لیبرته ، زیباشناسی و آنارشیسم ( قسمت دوم )
فرشید یاسائی
معمولا زیباشناسی برای دو گروه از مردم جالب توجه است: گروهی که به فلسفه علاقمندند ومحتاطانه وارد دنیای هنر میشوند و عموما میکوشند فضای خشک و بی روح خود را با زیبائی و لطافت هنر آذین کنند. گروه دوم خود هنرمندان هستند که عموما نسبت به آثار همکاران خود نظر میدهند و تعدادی به منتقدان هنری می پیوندند. چنانکه میدانیم با خلق سبک امپرسیونیسم* انقلابی در هنر و زیباشناسی بوجود آمد. اکثر قالبها و فرم های گذشته زیر علامت سئوال رفت و در نقاشی بخصوص انفجار عظیمی در رنگها و تصاویر صورت گرفت که بیسابقه بود.در همین دوره است که آنارشیسم دنیای سیاست را دقیقا مانند امپرسیونیستها به آتش میکشند.برای آنارشیستها نیز فرم و قرادهای تصنعی نشات گرفته از استبداد زیر علامت سئوال رفته و تبلور این قیام در انترناسیونال اول (International Workingmen's Association) آشکارا در سالهای (1876–1864) خود را نشان میدهد.
در امپرسیونیسم تصاویر و رنگها خارج از فرم و قالب و حتی قرارداد های زمان خویش بود. بدین جهت هم در ابتدای کار و ظهور مورد تمسخر قرار گرفت... اما به مرور هنرمندان بسیاری تحت تاثیر بانیان اولیه این اثر هنری ، بدان پیوستند و خالق آثار تحسین آمیزی شدند. روند تاریخی آنارشیسم در اوائل به مراتب - نسبت به امپرسیونیسم - بدتر بود. اقدام های اشتباه و ترور و بمب گذاری های کور و احساساتی. خصوصا در فرانسه.. توسط افرادی فریب خورده که آنارشیست بودند، باعث شد فلسفه آنارشیسم در مجموع برای مدتی طولانی آگاهی کاذب بوجود آورد که خوشبختانه با زمان و تدابیر متفکران آنارشیست ، این آگاهی کاذب تعدیل یافت.
امپرسیونیسم که آغازی برای خلق سبکهای دیگری در اروپا شد ، بدو امر منتقدان را به تعجب برانگیخت. مسخره کردن آن در نقد آن نبود بلکه کوشش در رد و نفی آن بود که چاره ساز نبود. چون در فلسفه زیباشناسی اثر هنری باید تعریف و نقد و بعد قضاوت شود (گرچه این اتفاق در مورد سبک امپرسیونیسم صورت نپذیرفت! ) اما امپرسیونیسم راه خود را ادامه داد و با خلق آثارش اروپا را فتح کرد و در هنرهای دیگر نیر نفوذ یافت.ما این روند را در فلسفه آنارشیسم شاهد هستیم که روند مشابه با امپرسیونیسم دارد. آنارشیسم متاثر از قواعد و قالبهای موجود نیست و رنگ و طرح خود را دارد و هرگز با مستبدان از در سازش بر نمی آید. هر دو سبک باید از دید زیباشناسی و ظریف و لطیف ارزیابی شود. غیر از آن دچار اشتباه خواهیم گشت.
در هر دو فلسفه قوه تخیل فعال است. لذا برای آنانیکه با اسلحه فیزیک و مکانیک میخواهند به درک واقعی آنان بپردازند...ناچارند نخست اسلحه خویش را زمین گذارند... زره خویش را از تن بدر کنند و به حس لطیف زیباشناسی خویش رجوع کنند. هنرمند امپرسیونیست ( رجوع شود به تابلوهای مونه ، وان گوگ و خصوصا پیسارو که گفته شد در محافل آنارشیستهای فرانسوی ، سرک میکشید...) طبیعت و اجسام محیط خویش را طوری رنگ آمیزی می کند که در عصر خویش بی همتاست. انقلابی است درعصری که هنوز درگیر شمایل کشی است .گوئی رنگها ( خودکار ) تصاویر را بوجود آورده اند. نه هنرمند!حال از خود میپرسیم تا چه اندازه افکار آزادیخواهانه لیبرته و آنارشیسم درخالقان امپرسیونیسم تاثیر داشته...من از ابراز عقیده شخصی در این مورد پرهیز میکنم....
