علل و انگیزه های حسادت و امکان درمان آن
اما گلدمن
ترجمه : ا. مازیار ظفری
" زن و مرد زندگی را کنار یکدیگر سپری میکنند ولی گویی دیر زمانیست که با هم زندگی نمیکنند. رشک و حسادت به سادگی در چنین هوایی میبالد و به تبهکاری و کشتار میانجامد. در برابر آن گسستن پیوند زناشویی کاری دلیرانه و آزادیبخش است."
آنانکه درگیر زیستناند، گریز از رنجوری درون و شکنجههای روانی ندارند. اندوه و پریشانی برآمده از اندیشیدن به گذر زندگی، همراهان همیشگی ما هستند. این اندوه و پریشانی را انسانهای بدسرشت به ما تحمیل نمیکنند بلکه از درون روان ما فرا روییده، تار و پود وجود ما را در بر میگیرد.
دریافت این نکته بسیار بایسته است زیرا انسانهایی که به رها ساختن خویش از اینگونه پندارها ناتوانند، بدبختی خویش را دستآورد بدسرشتی دیگران میپندارند. بر پایهی این خشم و بیزاری کوتهبینانه، از رشد فکری باز میمانند و همواره دیگران را مسئول، بزهکار و گناهکار میشناسند در حالیکه خود گناهکارند. اینان به قلههای زیبای حقیقت انسانی دست نمییابند زیرا انسانهای راستین، نیک و بد، اخلاقی و غیر اخلاقی را اصطلاحاتی محدودکننده میدانند که در گیرودار کنش و واکنش احساسات بروز میکند.
امروزه نیچه، فیلسوف "فراسوی نیک و بد" را اغلب برانگیزانندهی حس تنفر ملی و ویرانگری میدانند ولی این داوری تنها از سوی کسانیست که آثار وی را نخوانده یا به درستی نخواندهاند. "فراسوی نیک و بد" یعنی آن سوی محکومیت، کشتن، تهمت زدن، پیگرد و مانند آنها. "فراسوی نیک و بد" پنجرهای بر فردیتی والا میگشاید که با همهی آنانی که چون ما نیستند و دیگرند، تفاهم دارد. من به دشواریهای جانفرسای دموکراسی که با ابزار برابری برونی به رویارویی منش ظریف انسانی میرود، نمینگرم. "فراسوی نیک و بد" از حق و شخصیت فرد سخن میگوید. چنین چیزی میتواند مایهی آشفتگی زندگی شود ولی کمترین پیوندی با نگرش پوریتانیستی ندارد که بر این باور است: حق با من است!
رادیکال آشتیناپذیر - شبهرادیکال هم داریم - این شناخت ژرف انسانی را بیدرنگ در زمینهی روابط جنسی و عشقی به کار میبندد. هیجانهای عشقی و جنسی بیانگر درونیترین، تندترین و عاطفیترین احساسات انسانی ما میباشند. این عناصر چنان پیوند مستقیمی با ویژگیهای تن و روان هر فردی دارند که باعث تفاوت روابط عشقی آنها با یکدیگر میشوند. یعنی هر عشقی بیانگر نشانهها و تأثیرات انسانهاییست که به یکدیگر عشق میورزند. هر رابطهی عشقی میبایست به طور طبیعی، صورت کاملن شخصی داشته باشد. نه دولت، نه کلیسا، نه اخلاقیات و نه دیگران … نباید در آن دخالت کنند.
افسوس که چنین نیست. این پیوند ژرف دوسویه، زیر ممنوعیتها، اجبارها و تصیمگیریهای گوناگون قرار دارد. این عناصر خارجی کاملن با عشق بیگانه بوده، موجب تضاد و برخوردی همیشگی (میان عشق و قانون) میشوند. از این روست که زندگی عشقی ما به فساد آلوده و بیارزش میشود. عشق پاکی که ادیبان بسیار دربارهی آن سرودهاند، امروزه وجود خود را به دلیل از خود بیگانگی و مسخشدگی، از دست داده است. پول، جایگاه و پایگاه اجتماعی به مشخصات عشق تبدیل شدهاند و این امر نتیجهای مگر فحشا و تباهی ندارد، گرچه جامهی مشروعیت و اخلاق به آن بپوشانند.
