دو چیز است. نخست جمعیتی که به آن تعلق دارند و به سه دسته جمعیتی بخش می شوند. دیگری پراکندگی و جای گیری شان در نمودار ایچ-آر. نکته دیگری که باید به آن توجه کنیم، روند دگرگشتی ستارگان است. ستارگان بسته به جرمی که دارند، روندهای دگرگشتی گوناگونی را طی می کنند.
یک، دو، سه، تا به امروز
حالا که آموختیم ستارگان چه هستند، نیاز داریم بدانیم گیتی چه روندی را سپری کرده و به آنچه امروز هست، رسیده است. پیش از آغاز این نکته را بگویم که زیرعنوان «یک، دو، سه تا به امروز» را با کمی دست کاری از نام کتاب اخترفیزیک دان نامور اوکراینی ، جورج گاموف، که بعدها به آمریکا رفت و از بنیان گذاران نظریه مهبانگ شد، وام گرفته ام. او کتابی دارد که در ایران با نام «یک، دو، سه بی نهایت» ترجمه شده است. جورج گاموف یکی از کسانی بود که در پا گرفتن نظریه مهبانگ نقشی مهم ایفا کرد. حال نگاهی بیندازیم به فراروند گیتی. کمی کمتر از چهارده میلیارد سال پیش، از یک نقطه داغ و تکین، که به آن مهبانگ می گوییم، گیتی و به زبانی پرسون تر یا دقیق تر، فضا-زمان پدید آمد. اینکه پیش از مهبانگ چه بوده، پرسشی است که فیزیک برایش پاسخی موشکافانه ندارد و در حد فرضیه ها و نظریه ها باقی مانده است؛ اما باید دقت کنیم که به دام شبه علم و خرافه هم گرفتار نشویم. مهبانگ رخ داد. نخست چهار نیروی بنیادی سازنده گیتی یکپارچه بودند. گرانش خیلی زود جدا شد و در زمانی بسیار کوتاه، گیتی فرایندی را تجربه کرد که به آن «تورم کیهانی» می گوییم. در بازه زمانی بسیار کوتاه، گیتی از اندازه هایی ریزمقیاس به اندازه های توپی کوچک رسید. در ثانیه های بعدی عنصرها یا بن پارهای سبک مانند هیدروژن و هلیوم و لیتیوم ساخته شدند. 380 هزار سال پس از مهبانگ رویدادی با نام بازترکیب یا بازمیازش رخ داد که به زبان ساده آزادشدن تابش ریزموج پس زمینه ای کیهانی است. پس از آن دوره ای را داریم که به آن دوره تاریک می گویند. چیزی در حدود 200 میلیون سال پس از مهبانگ ساخته شدن نخستین ستارگان که تا 400 میلیون سال پس از مهبانگ هم ادامه داشت، کلید خورد. پس از آن هم نخستین کهکشان های گیتی شکل گرفتند. از 200 میلیون سال تا یک میلیارد سال پس از مهبانگ را دوره «بازیونش» می نامند که با آغاز شکل گیری نخستین ستارگان آغاز شده و با دگرگشت نخستین کهکشان ها پایان یافته است. پس از این دوره یک میلیاردساله که نخستین ستارگان و کهکشان ها شکل گرفتند، گیتی کماکان به انبساط خود ادامه داده، ستارگان و کهکشان ها شکل گرفتند. چیزی در حدود 9 میلیارد سال پس از مهبانگ بود که از یک ابر آغازین، خورشید ما زاده شد. در پی شکل گیری خورشید، سیاره ها هم پدید آمدند و روی سیاره زمین زیست جان گرفت. آنچه خواندید روندی بسیار کوتاه و چکیده از روند پیدایی گیتی بود. حالا می خواهیم به آن بخش از گیتی بپردازیم که نخستین ستارگان شکل گرفتند.
نخستین ستارگان از چه ساخته شده بودند؟
یکی از اخترفیزیک دانان سازمان ناسا می گوید: اگر بخواهیم پاسخی بسیار سرراست به این پرسش بدهیم، هیچ پاسخی درست تر از این نیست که بگوییم درواقع نمی دانیم. البته این ندانستن از جنس ندانستن های روزمره نیست. ندانستن نزد اخترشناسان یعنی در دست نداشتن پاسخ های بسیار موشکافانه. 400 هزار سال پس از مهبانگ گیتی سرد بود، با ترکیبی ابرگون از هیدروژن و هلیوم. اما خیلی زودتر از آن نخستین ستارگان شکل گیری را آغاز کرده بودند و می درخشیدند. اینکه ترکیب شیمیایی این ستارگان به چه نسبتی بوده، اینکه چگونه و چرا این چنین بزرگ و درخشان بودند، اینکه طول عمرشان چقدر بوده و پایان کارشان چه فرجامی بوده، پرسش هایی هستند که پاسخی شفاف ندارند. تلسکوپ هایی همچون هابل، اسپیتزر، چاندرا و نیز تلسکوپ های پرقدرت زمین پایه همچون کک و آلما، هیچ یک نتوانسته اند این رده از ستارگان را شکار کنند. اما اخترشناسان با داشته های مستقیم و نامستقیم درباره شان انگاره هایی دارند. بدیهی ترین چیزی که به ذهن می رسد، چنین است که ابرهایی از گاز هیدروژن و اندکی هلیوم در اثر رمبش گرانشی فرارند ستاره سازی را کلید زده و در پی بالا رفتن دما و فشار در مرکز، نخستین ستارگان با همجوشی هیدروژن زاده شده اند. این فرایند که در پی آن ستارگان زاده می شوند، به نظر می رسد در کلیت آن برای ستارگان هر سه رده جمعیتی شبیه باشد، اما با مقداری تفاوت که برگرفته از شرایط و حالت کیهان بزرگ مقیاس است. اما نکته مهم در ترکیب شیمیایی ستارگان، هر رده جمعیتی است. این نکته را هم یادآور شوم که بخشی از عنصرها در مهبانگ پدید آمدند و بخشی دیگر در دل کوره های ستارگان. برای نمونه در انفجار ابرنواختری رده ای از عنصرهای سنگین، از جمله تا آهن و نیکل و نیز در دیگر فراروندها، عنصرهای سنگین تر از آهن تا اورانیوم ساخته می شوند. به نخستین ستارگان بازگردیم. این ستارگان از 75 درصد هیدروژن، کمی کمتر از 25 درصد هلیوم و مقدار بسیار ناچیزی لیتیوم ساخته شده بودند. برای اینکه درک شفاف تری داشته باشید، بیایید تا این ترکیب را با ترکیب شیمیایی خورشید مقایسه کنیم. خورشید ما از 71 درصد هیدروژن، 27 درصد هلیوم و 2 درصد عنصرهایی همچون کربن، اکسیژن، آهن و دیگر بن پارها ساخته شده است. این ترکیب در ستارگان پرجرم کنونی کیهان متفاوت است. همچنین در ستارگانی که در آستانه انفجار ابرنواختری اند و نیز در شرایط برخوردهای سترگ دو ستاره نوترونی. بد نیست بدانید فضای میان ستاره ای یا فضای اندر اختری هم سرشار از انواع گوناگونی از مولکول های پیچیده است. اخترشناسان این را می دانند که نخستین ستارگان که به آنها «جمعیت- 3» م