آنارشیسم هرگز قصد ندارد ( مانند ایدئولوژی های دیکتاتوری...) با پیوستن به امپرسیونیسم مجموعه دستگاه فلسفی خویش را تکمیل کند و پشت آن سنگر گیرد. همچنانکه با لیبرته چنین نکرد....آنارشیسم همان ارزشی را که برای سبک امپرسیونیسم قائل است خود را در سبک سوررئالیسم نیز می بیند و پا از چارچوبهای موجود فرا میگذارد . آنارشیسم و امپرسیونیسم تاریخ تولدی مشترک دارند. این بدان معنی نیست که پایان و سرنوشت مشترکی هم دارند. آنارشیسم همیشه مانند ققنوسی از خاکستر خویش بر میخزد و فضای ذهنی انسان ها را تحت تاثیر قرار میدهد. در گذشته این امپرسیونیسم بود که آنارشیستها را تحت تاثیر قرار داد. امروز سورئالیسم (Surrealism) یا فرا واقعگرائی است که اشتراکات زیادی نیز با آنارشیسم دارد. گرچه برای سورئالیسم به اشتباه مرامنامه ای (Manifeste du Surréalisme) هم توسط (Andre Breton) آندره برتون تنظیم شد که ثابت کند این مکتب: " جنبشی است انقلابی" ...اما فارغ از هر خیال ، نکات اشتراک زیادی در هر دو سبک ( آنارشیسم و سورئالیسم ) وجود دارد که قابل تعامل است و وارد شدن به دنیای خیالی آنده برتون را درست نمی دانم.چون اشتباه فاحشی کرد و مرامنامه برای یک سبک هنری تهیه و تدوین کرد!
برای شناخت آنارشیسم ، هنرمند باید بود و از قوه تخیل بهره برد. بدون داشتن فانتزی نمیتوان به آنارشیسم نزدیک شد. دقیقا تابلوهای امپرسیونیست و سوررئالیسم آنرا بما مخاطبان بازگو میکنند.باید اثار هنری این دو سبک را با فعال کردن قوه تخیل نگاه و تفسیر کرد. آنگاه بیشتر به راز تابلوهای مونه و پیسارو پی خواهیم برد.در مورد آنارشیسم موضوع کمی پیچیده تر است. آنارشیستها جامعه ای را متصورند که آزادی در آن مقدس است. جامعه از مجموعه و زیر مجموعه های آزاد و خودگردان تشکیل شده است که هیراشی در آن نیست و امور مردم توسط خود مردم مدیریت و اجرا میشود. دولت ( شر موجود به قول تام پین) وجود ندارد وجامعه کاملا آزاد و خودگردان بوسیله سندیکا ( ها چشمان بیدار جامعه) و کانون های های گوناگون اداره میشود و انسان ، آزادی و اختیارش ؛ مرکز توجه ها است.
برای پی بردن به این تفکر باید قوه تخیل و حس زیباشناسی را فعال کنیم... این موردی نبوده که در کتب درسی و یا رسانه های عمومی شنیده باشیم. جامعه آزاد !؟ حتی تصورش هم برای آنانی که به نظم موجود خوی گرفته اند؛ مشکل است. چطور میشود بدون دولت و پلیس... زندگی کرد؟!... و پرسش های متعدد دیگر. همین موضوع با دیدن اولین تابلوی کلودمونه به نام (Impression soleil levant) امپرسیون طلوع خورشید برای مخاطبان پیش آورد. در این تابلو که لنگرگاهی (Le Havre) در شمال غربی فرانسه را نشان میدهد . فضای آن با رنگ طبیعی فرق می کند و غلظت رطوبت هوا جلوی تابش خورشید را گرفته است و فضای دیگری به این لنگرگاه داده که برای آنانی که از قوه تخیل بی بهره اند مانند لوئیس لروا (Louis Leroy) که خود منتقد هنری است ، مسخره آمیز جلوه می کند.
پيكاسو مي گفت: « در هنر نكته مهم، نه جست وجو كردن بلكه پيدا كردن است.» این بما نشان میدهد که برای پیدا کردن : باید قوه تخیل داشت و ناممکن را یافت. آنارشیسم در زیبائی حضور سرشار دارد و محو فضای زیبای معنوی متاثر از آزادی است ! اینها اشتراکاتی است که آنارشیسم با زیباشناسی ، لیبرته و آنانیکه آزادی اختیار را مقدس میداند، پیدا کرده اند. آنارشیسم از ما میخواهد که نسبت به داده ها با بصیرت ، درایت و در سایه لطافت زیباشناسی برخورد شود. شابلون و رسم الخط منظمی نیست. نگاه یک آنارشیست نگاه همان هنرمندی است که با رجوع به قوه تخیل خویش ؛ در جستجوی خلق هنری است که باید با نهایت لطافت در زمان مشخصی خلق کند و با مخاطبانش به گفتگو بنشیند.