رشک یا حسادت بدترین ویژگی زندگی عشقی دست و پا شکستهی ماست. عمومن تصور میشود که حسادت ارثیست و از دل آدمی زدوده نمیشود. این بهانهی سادهایست برای کسانی که توانایی و آمادگی برخورد عقلانی با علت و معلول را ندارند.
اندوه بر عشق از دست رفته و پیوند عشقی پایانیافته بسیار پذیرفتنیست. اندوه دل آفرینندهی ادبیات ارزشمند و شناختی ژرفتر گشته است. برای نمونه میتوان از بایرون (Byron)، شلی (Shelley) و هاینه (Heine) نام برد ولی آیا میتوان این درد را با حسادت - که عمومن مورد نظر است - سنجید؟ اختلاف این دو به اندازهی تفاوت دانا و نادان یا نازک و زمخت است همچون رویارو نهادن منزلت انسانی با خشونت بی مرز و پایان. حسادت درست در برابر دلبستگی و بخشایندگی قرار دارد. هیچگاه بر منش انسانی نیفزوده است. تنها تأثیر حسادت، کینهایست که مایهی گمگشتگی انسانها شده، با گسستگی و بیاعتمادی که به وجود میآورد، آدمی را پست و زمخت میسازد.
حسادت تصویری نادرست از تراژدی-کمدی زناشویی به ما نشان میدهد. از انسان، شاکی کوتهبین و خودبینی میسازد که به محق بودن خود و به لغزش، خشونت و گناهکاری قربانی خویش باور دارد. حسادت مانع کوشش در زمینهی دریافت دیگران میگردد. تنها خواستار کیفر هر چه سختتر است. چنین طرز تفکری در "الگوی" شرافت به ثبت رسیده است. به صورت دوئل با قوانین نانوشتهای رخ مینماید که بر پایهی آنها، کیفر فریبدهندهی زن، مرگ است، حتا اگر زن و مرد آزادانه به ندای احساسات درونی خویش پاسخ داده باشند، باز هم هنگامی از شرافت اعادهی حیثیت میشود که خونی ریخته شود و مهم نیست که زن یا مرد قربانی گردد.
پژوهش تاریخی رکلوز (Reclus)، مورگان (Morgan) و دیگران در مورد زناشویی اقوام بدوی، خود استدلالی علیه حسادت است. کسی که با نوشتههای آنان آشنا نباشد نیز میداند که تکهمسری، پایانیترین شکل روابط جنسیست که حاصل خو گرفتن به زندگی خانگی و مالکیت بر زن میباشد. انحصارطلبی و احساس ناگزیر حسادت، از این سرچشمه آب مینوشد. در گذشته هنگامی که زن و مردی، بیپروا از قانون و اخلاق، یکدیگر را مییافتند، حسادتی در میان نبود زیرا حسادت بر این پندار استوار است که زن و مرد تنها از آن یکدیگرند. هنگامی که کسی جرأت پایمال نمودن این حق الهی و مقدس را به خود بدهد، حسادت دست به اسلحه میبرد. در چنین شرایطی، ادعای طبیعی بودن حسادت، خندهآور است. به راستی حسادت چیزی نیست جز حاصل غیرطبیعی انگیزهها و علل آن.
