نه خدا نه ارباب؛ تاریخچه‌ی آنارشیسم ـــ بخش یکم و دوم

زایش آنارشیسم و پیر ـــ ژوزف پرودون

فیلم مستندی از تانکرد رامونه* Tancrède Ramonet
برگردان فیلمنامه از: رضا اسپیلی

مقدمه‌ی مترجم

«آنارشیسم چیست؟» پاسخ به این پرسش را انگار همه می‌دانیم. درواقع پرسشی ساده‌تر از این گویی پیدا نمی‌شود. می‌گویند که آنارشیسم بلبشو است، خشونت‌زاست، پس باید از آن حذر کرد. مخالفان نظری آن می‌گویند که ایده‌یی است خام که چفت‌وبست نظری محکمی ندارد. خب، اینها را که مخالفانش می‌گویند اما خودش چیست؟ برای شناخت یک پدیده که نمی‌توان (یا فقط نمی‌توان) به آرای مخالفانش اتکا کرد. درست آن است که باید آن را از منابع دست اول و شارحانش شناخت. پس چرا از این منابع محروم ایم؟ این تبعیض در مورد آنارشیسم از کجا آب می‌خورد؟ تاریخش چیست؟ اندیشمندانش چه کسانی اند و چه می‌گویند؟ چرا این محروم بودن، این سانسور در مورد ایده‌های دیگر وجود ندارد (یا دست‌کم در این حد وجود ندارد)؟

واقعیت این است که آنارشیسم تابو است و هر پدیده‌یی را که وارد قلمرو تابو بکنند به این می‌ماند که روح و رنگارنگی‌اش را از آن گرفته باشند. آن پدیده به‌یکباره گویی دیگر هیچ وجه و جنبه و رنگی ندارد، انگار که هرگز نداشته است، مگر یک وجه آن‌هم همه بدی و ویرانی و تیرگی و رنگش بی‌رنگی. حال‌آنکه پدیده‌ها، به‌ویژه جریان‌های فکری در اساس رنگارنگ و چندوجهی هستند.

آنارشیسم (یا لیبرتاریانیسم یا جریان‌های لیبرتری؛ عبارت‌های دیگری که غالبا در معنای مترادف آن به کار می‌روند) اتفاقا طیف وسیعی از رنگ‌ها را شامل می‌شود. جریان‌های متعددی دارد و آنچه همه‌ی آنها را درون تعریف نگه می‌دارد دو رنگ اصلی این طیف است: ۱. رد و انکار هرگونه اقتدار از دولت گرفته تا قدرت مذهب و پدرسالاری ۲. ایجاد جامعه‌ی خودگردان بر مبنای اصول همبستگی و کمک متقابل اعضا چنان‌که در آن کسی بر دیگری تسلط نداشته باشد و استثماری صورت نگیرد. و ترم آنارشی که اشاره به یک وضعیت دارد نه بلبشو و خشونت بلکه به معنای وضعیت بی‌سروری است، وضعیتی که در آن کسی بر دیگری سروری و سیادت نداشته باشد، وضعیت عاری از تسلط یک فرد یا نهاد یا گروه بر فرد یا نهاد یا گروهی دیگر.درواقع آنارشی وضعیت حاصل از کار همگانی و متکثر در برابر کار متمرکز و ختم به یکنفر یا به یک محفل شونده است.

فرصت ارزشمند شناخت آنچه در ایران از من و ما دریغ می‌شد یعنی نه فقط آشنایی با یک ایده‌ی مگو بلکه اساسا آشنایی در فضایی بی‌پیشداوری و آزاد را در فرانسه به دست آوردم. آزاد از طرفداری‌های حزبی و سکتاریستی و محفلی. تصورش را بکنید که درقفسه‌های کتابخانه‌ها ردیف پشت ردیف کتاب از آنارشیسم، این ایده‌ی هراس‌آورِ قدغن ببینید، ببینید و بشنوید که در دانشگاه‌ها درباره‌ی آن بحث و فحص می‌شود، کسانی، بسیاری کسان، خود را لیبرتر یا آنارشیست یا آنارکوسندیکالیست می‌دانند و بدون ذره‌یی واهمه از باورهایشان دفاع می‌کنند و کار به اینجا ختم نمی‌شود: جوامع و جنبش‌های لیبرتری در سرتاسر فرانسه و ایتالیا و اسپانیا و آلمان و انگلستان و در شرق اروپا و همینطور امریکای لاتین و ژاپن و… این تازگی‌ها در روژآوا سرزنده و شادمان با اصول ضداقتدار و خودگردانی مردمی به هستی خود ادامه می‌دهند. آنارشیست‌ها در هر تظاهرات ضد سیستم در فرانسه با پرچم سرخ و سیاه‌شان حضور دارند و چه بسا خود آن را سازمان می‌دهند.

البته اینها که می‌نویسم به این معنی نیست که تصور شود آنارشیست‌ها در جوامع غربی و غیرغربی در خطر و در مظان اتهام نیستند که هستند و به‌شدت هم هستند اما خواننده متوجه هست که صحبت اینجا از ایجاد فرصتی برای ابراز آزادانه‌ی یک ایده است. هیچ چیزی برای مردم یک مملکت بدتر از این نیست که از آشنایی با آرا و باورهای مختلف محروم بماند. ایجاد فرصتی برای شکستن تابوها و نشان دادن رنگین‌کمان جریان‌های فکری شاید از مبرم‌ترین وظیفه‌های روشنفکری باشد.

تاریخ مبارزاتی جنبش‌های اجتماعی ــ سیاسی، همان‌طور که در متن فیلمنامه خواهیم خواند در موارد مهمی چون تثبیت اعتصاب و اعتصاب سراسری و تعیین روز اول ماه می به‌عنوان نماد مبارزه‌ی کارگران مرهون لیبرترها، آنارشیست‌ها و آنارکوسندیکالیست‌هاست.

باری، برگردان فارسی متن فیلمنامه‌ی نه خدا، نه ارباب؛ تاریخچه‌ی آنارشیسم فیلم مستند ساخته‌ی تانکرد رامونه را برای پر کردن جای خالی اثری در مورد این جریان فلسفی ــ سیاسی و به‌ویژه برای جان‌های جست‌وجوگری که دانستن را ورای داوری‌های متداول حق ابتدایی خود و همگان می‌دانند به انتشار می‌رسانم. بدانیم که هرگاه پاسخ پرسشی اخم و رو ترش کردن و حواله دادن‌های معهود بود، دروغی پنهان می‌کنند و منفعتی حاصل یا در خوش‌بینانه‌ترین حالت بی‌سوادی‌شان را می‌پوشانند.

می‌ماند یکی دو نکته در مورد ترجمه. ازآنجاکه این برگردانی است از فیلمنامه‌ی مستند، حس و هدف من این بوده که حس‌وحال کار حفظ شود. هیچ دخل و تصرفی در کار نکرده‌ام. مصاحبه‌شوندگان هرکدام به زبان خود، فرانسوی و ایتالیایی و انگلیسی و اسپانیایی و روسی، در فیلم صحبت می‌کنند. در فیلمنامه‌یی که کارگردان فیلم، تانکرد، برایم فرستاد همه، جز متن‌های انگلیسی، به فرانسوی ترجمه شده بودند، به‌این‌ترتیب کار من راحت شد و متن را از فرانسوی و گاه انگلیسی برگردانده‌ام؛ آن دو زبانی که از بین این‌همه می‌دانم. پانوشت‌ها همه‌جا از من است.