اینها موید آن است که بین یک آنارشیست که در حافظه خویش تصوری از یک جامعه آزاد انسانی دارد و کوشش می کند در بوم جامعه (این تصور) نقاشی کند... با هنرمندی که به ندای درونی خویش پاسخ میگوید ، ناخود آگاه رابطه ای ارگانیک دارد که به آزادی انسان مربوط میشود. هنرمندی که در تصرف ایدئولوژی است و آزادی و استقلال خویش را به ایدئولوژی فروخته است... قادر به خلق آثاری نخواهد بود که در راستای اختیار و آزادی انسان باشد. در عصر نازیسم ، کمونیسم ، فاشیسم ما با انبوهی از هنرهای ویژه تفکر آنان ، روبرو شدیم که پریده رنگ از حافظه تاریخ هنر و زیباشناسی پاک شد.هنری که قرار است شمایل کشد و مداحی کند ؛ پیوندی با آزادی انسان ندارد و هرگز نميتواند از عهده انجام وظيفه معنوي خویش برآيد.... چنین هنری را میشود به تعداد فراوان در کلیسا ، مساجد و و موزه های هنری...مشاهده کرد. گرچه از نظر زیباشناسی می توانند مقامی برای خود کسب کنند... اما چیز تازه ای به انسان و آزادیش ، نخواهند داد.
تفسیر و انتقاد از اندیشه ، وظایفی است که آنارشیستها از همان دوران بوجود آمدن آنارشیسم و شکل گرفتنش از عمده وظایف خود میدانستند. آنارشیسم تنها فلسفه ای است که زیباشناسی را وارد سیاست کرد. بدون داشتن حس و ذوق زیباشناسی ، شناخت آنارشیسم مشکل است. افراد لیبرته این موضوع را دقیقا میدانند....آنارشیستها در اوج بهره گیری از خشونت غیرقابل دفاع ، نگاهی زیباشناسی همراه عشق به آزادیخواهی داشتند. نمی توان آنارشیست بود اما نسبت به هنر و زیبا شناسی و لیبرته بی توحه بود. باب دیلون میگفت : تمام کاری که می توانم بکنم اینست که خودم باشم، هر چه که می خواهد باشد.
زیبائی مستتر در آنارشیسم جائی است که خشونت به لطافت سفر می کند و خود را بازتعریف می کند. هنر نهفته در آنارشیسم در این است....اما این انتقاد را هم باید به آنارشیستها کرد که : دیر هنر درون خفته آنارشیسم را کشف و بدان رجوع کردند. خواستهای اجتماعی در مورد زیباشناسی و تاریخ هنر نیز چنین روندی را سیر کرده و به ما رسیده است. زیباشناسی شاخه ای از فلسفه هنر است و میدان وسیعی را در تصرف خویش دارد. زشت و زیبای هنر به زیباشناسی مربوط میشود... که در هر مورد پاسخگو است...
در زیباشناسی به اشتراکات آنارشیسم و امپرسیونیسم " بطور خاص توجه شده است. خاصیت هنر در این نهفته است که در دنیای ما آدمیان ، سرک کشند و بدون آنکه لزوما خودمان بخواهیم مدام حضور داشته باشند. بعضی از آدمیان هنر را در قفس ذهن خود زندانی می کنند و از خالق توقع دارند که مطلق گرا باشد. بدین معنی که : باید تنها در وصف یار ، از دین آئین ، طبقه و امت ، وطن...بسراید و تابلو بکشد! چون برای فلسفه ( که بدان معتقدند) خویش فضیلت خاصی قائلند... هنر را نیز در همان چارچوب ذهنی خویش به اسارت در می آورند! از هنرمند میخواهند " متعهد " باشد. مفهومش این است : برای داده های ذهنی خویش ، اقدام نکن. برای نظرات من ( که بدان رسیدم) دست به خلاقیت بزن! در خدمت انقلاب باش ، به طبقه زحمتکشان بنگر ! به دین و آئین و کشورت فکر کن !...اینها تفکراتی یک بعدی هستند که با ایدئولوژی مخلوط شده اند.
هنرمند اگر مستقل فکر و عمل کند...ناچار است از قواعد و قوانین و قالبهای خاص موجود در اجتماع، قدم فرا تر نهد و آنان را پشت سرگذارد.معترض بودن هنرمند از این مورد نشات میگیرد. اگرهنرمندان ما سبک نوینی را برای اشعار و تابلوهای ... خویش انتخاب نمی کردند... ما هنوز با شمایل کشی و مداحی روبرو بودیم.... اگر قرار باشد هنرمند تنها برای برآورد کردن ذهن و زبان جامعه که به تصنیف و قرینه و قافیه سازی عادت کرده است؛ دست به خلق آثارش زند... متاسفانه باید اذعان داشت که هنرمند به زمینه رشد ذهنی جامعه یاری نکرده است.....و بودند و هستند و خواهند بود هنرمندانی ( بهتر از گفته شود پیشه وران ) که هنوز محو قرینه سازی در گلدسته مساجد و قالی ها و کاشی کاریهائی هستند که با زمان خویش حرکت نکردند و آثارشان در تولیدات هنری توریستی درآمده اند.