بدبختانه تنها زناشوییهای محافظهکارانه بر این حق انحصاری استوار نیست. پیوندهایی را هم که آزاد میخوانیم چنینند. در اینجا شاید باز هم کسانی به این نتیجه برسند که این هم دلیل دیگریست بر اثبات موروثی بودن حسادت. اما باید بدانیم که این حق انحصار در زناشویی از دیرباز تا امروز، نسل به نسل به نام حقی مقدس و ضامن پاکی خانواده به ما رسیده است. کلیسا و دولت همانگونه که ارتباط جنسی انحصاری را تنها ضامن زناشویی ماندگار میدانند، حسادت را نیز به نام ابزار پاسداری از حق مالکیت مینگرند ولی بسیاری از کسانی که آمادهی پذیرش قانونی بودن روابط جنسی انحصاری نیستند، خود در رها شدن از بند آداب ناتوانند و به همین دلیل چون همسایگان محافظهکارشان هنگامی که مالکیتشان به خطر افتد، به حسادت پناه میبرند.
مرد یا زن آزادهای که با بزرگواری روابط معشوق خود با دیگران را جنایت نمیانگارد، از سوی دوستان محافظهکار خود خوار میشود و یاران رادیکالش وی را به ریشخند میگیرند. او را ترسو یا تباه میدانند و کردارش را برآمده از انگیزههای پست و مادی میانگارند. به هر روی زن یا مرد مایهی ریشخندهای ناپسند و فرومایه میشوند. آن هم تنها برای آنکه او از رشک و خشم و ترساندن و کشتن نمیگوید، احساس شخصی معشوق یا همسر خود را در مییابد و آزادیاش را میپذیرد.
عناصر دیگر حسادت، غرور مرد و همچشمی زن میباشد. مردان در زمینهی جنسی، تازه به دوران رسیدگانی هستند که همواره به بخت بلند و کشش خویش مینازند، در انجام نقش تسخیرکننده، پافشاری میکنند زیرا همواره به آنان گفتهاند که زنان "فریب خوردن و تصرف شدن" را دوست دارند. میانگارند که تنها خروس روستا هستند، گاو نری میباشند که میخواهند با نشان دادن شاخشان، گاو ماده را به سوی خود بکشند. هنگامی که رقیبی پا به میدان میگذارد، غرورشان زخمی میشود. پهنهای که بر آن فرمان میرانند بر پایهی فرمانبری جنسی زن است از تنها مردی که میتواند از آن او باشد. حتا مردانی را که به اصطلاح فرهیخته مینامند چنینند. به بیان دیگر به خطر افتادن حق انحصار مرد در رابطه با غرور او، در بیشتر موارد مایهی برانگیختگی حسادت وی میشود.
آنچه انگیزهی رشک زنان میشود، بیم از آیندهی خود و فرزندانشان است که برآمده از وابستگی اقتصادیست و نیز چشم و همچشمی با زنان دیگری که میتوانند از همسرشان دلبری کنند. به راستی باید گفت که کششهای بیرونی زن، سدههاست که برگ برندهی اوست. از این رو زنان میبایست ارزش زیبایی زنان دیگر را ناچیز شمارند تا بتوانند ارزش خود را پاس دارند.
خندهآور است که بسیار پیش میآید زن و مردی که به یکدیگر رشک میبرند، با هم پیوندی ندارند. آنچه در اینجا "بیداد" میدانند، همانا ناخرسندی و غرور زخمخورده است .همانا عشق آسیبدیدهی زنی که به همسرش بدگمان است یا جاسوسی وی را میکند، چه بسا دلبستگی به وی نداشته و هرگز در دلبسته داشتن او نسبت به خویش، نکوشیده است ولی زمانی که رقیبی پا به میدان میگذارد، زن به یاد کشش و دلبری خود چون ابزار پاسداری میافتد، ابزاری که کاربرد آن میتواند خشن و ناروا نیز باشد. آشکار است که حسادت زاییدهی عشق نیست. پژوهشها نیز نشان دادهاند که در بیشتر موارد، کسانی که کمتر دل سپردهاند، بیشتر گرفتار حسادت میباشند. کسانی که بر پایهی همآهنگی و یگانگی درونی به یکدیگر پیوستهاند، دلگرمی و پشتگرمی دوسویه را پس از دلبستگی به دیگری از دست نمیدهند و پیوند آنان به دشمنی زنندهای که بسیار گواه آن هستیم، پایان نمییابد. گاه پیش میآید که نمیتوانند انگیزهی آن را دریابند و چنین نیز هست ولی هیچیک نمیتواند از پذیرش آن سر باز زند. سرانجام باید بگویم که دور از اخلاق و زشت خواندن دلبستگی یک تن به بیش از یک تن، برداشتی نابخردانه است.