نکته‌ی آخر اینکه متن فیلمنامه اینجا به صورت بخش‌به‌بخش منتشر خواهد شد تا درنهایت نسخه‌ی کامل آن نیز در اختیار مخاطب قرار بگیرد.

ر. ا.

شبحی بر فراز جهان پرواز می‌کند: شبح آنارشیسم

شبی در خیابانی در شهری گروهی بیش‌وکم خودجوش شکل می‌گیرد. سیاه‌پوش، کلاه بر سر، نقاب بر چهره، صف همینطور پیش می‌رود بدون آنکه با مقاومتی روبه‌رو شود. با پرچم‌ها و شعارها و نگاه‌ها. یکی از آن میان با دوربینش لحظه‌ها را ثبت می‌کند.

ناگهان میله‌های آهنی پدیدار می‌شوند. اما همه‌ی اینها، پسر جوانی که شیشه‌یی را می‌شکند، دختر جوانی که فریاد می‌زند و آن دیگری که روی دیوار می‌نویسد «فاک د سیستم»، و شورشی را شکل می‌دهند که یادآور جشن‌های ساتورنال۱ در زمان های قدیم است، تهدید بزرگ دیگری برای پلیس کشورهای غربی قلمداد می‌شوند.

اینها که هستند؟ از کجا می‌آیند؟ اینها که دیروز و امروز خود را آنارشیست ‌نامیده‌اند چه فکری در سر دارند؟ چرا پوشاندن چهره‌هایشان برای ما غریب به نظر می‌رسد؟ چرا اندیشه‌شان مبهم و تاریخشان این‌قدر مضطرب‌کننده به نظر می‌رسد؟

آنارشیسم، زاده‌ی سرمایه‌داری، برادر مخالف کمونیسم دولتی، هرگز از دمیدن شعله‌ی شورش در جهان باز نایستاده است. وگرچه در میان لیبرترها۲ بعضی به راه‌های خلاف رفته از رِولور استفاده کرده و از زبان دینامیت سخن گفتند، نباید فراموش کرد که بیشترِ آنها راه‌های آلترناتیو را پیشنهاد کرده و آغازگر انقلاب‌ها در پنج قاره‌ی زمین بوده‌اند.

اما قدرت مسلط همواره و در همه‌جا آنها را سرکوب کرده است. آنها را زنجیر کرده به تیغ گیوتین سپرده یا به صندلی‌های الکتریکی بسته است. البته اینکه با نام بردن از ایشان در صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها عملشان را کوچک جلوه دهند و یا اینکه دست‌آوردهایشان را از حافظه‌ی جمعی پاک کنند، قطعا کمترین مجازات‌شان نبوده است.

حتا وقتی که باورهای آنارشیست‌ها در میان مردم رایج می‌شود و گسترش می‌یابد، شبکه‌های نو می‌آفریند و نسل جوان از پاریس تا نیویورک و از توکیو تا بوئنوس‌آیرس را به خود جلب می‌کند، انگار دیگر جزئی از باور عام و روزمره‌ی ما شده که آنها را خیال‌پرور بپنداریم و بگوییم که به سوءتفاهم دامن می‌زنند.

پس این بوی گوگرد که پیشاپیش هر صف سیاه آنها به مشام می‌رسد و این امید جنون‌آسا که با هربار اهتزاز پرچم سیاه برمی‌‌بالد از کجا می‌آید؟

چگونه است که آنارشیسم که برای دنیای کهنِ ما آینده‌ی دیگری در سر می‌پرورد و بیش از ۱۵۰ سال است که با ارباب‌ها و خدایان سرِ ستیز دارد، همواره پرسش‌هایی چنین به‌روز از ما می‌پرسد؟

و چرا تاریخش که چون آونگی از چپ به راست و از شورش تا حمله در نوسان است امروز بیش از هر زمان دیگری تاریخ ماست؟

همه‌چیز در سایه‌ی شومینه‌های کارگاه‌های شاقه‌ی صنعتی اولیه، در قلبِ هنوز مردمیِ شهرهای مدرن، در پای قصرهای قدیمی که به مرکزهای مالی تبدیل شده بودند آغاز شد. ما در آغاز سده‌ی نوزدهم هستیم و همه‌جا شاهد ظهور نظام اقتصادی نوینی است: سرمایه‌داری گام‌های نخستاش را برمی‌دارد، الگوی اندیشه‌اش را تحمیل می‌کند، صنعت بزرگش را می‌آفریند و چشم‌انداز را زیرورو می‌کند. اما توهم‌هایی که زاده‌ی انقلاب یکم صنعتی هستند در حال از هم پاشیدن اند و جایشان را به واقعیتی بسیار عریان‌تر و تیره‌تر می‌دهند.

مشکل بزرگ سده‌ی نوزدهم چیست؟ چیزی است که آن‌موقع با عبارت ساده‌ی «مسأله‌ی اجتماعی» بیان اش می‌کردند. جامعه رشد می‌کند، راه‌آهن اختراع می‌شود، لوکوموتیو اختراع می‌شود، وه، ماشین بخار! راه‌آهن، کشتی بخار، ماشین نساجی. به‌نوعی می‌بینیم که جامعه رشد قابل توجهی می‌کند: بهداشت و پزشکی و هرچیز مربوط به آنها؛ اما فلاکت آنهایی که در تولید و مانوفکتور و آنچه بعدتر کارخانه نامیده می‌شود کار می‌کنند بی‌اندازه و بی‌سابقه است. بیشتر اندیشمندان، کسانی چون سن‌سیمون و فوریه و پرودون (یا مارکس، کبه۳ یا اوون، می‌شود خیلی اسم‌ها را ردیف کرد) همه از خود می‌پرسند چگونه می‌شود این تناقض را برطرف کرد؟

نمی‌توان زایش آنارشیسم را فهمید اگر زندگی سراسر نکبت و حرمان پرولتاریا را در آن زمان که چیزی ندارد مگر نیروی کارش به یاد نیاوریم. روز کاری‌اش بیشتر از ۱۲ ساعت طول می‌کشد و درآمدی که از زحمتش به دست می‌آورد کفاف سیر کردن شکمش را هم نمی‌دهد. نه مرخصی هست و نه بیمه‌ و نه بازنشستگی. کودکانش به‌محض اینکه بتوانند روی زانوانشان بایستند شروع به کار می‌کنند و از هر دو کودک یکی پیش از شش سالگی می‌میرد. سوء‌هاضمه و بیماری‌های همه‌گیر و الکل در کارِ ویرانی‌اند. بی‌سوادی عادی است و تصادف، قاعده. در سال ۱۸۴۰ امید به زندگی کارگر به‌زحمت از سی سال بیشتر است.