در این مورد میکوشیم از تفسیر آثار هنری پرهیز کنم تنها به موضوع خاص آنارشیسم و هنر بپردازیم. وجه مشترک این دو مفهوم در ارج نهادن به قوه تخیل است. این تنها قوه تخیل مانند پلی است که این دو مفهوم را بهم ارتباط میدهد. یک آنارشیست ، یک هنرمند نیز هست. اما ضرورتا یک هنرمند ، آنارشیست نیست. آثار هنرمند گواهی بر استقلال رای و قائم به ذات بودن خالق آن است ، یعنی اصولی اعتقادی آنارشیسم.
یک آنارشیست جامعه ای را در ذهن خویش ترسیم می کند که آزادی ، همبستگی و اختیار، احترام متقابل عناصر تشکیل دهنده این جامعه آزاد است. هنرمند میداند که تنها در یک چنین جامعه ای قدرت پرواز دارد و تا بی نهایت میتواند از قوه تخیل خویش بهره گیرد. اینکه خود را وقف دولت و انقلاب ، طبقه و نژاد و...کنیم. و استقلال رای را در معرض حراج گذاریم...نتایج مثبتی نخواهیم داشت. زندگی و مرگ مایاکوفسکی و لورکا حامل درس و تجربیات تلخ تاریخی است که سایه سنگین آن بر روی هنرمندانی است که ارزشها را در کفه ترازوی ایدئولوژی گذاشته اند.
آنانی که جهان خویش را در ایدئولوژی می بینند و تمامی داده ها و مفاهیم را از فیلتر ایدئولوژی عبور میدهند با جامعه پسا مدرن در ستیزند. بخوبی میدانند که فرهنگ و هنر و اقتصاد جهانی از آنان عبور کرده و به ادبیات جدیدی رسیده است که برای مخالفانشان غیرقابل تصور است . چون اندیشه خویش فاقد ارائه راه حل است و نمیتواند در نظم و عقلانیت امروز به رقابت برخیزند. بازگشت به آداب و رسوم ...گذشته را شعار خویش کرده اند.
بحث در باب هنر و تفکر تنها دربرگیرنده صور هنر و یا تفکر نیست. بلکه بخشی از آن مربوط به فضائی است که هنرمند فارغ از وابستگی و باید ها دست به یک اثر هنری میزند . و این اثر را در برابر قضاوت مخاطبین خویش قرار میدهد. بی توجهی و عدم اعتنا خصوصا اندیشمندان و متفکران جامعه به هنر ، منتقدان را نیز در خاموشی نگه میدارد. ارتباط وتوجه روشنفکران به هنر و...بیدار کردن منتقدان ، در شکوفائی اثر هنری بسیار تاثیر گذار است. هنرمند میخواهد اثرش نقد شود. میخواهد مواضع خواننده و بیندگانش را بداند. البته ضرورتی نیست که همیشه صاحبان اندیشه ، در مورد هنر نیز نظر دهند... با تشکر از حوصله شما. پایان. فرشید یاسائی
لیبرته ، زیباشناسی و آنارشیسم ( قسمت اول )
فرشید یاسائی
حیات اجتماعی ادبیات ، هنرهای نمایشی، معماری، موسیقی، هنرهای تجسمی ، رقص و هنر های ورزشی....به دنیای لیبرته مربوط میشودچون نقش اختیارگرایی در آن برجسته ، این مورد به دنیای آنارشیسم نیز کشیده شده است...!