من شماری از علل و انگیزههای حسادت را بررسی کردم ولی باید از پیوند زناشویی نیز در برانگیختن حسادت یاد کنم. از نگرش دولت و کلیسا، زناشویی پیمانیست که تنها با مرگ پایان مییابد و داشتن یک زندگی سرفرازانه و درست را در آن میدانند. اکنون که میبینیم عشق با همه گوناگونی و نمودهایش دست و پا بسته میشود، جای شگفتی نیست که حسادت نیز سر بر آورد. "از هم اکنون یک روح و یک پیکرید"، همان سخنی که زن و مرد آن را میپذیرند تا جهان بیرونی پیوند آنان را بپذیرد، نتیجهای جز عدم اطمینان، کینه و فرومایگی ندارد. پیوندی که این چنین بدون وابستگی فکری و احساسی و بریده از دلبستگیها و آرزوهای برونی به یکدیگر زنجیر شده باشد، ناگزیر از کینه آکنده میگردد و دیگر شکیباییاش دشوار است. این زنجیرها به هر روی از هم خواهند گسست و آنچه پیش میآورد، بی آنکه جای شگفتی باشد، زشتترین و کمارزشترین آثار و انگیزههای منش انسانی را هویدا خواهد کرد. به بیانی دیگر، حسادت و زندگی زناشویی ساختگی امروزی ما از دست اندازیهای قانونی، مذهبی و اخلاقی برخاستهاند.
روشن است که ما در شرایط غیرعادلانهی اجتماعی و زیر فشار بایدهای تنگنظرانهی اخلاقی رنج میکشیم مگر آنکه نیروی آگاهی خود را که هدف آن سرشار کردن زندگی از راستی و داد است، از دست داده باشیم؟
تئوری "انسان حاصل مناسبات اجتماعیست" تنها به بیعلاقگی و چشم بستن بر این مناسبات انجامیده است. همآهنگ شدن با روش نادرست و بیدادگرانهی زندگی بر بیداد و مسخشدگی آن میافزاید و همزمان انسان، این به اصطلاح اشرف مخلوقات، با همه نیروی اندیشه، شناخت و نوآوریهایش ناتوانتر و گوشهگیرتر شده، خود را به سرنوشت میسپارد.اینک که کوشیدهام تا علل و انگیزههای زندگی دست و پا شکستهی عشقیمان را روشن نمایم، اکنون از یافتن راهی برای درمان بیماری حسادت سخن خواهم گفت. بر آنم که هر زن و مردی میتواند در کار درمان حسادت خویش یاری رساند. نخستین گام این راه، همانا درک این مهم است که هیچیک مالک و پاسدار و فرمانروا بر دیگری نیست. گام دوم آن است که هر یک آن اندازه رواداری (شکیبایی) داشته باشد که دیگری عشق و علاقهای را که از روی میل و اختیار نبوده است، بی ارزش بداند. کاری که تنها بر پایهی پاسخگو بودن در برابر سند زناشویی انجام پذیرد، نادرست و خودفریبیست. آنچه را بخواهی به زور نگه داری، ارزش نگهداری ندارد. کار نادرستتر این است که بکوشیم تا آنجا که میتوانیم درون کسانی را که دوستشان داریم، بکاویم. این کار دستآوردی مگر ویرانی اندک پیوندی که هنوز در میان ماست، نداشته و در پایان با از میان رفتن عشق، دوستی و احترام متقابل پایان میگیرد.