ژان ــ ایو مولیه

کارگر هرگز این‌قدر فقیر نبوده است، کارگر هرگز تا این حد کار نکرده است، کارگر هرگز این‌قدر کم از ضیافت خارق‌العاده‌یی که مالکان ابزار تولید از آن بهره می‌برند نصیب نبرده بوده است. چه نظام اجتماعی می‌تواند این مسأله را حل کند؟ منظور این است که نه‌تنها به کارگر کار بدهد بلکه به او به اندازه‌ی کافی بدهد تا بتواند خوب بخورد و نه فقط این، بلکه بتواند بخواند و به فرهنگ خود برسد و در جامعه‌ی دمکراتیک مشارکت داشته باشد.

همان‌طور که بورژوازی که از پیشرفت سود می‌برد و در ناز و نعمت زندگی می‌کند ایدئولوژی خود را در لیبرالیسم می‌یابد، پرولتاریا در سوسیالیسمی که هنوز چارچوبش شکل کامل و دقیقی به خود نگرفته جویای پاسخ مشکل خود است. اما سوسیالیسم برای پیدا کردن راه‌حل بی‌عدالتی باید تناقض دیگری را که کمابیش فلسفی است حل کند:

مشکلِ مشکل‌های فلسفه‌ی سیاسی از زمان لیبرالیسم کلاسیک، چگونگی پرداختن به آزادی و سپس برابری است. چگونه بیشترین بازه‌ی ممکنِ آزادی را تضمین کنیم که با این واقعیت سازگار باشد که همه به یک میزان و با بیشترین میزان برابریِ ممکن از آزادی بهره ببرند؟ یعنی بدون برابری آزادی کامل نیست و باید این دو ایده‌آل آزادی و برابری را با هم سازگار کرد. آنارشیستی آمریکایی می‌گوید: «آزادیِ بسیار بدون برابری جنگل است، برابریِ بسیار بدون آزادی زندان است. نه جنگل می‌خواهیم نه زندان.» این خواستِ سازگار کردن حداکثر آزادی با حداکثر برابری ــ که آسان نیست ـ این شوق دوگانه به آزادی و برابریِ هم‌زمان به نظر من یکی از ارزش‌های بنیادین آنارشیسم است.

هنوز تا اواسط سده‌ی نوزدهم عبارت آنارشیسم که ریشه‌ی یونانی‌اش (آنارخه an-arkhê) به معنی غیاب قدرت است، عبارتی منفی است که برای توصیف هرج‌ومرج و بی‌نظمی و غالبا برای محکوم کردن یاغیان به کار می‌رود. گرچه می‌توان از حضورپیش‌آهنگانی مانند دیوژن کلبی۴، توماس مونتزر، مری وولستونکرافت، اندو شویکی۵، یا آزاداندیشانی چون ساد و تئوفیل دُ ویو۶ یا آرمانشهرباورانی مثل گادوین، اوون و فوریه یا انقلابی‌های پرشوری مانند گراکوس بابوف یا سیلوَن مرشال۷ یا معاصرانی همچون استیرنر در تاریخ آنارشیسم نام برد، این پیر ژوزف پرودون است که برای نخستین‌بار با به کار بردن این واژه در معنی موضع‌گیری سیاسی انقلابی، ناگهان ارزشی مثبت به آنارشیسم می‌دهد و به‌این‌ترتیب این عبارت را به حساب خود می‌نویسد.

گائتانو منفردونیا Gaetano Manfredonia (تاریخدان، مدرس و کتابدار)

پیر ژوزف پرودون PJ Proudhonپرودون اوایل سده‌ی نوزدهم در بزانسون به دنیا آمد و برخلاف بیشتر نظریه‌پردازان سوسیالیسم یا حتا آنارشیسم پیش‌زمینه‌یی مردمی داشت. قدرت و اصالت بزرگ پرودون در این است که وقتی بی‌عدالتی و نابرابری اجتماعی را محکوم می‌کند می‌داند از چه حرف می‌زند.

ژان ــ ایو مولیه

پرودون خودش کارگر است، چاپچی است. خواندن و نوشتن می‌داند و نه فقط می‌تواند بنویسد بلکه می‌تواند به اندیشه‌هایش شکل منسجمی بدهد و آنها را در قالب کتاب منتشر کند. او در جریان کارگری در چاپخانه افسونی را می‌یابد که او را به انتشار کتاب‌هایی می‌کشاند که فرانسه‌ی آن روز را درمی‌نوردد.

پرودون در سال ۱۸۴۰ رساله‌یی می‌نویسد که او را به شهرت می‌رساند: مالکیت چیست؟

اگرچه پاسخی که او به این پرسش می‌دهد («مالکیت دزدی است») بلافاصله آشوب به پا می‌کند، این نظری که چند سطر پایین‌تر اظهار می‌کند، شناسنامه‌ی واقعی و گواهی زایش اندیشه‌ی آنارشیستی است؛ قاعده‌یی تناقض‌آمیز که همه‌چیز را می‌گوید:

ــ خب، بگویید ببینم دمکرات هستید؟

ــ نه.

ــ چی؟ پس سلطنت‌طلبید؟

ــ پناه بر خدا.

ــ آهان، پس طرفدار حکومت اشراف هستید؟

ــ به‌هیچ‌وجه.

ــ حکومتی تشکیل شده از اینها همه را می‌خواهید؟

ــ این که دیگر اصلا.

ــ پس چی هستید؟

ــ آنارشیست هستم. گرچه دوست خوب نظم باشم اما به معنی واقعی کلمه آنارشیست ام.

ژان ــ کریستوف آنگو JEAN-CHRISTOPHE ANGAUT (پژوهشگر و استاد دانشگاه، مدرسه‌ی عالی طبیعی لیون، فرانسه)

او همزمان که اعلام می‌کند آنارشیست است، می‌گوید که مالکیت دزدی است. این یعنی چی؟ یعنی اینکه او مالکیت را اساس گونه‌یی از نظم اجتماعی می‌داند و با گفتن اینکه آنارشیست است درواقع می‌گوید که «من به پایه‌های این نظم اجتماعی که همان مالکیت باشد حمله می‌کنم.»

گائتانو منفردونیا

پرودون حتا از این هم فراتر می‌رود چراکه برای او یک فضایی، چطور بگویم، خط مستقیمی است بین سلطه‌ی سیاسی که دولت اعمال می‌کند، سلطه‌ی اقتصادی که سرمایه اعمال می‌کند و سلطه‌ی مذهبی که ایده‌ی خدا اعمال می‌کند. پس پرودون به معنی واقعی پدر آنارشی است چون‌که تنها کسی است که این سه شکل از سلطه را به هم مربوط می‌داند و فکر می‌کند که اگر بخواهیم به طرز مؤثری ساختار اجتماعی را تغییر دهیم باید هرسه‌ی آنها را همزمان و با هم براندازیم.