مقدمتا باید عرض کنم : برای وارد شدن به دنیای لیبرته البته این مفهوم نباید با لیبرالیسم خلط شود ...گرچه مفاهیمی در لیبرته بعنوان یک نظرگاه بدان توجه شده...که درلیبرالیسم کلاسیک اولین بار مطرح شده است...یعنی آزادی بیان ، اندیشه و حقوق بشر... اشتراکات آنارشیستها با افراد لیبرتین چه میتواند باشد....!؟ برای افرادی که به قیود اخلاقی که لزومیتی ندارد و حتی نامطلوب و دست و پاگیر است... چرا آنارشیستها به این افراد نزدیک شده اند... زیباشناسی و هنر در این رابطه چه میگویند...!؟
لیبرته تاریخی قدیمی تر از آنارشیسم دارد...! این مفهوم از ریشه فرانسوی واژهٔ Libertair به معنای آزادیخواه است . این مفهوم از قرن 17 در بین آنانیکه با فرامین کلیساها مشکل داشتند . به زبانها جاری و بیشتر در بخش روشنفکری مطرح بود...اما هنوز در هنر خصوصا نقاشی وارد نشده بود !. در قرن هیجدهم که کلیسا آینده خود را تشخیص داده بود و شروع به نرمش کرد ... فرصتی بود برای نظریه پردازان و هنرمندان که تحت نام این مفهوم از آزادی خود در مقابل کلیسا ، دفاع کنند و به سراسر اروپا کشیده شد!....
در قرن بیستم افراد لیبرته ، لیبرالهای معتقد به آزادی و آنارشیستها در فرانسه بخصوص...در مورد مفهوم دولت بطور اخص ...به بحث و تبادل نظر پرداختند....لیبرالها به کوچک شدن دولت اعتقاد داشتند از فربه گی دولت و اختیاراتش نگران بودند...تامس یا تام پین . اولین انقلابی قرن 18 بصراحت از دولت " شر موجود " نام میبرد ...اما هنوز از نبود دولت صحبت نمیکرد. حتی کانت نیز اعتقاد به وجود دولت داشت... افراد معتقد به لیبرته در مورد مفهوم دولت مشخصا نظرات چندگانه ای را ابراز میداشتند...اقلیتی مانند مارکسیستها. جامعه بدون دولت را به آینده بعداز مرحله کمونیستم متصور بودند!...عده ای اصولا وارد این مقوله نشدند...عده بسیاری از آنان به آنارشیستها نزدیک شدن که مقوله دولت را بطور کل رد میکردند...! لیبرالهای اولیه که در انقلابات آمریکا و فرانسه فعال و حضور داشتند از دنیای هنر دور شدند...! اما اختیار گرائی لیبرته ، آنارشیستهای انگلیسی و فرانسوی را بسیار تحت تاثیر قراد داد...این اختیارگرائی سبب آن شد که توجه آنارشیستها را نسبت به زیباشناسی و هنر بیشتر کند! آنارشیستها با مفاهیم مهمی که در لیبرالیسم کلاسیک وجود داشت.اشتراکات زیادی دارند....اما در مورد مفهوم دولت راه خود را از لیبرالیسم و آن بخش از لیبرتن ها که به کمونیسم نزدیک و درمورد وجود دولت تردیدهای داشتند...جدا کرد...از این به بعد در قرن نوزده لیبرته و آنارشیسم بیشتر بهم نزدیک شدند... البته لیبرته در تمام اروپا یکسان رشد نکرد...ما در اسپانیا یکی از پایگاه های مهم آنارشیستهای قرن بیستم...آنچنان که در فرانسه و انگلیس مطرح و مورد توجه بود...بدان توجه نشد!...البته شاید به دلیل انقلاب و جنگ داخلی که آنارشیستهای اسپانیا در گیر آن بودند و در دو جبهه ارتجاع فرانکو و استالین همزمان می جنگیدند وقت زیادی در مورد هنر و اختیارگرائی نداشتند!
من در این مقاله کوشش کردم اشتراکات مهم نظری لیبرته در مورد هنر ، زیباشناسی وآنارشیسم را توضیح دهم. چون برای شناخت این دو مفهوم که به موازات یکدیگر از اواخر قرن نوزده و قرن بیست بسیار بهم نزدیک میشوند و گاها در موارد خاصی آنان را یکی میدانند! بسیار مهم است!
... برای آن که آنارشیسم را کشف کنیم. باید دید زیباشناسی داشت....اگر قوه تخیل خویش را به یاری نگیریم. ابعاد آن برای ما ناشناس می ماند. با تفکرات مهندسی و یا ریاضی مسلح به خط کش و پرگار ...نمیشود وارد دنیای آن شد.اگر احیانا کسانی با این دید وارد آن شده اند... مسلما دچار اشتباه ، نا امیدی و به بیراهه خواهند رفت!