حسادت ابزاری ناپسند برای پاسداری از عشق و بیگمان کارآمد برای نابودی احترام به خویش است زیرا کسانی که حسادت میورزند خود را همچون معتادان به پستی میکشانند به گونهای که پیرامونیانشان با احساس بیزاری از آنان میگریزند. از دست دادن عشق یا بی پاسخ ماندن آن، هرگز نشان بیمایگی انسان نیست. مردم پراحساس میبایست از خود بپرسند که آیا آمادهی پذیرش پیوندی با زور و فشارند؟ پاسخ بیگمان منفیست.
زن و مرد زندگی را کنار یکدیگر سپری میکنند ولی گویی دیر زمانیست که با هم زندگی نمیکنند. رشک و حسادت به سادگی در چنین هوایی میبالد و به تبهکاری و کشتار میانجامد. در برابر آن گسستن پیوند زناشویی کاری دلیرانه و آزادیبخش است. آنچه پایهی استواری عشق میشود، دریافت این نکته است که زن و مرد، یک جان و تن نیستند بلکه دو تن با منشها، احساسها و دلبستگیهای گوناگونند و هر یک دارای جهانبینی، اندیشهها و پیوندهای ویژهی خود میباشند. بسیار شکوهمند و عاشقانه خواهد بود اگر این دو جهان، در آزادی و برابری یکدیگر را دیدار کنند. چنین دیداری، گرچه کوتاه، بسیار پر ارزش است. کار شایستهی عاشقان، گشودن هرچه بیشتر دروازههای عشق است. اگر عشق بتواند بیپروای سگان پاسبان پیش برود، حسادت رشد نخواهد کرد زیرا به زودی در خواهد یافت در جایی که قفل و کلید نباشد بیاعتمادی و بدگمانی شکل نخواهد گرفت.
بازبینی و ویرایش نخستین ترجمهی فارسی از روی متن آلمانی کتاب "زنان در انقلاب" (Frauen in der Revolution) چاپ ۱۹۷۷در انتشارات Karin Kramer Verlag و منتشر شده در ماهنامهی آبگون شماره ۷ سال اول خرداد ماه ۱۳۶۳- ژوئن ۱۹۸۴ و مقایسه با متن انگلیسی سخنرانی اما گلدمن (Emma Goldman) در سال ۱۹۱٥ در تارنمای Elephant Archives .
اما گلدمن (۱۹۴۰-۱۸۶۹) در سال ۱۸۸۶ هنگامی که ۱۷ سال داشت از روسیه به ایالات متحدهی آمریکا رفت. در جوانی به ازدواجی بد-سرانجام تن داد. هنگامی که در نیویورک زندگی میکرد به یوهان موست (Johann Most) گروید و آنارشیست شد. در سال ۱۸۹۲ به علت انتقاد یوهان موست از ترور هنری فلیک (Henry Flick) توسط همکارش الکساندر برکمن (Alexander Berkman) از موست جدا شد و خود مبلغ مستقل آنارشیسم، مدافع حقوق زنان، کنترل زایمان و آزادی بیان شد. در سال ۱۹۱۹ از آمریکا رانده و به روسیه فرستاده شد. در آنجا به سختی از رژیم بلشویکی سرخورد و سال ۱۹۲۱این کشور را ترک گفت و به یکی از منتقدان جدی دیکتاتوری بلشویکی در آمد. سالهای پایان زندگیاش را در انگلستان، کانادا و اسپانیایی که درگیر جنگ داخلی و انقلاب بود، سپری کرد. زندگینامهی وی به نام "آنگونه که من زیستم" (Living My Life) نشانگر منش یگانه و استوار اوست.منبع: http://abgun.net/