گرچه پرودون برای تغییر ساختار اجتماعی، ویران کردن قدرت‌ها را می‌ستاید، اما هوادار خشونت انقلابی نیست. او در رؤیای نظام مبتنی بر ارتباطِ تا حد ممکن برابرِ دوطرفه‌یی است (موتوآلیسم)۸ که بانک مردمی که بنا می‌کند می‌تواند نخستین نشانه‌اش باشد. به اندیشه‌ی او از هر طرف حمله و نقد و تمسخر و قدغن می‌شود. بااین‌همه آثارش راه‌ها را درمی‌نوردند و آنارشیسم‌اش به‌سرعت سوسیالیست‌های سراسر جهان را مسحور می‌کند، از آن میان جوان تازه دکتر فلسفه شده، کارل مارکس، که می‌نویسد که به نظر او پرودون قهرمان تازه‌ی جنبش کارگری اروپا است. یا دورتر، در مرزهای اروپا در روسیه‌ی دور، کنت لِو نیکولایویچ تولستوی، عنوان یکی از مقاله‌های پرودون، جنگ و صلح، را وام می‌گیرد تا کتاب تازه‌ی خود را به این نام بنامد. اما کسی که آنارشیسم را به اندیشه‌یی به‌تمامی انقلابی تبدیل می‌کند میخائیل باکونین است؛ عضو سابق حزب کادت۹، کسی که تمام زندان‌های اروپا را دیده و بارها به مرگ محکوم شده. منبع سایت روزگار rouzgar.com

پی‌نوشت:

*مشخصات فیلم عبارت است از:

Tancrède Ramonet, Ni dieu ni maître, une histoire de l’anarchisme, coffret de deux DVD (3h41) et un livre (Ils ne peuvent pas détruire nos idées, 60 pages), Temps noir et Arte édition, 2016.

۱.  جشن‌های ساتورنال saturnale، در دوره‌ی روم باستان جشن‌هایی مردمی بودند در ستایش خدای ساتورن که یک هفته پیش از انقلاب زمستانی برگزار می‌شدند و سرآغاز جشن‌های دیگر سال بودند. این جشن‌ها ویژگی مردمی داشتند ازاین‌رو که در مدت برگزاری آنها موانع و فاصله‌های اجتماعی مانند اختلاف طبقاتی و غیره زدوده می‌شد، دیگ‌های بزرگ غذا همه‌جا برای مصرف همگان آماده بود، تحفه‌ها بین مردم ردوبدل می‌شد، به کودکان عروسک هدیه می‌دادند و گیاهان همیشه سبزی مانند خاس و دارواش و عشقه در خانه‌ها می‌کاشتند یا می‌گذاشتند. گفتنی است که ساتورن خدای کشاورزی و رقص و فرمانروای زمین درفصل تابستان تا آغاز دوره‌ی انقلاب زمستانی بود و پس از آن به خواب زمستانی می‌شد.

۲.  آن فرد، جریان، جنبش، ساختار و سازمانی لیبرتر است که از آزادی مطلق بدون هیچ قید و استثناء حمایت می‌کند و درنتیجه به اصل اقتدار در ساختار اجتماع تن نمی‌دهد و هرگونه محدودیت ناشی از این اصل را رد کرده در جهت برانداختن آنها می‌کوشد. درنتیجه اصطلاح لیبرتر ازآنجاکه ضد اقتدار و هوادار اصل خودگردانی است اغلب مترادف جریان فلسفی ــ سیاسی آنارشیسم در نظر گرفته می‌شود. از اصول اندیشه‌ی لیبرتری می‌توان به: سازماندهی افقی، ضدیت با اقتدار، رادیکالیته‌ی انقلابی و بین‌الملل‌گرایی، بی‌خدایی، آزادی بیان و اندیشه، برابری همگان و خودداری از بازی‌های حزبی اشاره کرد. نک. قسمت دوم همین متن.

۳.  اتین کبه Cabet اندیشمند سیاسی فرانسوی و نخستین کسی که خود را کمونیست نامید. او در سال 1848 در کرانه‌ی رود سرخ در ایالات متحد امروزی جامعه‌ی آرمانی‌یی بنیاد نهاد که دیر نپایید. مارکس و انگلس در تقسیم‌بندی سوسیالیست‌ها به علمی و تخیلی او را جزو سوسیالیست‌های تخیلی دانستند.

۴.  دیوژن سینوپی یا آنطور که در میان فلاسفه‌ی ایرانی مشهور است دیوژن کلبی (۴۱۳ پ.م. ـ ۳۲۷ پ.م.) نامدارترین فیلسوف مکتب کلبی‌گری است. این مکتب فلسفی پیرو اصالت ماده و به‌شدت ضد مصالحه با قدرت و هنجارهای عصر خود و در پی دگرگون کردن ارزش‌های زمانه‌اش بود و بی‌قیدوبندی و فروتنی را به بزرگان و قدرتمندان می‌آموخت. کلبی‌مسلکان و در رأس آنها دیوژن فلسفه را برانداز و شادی‌بخش می‌خواستند، ساده‌زیست بودند و فضیلت و فرزانگی را تنها در سایه‌ی آزادی میسر می‌دانستند. این آزادی به معنی رهایی رادیکال از هنجارهای مسلط و نزدیکی هرچه بیشتر به طبیعت است. این سخن مشهور از دیوژن سینوپی است که گویند وقتی اسکندر مقدونی قدرقدرت از او پرسید از من چه می‌خواهی پاسخ اش داد هیچ! به کناری برو و بگذار آفتاب بر من بتابد.

۵.  اندو شویکی Ando Shoekiـ(۱۷۰۳ـ۱۷۶۲) فیلسوف سده‌ی هژدهم ژاپنی که اندیشه‌ها و هنجارهای مسلط بودیستی و کنفوسیوسی را نمی‌پذیرفت و با فئودالیسم به‌عنوان نظام سیاسی مخالف بود.

۶.  تئوفیل دُ ویو Théophile de Viauـ(۱۵۹۰ـ۱۶۲۶) شاعر و نمایشنامه‌نویس پرآوازه‌ی سده‌ی هفدهم فرانسه بود به‌طوری‌که شعرهایش را مثل برگ زر دست‌به‌دست می‌کردند. اما او بعدها به‌واسطه‌ی نقد شاعران کلاسیک به فراموشی سپرده شد چراکه از اصول کلاسیک در شعرهایش استفاده نمی‌کرد تا اینکه دوباره تئوفیل گوتیه کشف اش کرد. در میان شعرهایش نوشته‌هایی بود در عشقش به مرد دیگری، درنتیجه او را به‌علت داشتن روابط همجنس‌گرایانه و نگارش شعرهای هرزه‌نگارانه و داشتن باورهای لیبرتری و غیرمذهبی به مرگ محکوم کردند اما او موفق شد فرار کند. در موردی دیگر ژزوییت‌ها حکم دادند که او باید به‌علت شعرهای هرزه‌نگارانه‌اش جلوی کلیسای نتردام پاریس برهنه سوزانده شود اما او از این مخمصه هم جان سالم به‌در برد. نمایش تراژدی او، عشق تراژیک پیرام و تیسبه موفقیتی بی‌نظیر یافت چنان‌که عبارتی از آن ــ که معنای دوپهلویی دارد ــ تا به امروز در زبان فرانسه مانده است: «خیانتکار از آن سرخ شده است» آنجاکه تیسبه با نگاهی اندیشناک به خنجری که عشقش پیرام با آن خودکشی کرده است می‌موید:
آه! خنجری که به لاقیدی از خون ارباب خود
پلشت شده است!
خیانتکار از آن سرخ شده است.