ابهام در تعریف مفهوم آنارشیسم و لیبرته مایه مجهول ماندن ماهییت آنها شده است که متاسفانه به آگاهی کاذبی تبدیل و دائما باید بازتعریف صحیح آن را به خاطر خوانندگان آورد. البته من از آن پرهیز می کنم . چون تجربه نشان داده است که مخالفان کمافی السابق در موضع مخالفت خویش باقی خواهند ماند و کوششی نمی کنند مواضع خود را تغییر و در اشتباه خویش تجدید نظر کنند. خصوصا دارندگان ایدئولوژی که همیشه با لیبرته و آنارشیسم مسئله دارند! البته این مشکلی است عمومی که مبانی فکری و معرفتی در دنیای آغشته و آشفته سیاسی - خصوصا در ایران - درک ساده پدیده ها را با مشکل روبرو ساخته است.تعدادی آگاهانه ( ادامه دهندگان استراتژی تفرقه ) فضای سیاسی را مسموم می کنند چون" حقیقتی " کاذب برای فلسفه و دیدگاه خویش قائل هستند که آنارشیسم و لیبرته را خطری بالقوه مفروض اند. تعدادی ناآگانه متاثر از داده هائی مغرضانه هستند که در مطبوعات و صدا و سیما تکرار میشود.
امشب کوشش میشود که فلسفه آنارشیسم با زیباشناسی و رابطه آنان با یکدیگر را ارزیابی کنیم و در صورت امکان چرائی آن را توضیح دهم . تجربه نشان میدهد : زمانیکه هنر در جامعه ، حقیقت راستین خود را گم کند ، طبیعتا رابطه مستقیم خویش را با مخاطبان از دست میدهد. بدین منظور جامعه اندیشمند ناچار به مطالعه دوباره آن است....کسب معرفت هنری و شناخت زیبا شناسی جایگاه معتبری در میراث فرهنگی دارد که به ما رسیده و طبیعتا باید برای آیندگان باقی بماند. کم توجهی به اهمیت هنر و زیبائی های هنری جامعه را با مشکل روبرو میسازد. این عدم توجه در جامعه ایران خصوصا با شروع انقلاب بیشتر قابل رویت است. بی توجهی تا حد دشمنی به میراث فرهنگی ، طبیعتا در مردم نیز مستتر شده و در حفظ و حراست آن توجه خاص نخواهد شد.باید جامعه حس کند که زیبائی ارزشی است که وزن و ارزش جامعه را ارتقا میدهد.
برای وارد شدن به این مبحث طبیعتا باید فلسفه زیباشناسی و چیستی آن را ارزیابی کنیم. اندیشمندان در این مورد تعاریف گوناگونی دارند و هریک از نظرگاه خویش با پدیده زیبا و زیبائی برخورد می کنند. هر کدام زیبائی را تقسیم به طبیعی و غیرطبیعی که ساخته و پرداخته بشر است ، در جای خویش تعریف کرده اند. البته باید توضیح داد : یک تعریف واحد و هندسی در این مورد وجود ندارد و هنر و زیبائی به علائق و سلائق متفاوت بشر ارتباط دارد که نمی توان میکانیکی تعریف دقیق و واحدی برای آن پیدا کرد و زیبائی درون نهفته آن نیز در همین است. هنرمند بخشی ازعاطفه خویش را بوسیله اثر هنری – ادبی و... به مخاطبان خویش عرضه می کند و از آنان میخواهد که در مورد هنرش به داوری بنشینند و قضاوت کنند. هنرمند با اثر خویش مخاطبان را صدا میزند. این دیگر وظیفه زیباشناس است که اثر را توضیح ، تفسیر ، نقد و تحلیل کند. زیباشناسی باید قابلیت آنرا داشته باشد که زیبائی را مورد نگرش قرار دهد و جایگاه خاص آنرا مشخص کند. اما با این تفاسیر فلسفه زیباشناسی چه ربطی به فلسفه آنارشیسم دارد؟
برای بررسی این پرسش مجبوریم مفاهیم را نخست از یکدیگر مجزا و سپس رابطه آنان با یکدیگر را ؛ مشخص کنیم. نخست: از آنجا که مطلق گرائی در زیباشناسی جائی ندارد. وجه مشترک - عدم مطلق گرائی - خود را به فلسفه آنارشیسم نزدیک می کند. دوم هنرمند باید قوه تخیل قوی داشته باشد تا تخیل درون نهفته خود را پیدا و آشکار کند. در آنارشیسم نیز به مخاطبانش توصیه می شود که مدام به قوه تخیل خویش رجوع کنند. با آگاهی بدین مورد که " تخیل شروع اختراعات است " . هنرمند نخست هنر خویش را با رجوع به تصورات و قوه تخیل آغاز می کند و با بکارگیری از مهارت های عملی – فنی ، اثر خویش راخلق می کند. در آنارشیسم اگر از دید زیبا شناسی بدان برخورد کرد به موضوعی میرسیم که در مرحله اول ناممکن است .آنارشیست مانند یک هنرمند می کوشد از ناممکن ؛ ممکن سازد. این تفکر مجهول است و با معادلات فیزیک و ریاضی قابل حل نیست. هنر نهفته در آنارشیسم ، یادآور آزادی است که تنها با داشتن حس زیباشناسی می توان آن را کشف کرد. نمیتوان در مثلث شوم هگل ، مارکس، هایدیگر گرفتار بود... و یادآور آزادی یعنی راز نهفته در فلسفه آنارشیسم را که تنها با حس ظریف زیباشناسی قابل کشف است؛ مورد بررسی و ارزیابی قرار داد.
زمانیکه آنارشیستها از جامعه آزاد صحبت می کنند. برای عموم این خواست، پدیده ای است ناممکن. آیا یک هنرمند و یک زیباشناس نیز می تواند صحه بر افکار عموم گذارد و با نظرات عموم هم زبان شود؟ هنرمندی که خود با رجوع به تصورات و تخیل های ذهنی خویش ، اثری بجای گذاشته که در نگاه اول ناممکن است.؟ رنگها و تصاویر در سبکهای مدرن (امپرسیونیسم ، سوررئالیسم*، اکسپرسیونیسم*..) از طبیعت خویش دور شده و شکل جدیدی بخود گرفته است...چگونه هنرمندان و خالقان آثار هنری...می توانند از قوه آزاد تخیل خویش بگریزند و نسبت به خواستهائی که در ظاهر ناممکن است ، بی اعتنا باشند؟ آنارشیستها برآنند که ناممکن ها را به ممکن تبدیل کنند. خواستارند مفاهیمی مانند دولت که ( امروزه) به پدیده طبیعی تبدیل شده است به جایگاه غیر طبیعی خود باز گردد... و به مرور ازبین برود. این ایده نخست در تصورات ذهنی شکل گرفت و آنارشیستها می کوشند با مهارت لازم این ایده به واقعیت بپیوندد. همانطوری که شاعر و یا نقاش ... پدیده ای را نخست در ذهن خویش می پروراند و سپس با مخاطبان درمیان می گذارد.
در اینجا باید تاکید شود که در مجموع رسالت هنر با تکیه بر زیباشناسی چیست؟ آیا هنر باید " جهت دار " و یا " متعهد " باشد ؟ خود را موظف به دادن " آگاهی " کند و راهنمائی برای دور کردن انسانها از بدی و زشتی ها ... باشد؟ آیا وظیفه هنر روشن کردن ابعاد تاریک زندگی انسانها است؟ آیا کاشف ناشناخته های بشری خواهد بود ؟...از آنجا که کوشش شده : هنر و خصوصا زیباشناسی بر مبنای فلسفه آنارشیسم با کمک اختیارگراهای لیبرته بررسی و تعریف شود. لذا پاسخ بدین پرسش ها ؛ نه است ! هیچ تعهدی در هنر و طبعا زیباشناسی برای آنارشیستها نه قابل قبول است و نه قابل بحث.
هنر وهنرمند برخلاف هذیان گوئی عده ای ، باید آزاد و مستقل باشد و نسبت به خلق آثارش آزاد و غیر متعهد عمل کند.... این تفکر تنها در جوامع استبداد زده مورد بحث است که هنرمند اجبار دارد در مورد خاص - آنچرا که حزب و ایدئولوژی می اندیشند و توقع دارند - دست به کار هنری بزند. ما این نمایشنامه تراژدیک را قبل از انقلاب تا امروز شاهد هستیم که از هنرمندان متوقع هستند بین امام حسین و استالین سرگردان باشند...! کارگران و دهقانان و زحمت کشان را وارد دنیای هنری کنند! به زبان دیگر کلام خود را تبدیل به چماقی برای کوبیدن سر دگراندیشان تبدیل کنند! برای رسیدن به این نیت شوم خویش ، انگشت مشخص بر روی هنر نمایشی میگذارند چون تقریبا اکثر هنر ( موسیقی ، نقاشی ...) ها را در خود نهفته دارد...از شاعر مداحی توقع میشود و از هنرمندان برده گی...! و متاسفانه می بینیم و شاهد هستیم که تعدادی از هنرمندان ما قدم به دربار ولایت فقیه گذارده اند و هنر و توانائی های هنری خویش را به ایدئولوژی آنان فروخته اند.