۷.  پیر سیلوَن مرشال Pierre Sylvain Maréchalـ(۱۷۵۰ـ ۱۸۰۳) شاعر و نویسنده‌ی فرانسوی. مبارز پرشور امر برابری اجتماعی و از پیشگامان ایده‌ی اعتصاب سراسری (همراه با گراکوس بابوف) و آنارشیسم.

۸.  موتوآلیسم Mutuellisme، آموزه‌ی اقتصادی و اجتماعی بنیاد نهاده‌شده از طرف پرودون بر اساس اصول تبادل برابر و همبستگی و کمک متقابل اعضا به یکدیگر.

۹.  کادت برگرفته از حروف اول حزب مشروطه‌ی دمکراتیک، حزبی که در سال ۱۹۰۵ در روسیه بنیاد نهاده شد و نام دیگرش حزب آزادی خلق بود. از نظر سیاسی لیبرال و خواستار سلطنت مشروطه به‌شیوه‌ی انگلستان در روسیه و از نظر اقتصادی طرفدار روز کاری هشت‌ساعته و حق اعتصاب برای کارگران بود. آنها همچنین به احقاق حق اقلیت‌های قومی و مذهبی باور داشتند. خاستگاه این حزب شوراهای محلی به نام زمستووها بود. فعالیت این حزب پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ غیرقانونی اعلام شد.

 

نه خدا نه ارباب؛ تاریخچه‌ی آنارشیسم ـــ بخش دوم

میشل باکونین و بین‌الملل ضد اقتدار

فیلم مستندی از تانکرد رامونه* Tancrède Ramonet
برگردان فیلمنامه از: رضا اسپیلی

میخاییل تسووماMIKHAIL TSOVMA (مستندساز و تاریخدان)

اگرچه پرودون است که برای اولین‌بار از عبارت آنارشیسم استفاده می‌کند، شاید باکونین در قاعده‌مند کردن نهایی ایده‌ها چهره‌ی مهم‌تری باشد؛ به این تعبیر که او به ایده‌ی پرودون اصل انقلاب را افزود.

رابرت گراهامROBERT GRAHAM (مقاله‌نویس و تاریخدان)

باکونین در اینجا با پرودون متفاوت است چراکه او هوادار شورش بود. به نظر او تنها راه الغای سرمایه‌داری در دولت۱، انجام انقلاب مسلحانه است.

باکونین متعهد می‌شود تا اندیشه‌ی آنارشیسم را در انجمن تازه‌بنیاد بین‌المللی کارگران که بیشتر به اسم بین‌الملل یکم شناخته می‌شود نفوذ بدهد. این انجمن که در سال ۱۸۶۴ در لندن بنیاد نهاده شد وهدفش این بود که رهایی کارگران باید به دست خود آنها انجام بپذیرد از همان آغازِ کار بیش از دو هزار کارگر نقاش، بنا، آبطلاکار، آرماتوربند، نجار و… را از سراسر جهان دور هم گرد آورده بود و به چشم انقلابیِ روس سکوی ایده‌آلی برای تکمیل کردن پروژه‌ی آنارشیسم و شناساندن اش به دنیا می‌آمد.

ماریان انکلMARIANNE ENCKEL(مقاله‌نویس و تاریخدان در مرکز بین‌المللی پژوهش‌های آنارشیستی)

در هر کنگره درباره‌ی روش تولید بحث درمی‌گرفت: آیا باید به روش جمعی۲ اداره اش کرد، آیا هرکس روش تولید خودش را داشته باشد، یاعام باشد، آیا به تعاونی‌ها نیاز است، یا به گونه‌ی دیگری از تجمع؟ با ارث و میراث چه کنیم، با پول؟ نقش زنان چیست و… درواقع همه‌ی مشکلاتی که تا آن موقع هرگز بهشان پرداخته نشده بود.

اما پس از مرگ پرودون بین باکونین که میراث‌دار پدر آنارشیسم به حساب می‌آید و مارکس که مدت‌هاست از مؤلف فلسفه‌ی فقر۳ فاصله گرفته، مناظره به انحراف کشیده می‌شود. و نزاع آنها که هم شخصی و هم سیاسی است جنبش سوسیالیستی را به انشعاب می‌کشاند. سه جریان اصلی پدید می‌آید، یکی رفرمیست که در اقلیت است و به فضیلت انقلاب باور ندارد، دیگری جریان مارکسیستی که می‌گوید نظم نوین از راه دیکتاتوری پرولتاریا باید تحمیل شود و آنارشیست‌ها آن را اقتدارگرا می‌دانند و سومی جریان ضد اقتدارگرا و آنارشیست باکونین که طرفدار شورش و براندازی کامل دستگاه‌های دولتی از هر نوعش است.

میخائیل تسووما

برای آنارشیست‌ها و مارکسیست‌ها هردو، کمونیسم جامعه‌ی بی‌دولت است اما مارکسیست‌ها می‌گویند که باید از دستگاه دولتی سرکوب برای ساختن جامعه‌ی نو استفاده کرد درحالی‌که آنارشیست‌ها به حذف دولت همین‌که انقلاب اجتماعی شکل گرفت می‌اندیشند و می‌گویند که پس از آن کمونیسم خواهد آمد.

رابرت گراهام

مارکس می‌اندیشید که باید یک حزب سیاسی تمرکزگرا با ساختار فرماندهی داشت تا بتوان مردم را برای به دست گرفتن قدرت بسیج کرد و با استفاده از این قدرت سوسیالیسم را به وجود آورد.

نُرمن بیرژون

باکونین به‌دلیل باورهای آنارشیستی که داشت و به‌علت خوار شمردن قدرت و اقتدار، مطمئن بود که این‌طور فکر کردن خطایی عظیم است. از او نقل به مضمون می‌کنم: «بزرگترین انقلابی را بگیرید، تاج پادشاهی روسیه را به او بدهید، خواهید دید که در مدت چند سال او را به مستبدی تبدیل کرده‌اید.»، «پیش‌بینی می‌کنم که اگر در روسیه انقلاب شکلی را به خودش بگیرد که مورد نظر مارکس است، شاهد بوروکراسی مهیب سرخ خواهیم بود».

نظرات باکونین به‌شکلی غیرمنتظره در دره‌های ژورا ی (Jura) سوییس مقبولیت می‌یابد. و دعوتی که فدراسیون کارگران ساعت‌سازی دره‌ی سنت ایمیه (Saint Imier) از او می‌کند آغاز تاریخ منحصربه‌فرد سوییس با آنارشیسم است که همچنان ادامه دارد.

ماریان انکل

نوشته‌های آن دوره، از شیفتگی دوجانبه حکایت دارند. باکونین تمام طول شب صحبت می‌کند مردم گوش می‌دهند، بعد صندلی‌ها و میزها را جابه‌جا می‌کنند و همان‌جا می‌رقصند، چایشان را شریک می‌شوند و پیپ می‌کشند و همچنان بحث می‌کنند. خیلی‌هایشان می‌مانند و همین است که هر دیداری را ضرورتا ادامه‌دار می‌کند.

باکونین که یک متر و ۹۹ سانتی‌متر قد و چشمان آبی دارد و به پنج زبان حرف می‌زند، از دوره‌ی این فدراسیون ژورایی که تابه‌امروز همچنان یکی از سنگرهای جهانیِ آنارشیسم باقی مانده، با انقلابی‌های آمده از چهارگوشه‌ی دنیا روابطی برقرار می‌کند؛ از جیمز گیوم۴ یا ادهمار شویتزگوبل۵ سوییسی گرفته تا مالاتستا و کافییرو۶ ایتالیایی و یوهان موست۷ آلمانی تا برادران الی۸ و الیزه رکلو۹ فرانسوی، ویکتور داو۱۰ بلژیکی و انسلمو لورنزو۱۱ اسپانیایی و کمی دیرتر شاهزاده‌ی روس کروپوتکین۱۲ که همگی به‌زودی تبدیل به چهره‌های جنبش می‌شوند و به‌لطف آنها آنارشیسم چهره‌یی بین‌المللی به خود می‌گیرد و در میان جریان‌های مختلف سوسیالیسم تبدیل به مردمی‌ترین جریان می‌شود.

مایکل اشمیتMICHAEL SCHMIDT (تاریخدان و روزنامه‌نگار)

فکر می‌کنم منصفانه باشد که بگوییم اگر تعداد مارکسیست‌ها را می‌شمردید شاید در جهان همه با هم هزار نفر می‌شدند درحالی‌که «جناح آنارشیستی»، آن‌طور که بعدها نامیده شد، تعدادشان خیلی بیشتر از اینها بود: شصت‌هزار نفر در اسپانیا، پانزده‌هزار نفر در مکزیک و… خیلی بیشتر بودند.

آنارشیسم در بین‌الملل از نظر تعداد اعضا تبدیل به نیروی اکثریت شده بود. در فرانسه نیز هواداران باکونین و پرودون بی‌شمار بودند. در سال ۱۸۷۱ در جریان شکل‌گیری کمون پاریس آنارشیست‌ها در صف مقدم بودند و به‌همراه انقلابی‌های دیگر جانشان را فدای جنبش کردند.

ماریان انکل

امید بزرگی است. رؤیای بزرگی است. به‌ناگهان کل یک شهر به‌تمامی خودگردان می‌شود، از شر ارباب‌ها و جهان کهن خلاص می‌شود و همه‌چیز را از نو می‌آفریند.

در طول ۷۳ روز پاریس قیام می‌کند، چند ژنرال تیرباران می‌شوند، پرونده‌های صورت‌برداری مالیاتی (کاداستر) ‌سوزانده، بت‌های قدیمی سرنگون و قدرت به مردم تفویض می‌شود. انقلابی‌ها اختلاف‌ها را به کناری می‌گذارند و در داخل بین‌الملل همه با هم می‌کوشند بر روی ویرانه‌های نظم کهن جهانی بهتر بسازند.

به هرکس به اندازه‌ی نیازش داده می‌شود، به نیازمندان غذا و به بی‌سوادان سواد. بیماران مداوا می‌شوند. کلیسا از دولت جدا می‌شود. هنرها دوباره در دسترس همگان قرار می‌گیرند. زن‌ها امر آموزش خود را به دست می‌گیرند، رأی می‌دهند و صاحب‌اختیار تن خود می‌شوند و شهر تقریبا بدون دولت اداره می‌شود.

ژان ـ کریستوف آنگو

کمون به معنی دقیق، رویدادی آنارشیستی نیست. نخستین کوشش ویرانی کامل دولت، ویرانی فوری دولت است. ایده‌ عبارت از این است که با قیامی ناگهانی مردم خود زندگی اقتصادی و سیاسی را در مقیاس شهری که پایتخت است به دست بگیرند. گرچه کمون آنارشیستی نیست اما کسانی که خود را آنارشیست می‌دانند یا آنارشیست خواهند شد، مانند لوییز میشل، در خط مقدم آن اند. و وقتی‌که جنبش به شهرهای دیگر فرانسه کشیده می‌شود باکونین به‌شخصه در قیام لیون مشارکت می‌کند. در چند روز دولت را فسخ می‌کند. او می‌پندارد که سرانجام شب بزرگ فرا رسیده است. اما قدرت پاتک می‌زند. کمونارها۱۳ سنگر برپا می‌کنند و آماده‌ی نبرد می‌شوند. در طول یک هفته در پاریس اوسمانی۱۴ جنگ داخلی درمی‌گیرد و کارگران، زن و مرد و کودک رویاروی ارتشِ مشق‌دیده قرار می‌گیرند.

ترور ضدانقلابی بسیار فراتر از وحشتی است که کمون در دل بورژوازی پدید آورده است. ارتش همین‌طور بی‌هوا آتش می‌کند. گل خوش‌عطر پرولتاریا کنده می‌شود. پاریس به گور عظیم توده تبدیل می‌گردد.

ژان ـ ایو مولیه

کشتاری که امروز تصورش را هم نمی‌شود کرد. مدت‌های مدیدی روی تعداد کشته‌شده‌ها گمانه‌زنی شده، ۲۵ هزار، ۳۰ هزار، شاید ۲۰ هزار صحیح‌تر باشد. اما کشتن ۲۰ هزار نفر در یک هفته با تفنگ‌های آن زمان تقریبا تصورناپذیر است. این یعنی اینکه اگر روز ۲۸ می ۱۸۷۱ ارتش دیگر دست به کشت‌وکشتار نزد به این خاطر بود که خاک پاریس، جوی‌ها و سیستم فاضلاب پاریس دیگر نمی‌توانستند بیشتر از آن خون جذب کنند.

متیو کارMATTHEW CARR (تاریخدان و روزنامه نگار)

ددمنشی در سرکوب کمون پاریس، بسیار کسان را در جنبش چپ اروپا و به‌طورکلی بسیاری را در چپ جهانی و همین‌طور مردم زیادی را شوکه کرد. بعضی از آنارشیست‌ها این درنده‌خویی را این‌طور تفسیر کردند که خُب، اگر طبقه‌ی حاکم می‌خواهد این‌طور رفتار کند پس ما هم هرجور که بخواهیم رفتار خواهیم کرد، و به آنها به همان روش پاسخ خواهیم داد.

رابرت گراهام

می‌گفتند که این اثبات می‌کند که هیچ تغییری با آرامش صورت نمی‌پذیرد. این ضرورت انقلاب اجتماعی را اثبات می‌کند چون‌که اگر به هر روش دیگری پیش بروید قتل‌عام می‌شوید، درست مثل کمونارها. اگر بخواهید کارها را بدون خشونت پیش ببرید آنها به رویتان شلیک می‌کنند.