زیباشناسی (AESTHETICS) میکوشد جلوه هائی از زیبائی در طبیعت و اشیاء را که انسان خلق می کند؛ نشان دهد. از اواخر قرن هفدهم زیباشناسی در سطح وسیع مطرح شد و با کوشش هنرمندان و هنردوستان ... بنیان زیباشناسی ریخته شد و بعدا برای یک رشته دانشگاهی و تدریس حتی در مدارس آماده شد. در قرن نوزدهم زیباشناسی از پوسته سنت و دین خارج شد و راه رفیع خود را در فلسفه نوین باز کرد. کانت (Immanuel Kant) در عصر خویش (1804-1770) به چیستی زیباشناسی می پردازد اما شخصا هنر مغروق در طبیعت را می پسندید... وی محتوای هنر را بخشی و نه کاملا ، موضوع زیباشناسی می دانست. کانت ضمن نقد هنر، معتقد بود که هنر ناخالص است چون هنرمندان عموما درگیر مفهوم (Concept) ، فرمی از تصاویر هستند. البته بعد از کانت و شیوع سبکهای مختلف در نقاشی ، معماری و هنر خصوصا امپرسیونیسم ، نقد "هنر خالص" کانت تعدیل یافت و هوادارانش به جهان بینی دیگری رسیدند و هنر به مسیر دیگری رفت که طبیعتا احتیاج به نقادی دیگری نیز بود.
هنر پیامی (Message ) است که از سوی هنرمند به مخاطبان ارسال میشود. این پیام گاهی محدود در طبیعت است ، گاهی زندگی روزانه را ترسیم می کند. گاهی پیامی است عشقی و عاشقانه...گاهی به رویا و تخیل مربوط میشود.موضوعات بسیاری در این پیام پوشش داده میشود. در این مورد میتوان از داستان ها و فیلم های گوناگون علمی – تخیلی نام برد. و یا اخیرا بازی های مختلف کامپیوتری و بهره برداری از نرم افزارهای گوناگون جهت تهیه فیلم های ویدئوئی ...نمونه های جدیدی است که با گسترش فناوری های جدید ، زیباشناسی را به تعمق بیشتری مجبور کرده است.
گسترش فناوريهای اطلاعاتي و ارتباطي بر ابعاد مختلف زندگي ما ، تاثیر به سزائی گذاشته است. نادیده گرفتن آن مشکلی را حل نمی کند، بر مشکلات می افزاید.. زیباشناسی نیز تحت تاثیر این رشد سریع قرار گرفته است. در فضاي مجازي، شرايطي متفاوت با آنچه تا بحال داشتیم براي كاربران فراهم کرده است. فضاي يكسان و مشابهي را فارغ از الزامات دست پا گیر و مكان فراهم شده كه تجارب متفاوتي را بدنبال داشته است.
در رنسانس (Renaissance) حدود سالهای قرن چهارده تا شانزده میلادی (تحول ۳۰۰ساله) دنیا شاهد آغاز دوره تغییر و تحول جدیدی در هنر، علم و صنعت و فرهنگ در اروپا میشود که از آن رنسانس کلاسیک نام برده میشود. در همین دوره است که انسان اروپائی به خودآگاهی دست مییابد و فرهنگ و هنر ( کلیسا و دربار...) حاکم را به چالش می کشاند. شهرت رنسانس تنها مدیون خلق آثار رافائل (Raffaello Sanzio) ، ميكل آنژ و لئوناردو (Leonardo. Michelangelo) و... نبود بلکه در تمامی رشته های فرهنگی و علمی تحولات چشم گیری صورت پذیرفت. جایگاه های معماری و مجسمه سازی ، شعر و نقاشی و سیاست... مشخص تر از گذشته شد.اما زیباشناسی درزمان رنسانس بازهم به سنت موجود وفادار ماند. باید سالها میگذشت تا رنسانس ، مزه مدرنیته در راه ( بهتر است گفته شود : شلاق مدرنیته را بر تن خویش لمس کند!) را می چشید.
آنارشیسم اصولا زائیده عصر مدرن (نیمه سده نوزدهم و بیستم) است... و با خلق سبک امپرسیونیسم (Impressionism) یا دریافتگرائی سنخیت می یابد. ما نیز بحث را در این مورد ادامه میدهیم.تعدادی از متفکران آنارشیست انگلیسی و فرانسوی زبان براین باورند که کامی پیسارو از خالقان و بزرگان امپرسیونیست که بیندگانش را به بهت فرو برده بود ، آنارشیست بوده است!..من در این مورد تنها به نقل قول بسنده میکنم. چون در مورد مونه هم همین موضوع هست. اینرا میدانم که این دو...در کانون آنارشیستها در پاریس رفت و آمد داشتند و بیش از این وارد اضافات نمیشوم...چون دقیقا از این موضوع بیخبرم....جهان امروز با بوجود آمدن پروگرسیو موزیک...متاثر از از اختیار و اختیارگرائی...رنگ تازه ای به موزیک و هنرهای دیگر گذاشت...با تشکر از حوصله شما.... متن سخنرانی در تابستان 2022 در شهر هامبورگ.بخش نخست