در طول هفته‌ی خونین۱۵ بخشی از آنارشیست‌ها کشته می‌شوند، بخش دیگری محکوم به گذراندن زندان در کالدونیا. چندتایی که از مرگ و محکومیت دولتی فرار می‌کنند به تبعید رفته یا به‌سختی روزگار می‌گذرانند. مارکسیست‌ها از کم شدن آنارشیست‌ها استفاده می‌کنند تا از بین‌الملل بیرون شان بیندازند. اما آنارشیسم مقاومت می‌کند. باکونین که جان سالم به در برده و چهره‌اش را تغییر داده موفق می‌شود فرار کند. او در سوییس، در سنت ایمیه، در قلعه‌ی ژورایی‌اش، آخرین قوایش را جمع می‌کند تا پیمانی را ببندد که به‌طور رسمی زایش جنبش او را اعلام می‌کند.

ماریان انکل

در آن‌موقع پانزده نفری می‌شوند. دوازده جوان بین بیست تا سی سال از اسپانیا، ایتالیا و سوییس. و سه نفر هستند که از آنها کمی سالمندترند: باکونین، یک اسپانیایی و گوستاو لو فرانسه‌‌ی کمونار.

 

و آنها سازمان جدیدی بنیاد می‌گذارند. تاریخدان‌ها این سازمان را در لیست بین‌الملل‌ها نمی‌گذارند، به‌هرحال سازمان نوی است. شایسته است از عنوانی که به آن داده‌شد و در آن زمان آوای مهمی پیدا کرد یادی کنیم: نام آن بین‌الملل ضداقتدار است.

گائتانو منفردونیا

این سازمان به‌روشنی اعلام می‌دارد که اولین وظیفه‌ی انجمن بین‌المللی کارگران ویرانی هرگونه قدرت سیاسی است. این یعنی اینکه در آن زمان برای نخستین بار است که سازمانی با هدف آشکار آنارشیستی ایجاد می‌شود.

آنارشیست‌ها در سنت ایمیه با امضای پیمان دوستی، همبستگی و دفاع از یکدیگر استقلال خود را به دست می‌گیرند. حالا منشور، سازمان و برنامه دارند. همه‌ی جنبه‌های اندیشه‌ی لیبرتری مانند سازمان افقی، ضدیت با اقتدار، رادیکالیته‌ی انقلابی و بین‌الملل‌گرایی، بی‌خدایی و آزادی بیان و اندیشه، برابری همگان و خودداری از بازی‌های حزبی، برای نخستین‌بار در یک سازمان گرد هم می‌آیند. اینجا آنارشیست‌ها سلاح تازه‌یی می‌آفرینند که وقتی که استفاده از آن  همگانی بشود ظرفیت براندازی قدرت سیاسی و رهسپاری به سوی انقلاب را خواهد داشت.

الن دوبوف

ابزار یا روش انقلاب عبارت است از اعتصاب سراسری. این عبارتی تازه است که در سنت ایمیه زاده می‌شود. هنوز نمی‌شود گفت که سندیکالیسم وجود دارد، هنوز حتا مفهوم آنارکوسندیکالیسم وجود ندارد اما همه‌چیز آنجاست، همه‌ی مصالحش وجود دارد. هدف نه بقا است و نه حفاظت از خود، هدف ره سپردن به سوی انقلاب است....ادامه دارد    منبع سایت روزگار rouzgar.com

 پی‌نوشت‌:

*مشخصات فیلم عبارت است از:

Tancrède Ramonet, Ni dieu ni maître, une histoire de l’anarchisme, coffret de deux DVD (3h41) et un livre (Ils ne peuvent pas détruire nos idées, 60 pages), Temps noir et Arte édition, 2016.

1.  capitalism at the state

۲. منظور مالکیت جمعی بر ابزار تولید است. اشاره به آنارشیسم جمع‌گرا Anarchism Collectiviste که برآن است که هرچه که در جریان کارِ جمعی تولید شود به فرد فرد اعضای آن جمع تعلق دارد و هر عضوی برای کارش مابه‌ازایی دریافت خواهد کرد به شکل کالا (خوراک و پوشاک و مایحتاج دیگر) یا پول. در پی برابری اقتصادی است و برابری اقتصادی را مبنای برابری سیاسی می‌داند. آنارشیست‌های جمع‌گرا به‌دنبال لغو دولت و مالکیت شخصی بر ابزار تولید و تثبیت مالکیت جمعی بر آن هستند حتا اگر شده این عمل با زور انجام‌پذیر باشد.

۳.  فلسفه‌ی فقر (Phiosophie de la misère) عنوان کتابی است از پرودون. مارکس با نگارش فقر فلسفه یا فقر فیلسوف به زبان فرانسوی به او پاسخ داد درحالی‌که بیشتر آثارش را به آلمانی می‌نوشت.

۴. جیمز گیوم James Guillaume (۱۸۴۴ـ۱۹۱۶)، به‌همراه باکونین و ادهمار شویتزگوبل از اعضای اصلی فدراسیون ژورا، جناح آنارشیستی بین‌الملل یکم بود. او سپس از بنیان‌گذاران بین‌الملل آنارشیستی سنت ایمیه شد. او ازجمله در مقاله‌ی «ایده‌هایی درباره‌ی سازمان اجتماعی» می‌نویسد: «هرچه که در جریان کار جمعی تولید شود به آن جمع تعلق دارد. و هر عضوی برای کارش مابه‌ازایی دریافت خواهد کرد به شکل کالا (خوراک و پوشاک و مایحتاج دیگر) یا پول. گفته می‌شود که گیوم در گرویدن کروپوتکین به آنارشیسم نقش داشته است.

۵. ادهمار شویتزگوبل Adhémar Schwitzguébel (۱۸۴۴ـ ۱۸۹۵)، نظریه‌پرداز آنارشیست جمع‌گرا و از بنیان‌گذاران فدراسیون ژورا و بین‌الملل ضداقتدار و عضو انجمن بین‌المللی کارگران. پس از سقوط کمون پاریس به بسیاری از کمونارها کمک کرد به سوییس فرار کنند. از او متنی با عنوان «سوسیالیسم لیبرتری در سوییس فرانسه‌زبان» باقی مانده است.

۶. کارلو کافییرو Carlo Cafiero (۱۸۴۶ـ۱۸۹۲)، آنارشیست ایتالیایی. او که در لندن به انجمن بین‌المللی کارگران می‌پیوندد، متعهد می‌شود تا به ایتالیا رفته و آرای مارکس را در آنجا گسترش دهد. با کمک اریکو مالاتستای جوان شاخه‌ی ناپل بین‌الملل را احیا می‌کند. او پس از یک سال که قرار بود در ایتالیا با کوشش برای نفوذ آرای مارکس از گسترش آرای باکونین جلوگیری کند درنهایت به آنارشیسم و باور ضداقتداری رو می‌آورد. او گزیده‌یی از سرمایه‌ی مارکس را منتشر کرد.

۷. یوهان موست Johann Most (۱۸۴۶ـ۱۹۰۶)، سیاستمدار، روزنامه‌نگار و سخنور آنارشیست آلمانی ــ آمریکایی. اثر مهم او را در این جریان فکری در جا انداختن ایده‌ی «تبلیغ از راه عمل انقلابی» و او را تحت تأثیر مارکس، لاسال و لیبکنشت می‌دانند. چندین‌بار در آلمان و امریکا به زندان رفت. به فرانسه و انگلستان تبعید شد و سپس خود به امریکا رفت. هوادار سرسخت ایده‌ی ترور رؤسای دولت بود. از او آثار زیادی به جا مانده و در امریکا اما گلدمن از او تأثیر گرفت. از آثار او می‌توان به آوازهای پرولتری، سرمایه و کار، مختصری به زبان ساده از کتاب سرمایه ی کارل مارکس، خاطرات زندان اشاره کرد.

۸. الی رکلو Elie Reclus (۱۸۲۷-۱۹۰۴)، روزنامه‌نگار، نویسنده و قوم‌شناس آنارشیست و مسئول کتابخانه‌ی ملی در کمون پاریس و صاحب کرسی اسطوره‌شناسی تطبیقی در دانشگاه نوول بروکسل. او مقاله‌های بسیاری درباره‌ی حقوق اقلیت‌ها و کسانی که آن‌موقع وحشی خطاب می‌شدند نوشته است. به‌همراه برادرش الیزه رکلو و چند تن دیگر بانک اعتباری کار (Crédit au Travail) را برای کمک به ایجاد انجمن کارگری بنیان می‌گذارد. بعد از سقوط کمون فراری می‌شود. پسرش، پل، هم راه پدر را می‌رود چنانکه پلیس در جریان ترور ویان دنبال او می‌گردد. از آثار او می‌توان به کمون پاریس روز به روز، ازدواج چه باید باشد و چه هست؟، بررسی مذهبی و فلسفی اصل اقتدارپیشگفتاری بر فرهنگ واژگان کمون (به‌همراه الیزه رکلو)، بدوی‌های استرالیا و نوسازی شهر (به‌همراه الیزه رکلو) و سیماشناسی گیاهی اشاره کرد.
و ترور ویان اشاره دارد به بمب‌گذاری اگوست ویان آنارشیست در مجلس به خونخواهی راواشول و سرکوب آنارشیست‌ها. نک. بخش‌های بعدی همین متن.

۹. الیزه رکلو Elisée Reclus (1830-1905)، جغرافی‌دان شهیر، آموزگار، نویسنده و کمونار لیبرتر. او که عضو بین‌الملل یکم بود در اعتراض به اخراج باکونین از آن بیرون آمد و به فدراسیون ژورا و بین‌الملل ضداقتدار پیوست و با کروپوتکین و ژان گراو روزنامه‌ی روُلته (شورشی) را منتشر کرد. او را از پیشگامان علوم جغرافیای اجتماعی و ژئوپولیتیک و زیست‌شناسی می‌دانند. ایو لاکست از این هم جلوتر می‌رود و او را پدر علم ژئوپولیتیک فرانسوی می‌داند. ازجمله آثار او می‌توان به جغرافیای جهان در نوزده مجلد، انسان و زمین در شش مجلد، زمین در دو مجلد، و همین‌طور تاریخ یک جویبار و تاریخ یک کوه اشاره کرد. از او مقاله‌های بسیاری درباره‌ی آنارشیسم به‌جا مانده است. در سفرهای زیادش برای کار جغرافی‌اش، به ملاقات انقلابی‌های لیبرتر می‌شتافت. او دو بار تبعید شد.

۱۰. ویکتور داو Victor Dave (1845-1922)، روزنامه‌نگار و تاریخدان لیبرتر و عضو فدراسیون بروکسل انجمن بین‌المللی کارگران. پس از اخراج باکونین و ژرژ گیوم به انجمن ضداقتدار پیوست و خطابه‌ی اعتراض و انتقاد به مارکس را دربین‌الملل یکم ایراد کرد. او آنارشیستی فعال بود چنانکه فراخوان عمل برای کشاورزان بلژیکی نوشت، در سال 1873 در کاتالونیا به شورش کاتالونیست‌ها پیوست و نماینده‌ی بلژیک در بین‌الملل ضداقتدار شد. سپس دو سالی در پاریس می‌ماند اما به‌علت فعالیت سیاسی «جمع‌گرایی لیبرتری» او را از فرانسه اخراج می‌کنند. یک بار هم در آلمان به پنج سال زندان محکوم می‌شود. در بازگشت به فرانسه پس از پایان یافتن دوره‌ی ترک خاک در نشر مجله‌ی آموزش لیبرتری و ایجاد مدرسه‌ی لیبرتری آموزش عالی همکاری می‌کند. از آثار او می‌توان به اینها اشاره کرد: میشل باکونین در کارل مارکس، چهره‌ی فرنان پلوتیه، میشل باکونین و کارل مارکس، لویی بوشنر.

۱۱. آنسلمو لورنزو Anselmo Lorenzo (1841-1914)، ملقب به پدر آنارشیسم اسپانیا چنانکه بوکچین درباره‌ی او می‌نویسد: «سهم او در گسترش باورهای آنارشیستی در بارسلون و آندالس با گذشت دهه‌ها انکارناپذیر است.» او به‌همراه فرانسیسکو فرر دبیری روزنامه‌ی سندیکای آنارشیستی به نام لاهوئلگا خنرال (اعتصاب عمومی) را به عهده داشت.

۱۲. پیوتر الکسیویچ کروپوتکین Pyotr Alexeyevich Kropotkin (1842-1921)، جغرافی‌دان انقلابی آنارکو ــ کمونیست روس. او که در روسیه به‌علت فعالیت‌های انقلابی‌اش زندانی شده بود از آنجا فرار کرد و به همین خاطر 41 سال از زندگیش را در تبعید در سوییس و فرانسه (اینجا هم چهار سال زندانی شد) و انگلستان گذراند. پس از انقلاب اکتبر به روسیه بازگشت اما او که هوادار جامعه‌ی کمونیستی تمرکززدا بدون حکومت مرکزی و بر پایه‌ی انجمن‌های داوطلبانه شکل‌گرفته از گروه‌های خودگردان و تشکیلات کارگرگردان بود از سوسیالیسم دولتی به شکل بلشویکی نومید شد. هم اوست که مفهوم همیاری را در آنارشیسم تئوریزه کرده است. از آثار اوست: همیاری، عنصر رشد، فتح نان، و مزارع، کارخانه‌ها و کارگاه‌ها. مقاله‌ی «آنارشیسم» در دایره‌المعارف بریتانیکا هم نوشته‌ی اوست.

۱۳. انقلابی‌های کمون پاریس.

۱۴. ژرژ اوژن اوسمان Georges Eugène Haussmann (1809-1891)، مسئول شهربانی (پرفکتور) پاریس که آن‌موقع شهربانی سن نامیده می‌شد. او از 1853 تا 1870 که این مسئولیت را داشت چهره‌ی پاریس را از شهری قرون وسطایی به شهری مدرن و آوانگارد در آن زمان تغییر داد چنانکه امروز هم ساختمان‌های بناشده به‌ردیف در دو طرف بولوارهای بزرگ پاریس را به نام او می‌شناسند و همچنان می‌گویند پاریس اوسمانی.

۱۵. هفته از یکشنبه 21 می تا یکشنبه 28 می 1871 را که کمون به خون کشیده‌شد و اعضایش قتل‌عام شدند هفته‌ی خونین می‌گویند. ترانه‌ی انقلابی که ژان باتیست کلمان به همین نام سروده مشهور است.